💚مرآت- آخرین باری که با محمدحسین تلفنی صحبت کردید چند روز قبل از #شهادتش بود؟
🌹اولین تماسی که از سوریه گرفت زمانی بود که از زیارت حرم حضرت زینب آمده بود ولی من خانه نبودم که جواب دهم و با مادرم صحبت کردند وقتی به خانه برگشتم مادرم گفت حسین زنگ زده من ناراحت شدم که چرا نبودم و تا شب منتظر تماسش بودم اما خبری نشد.
🌹هفته بعدش که بیرون بودم یک حسی بهم گفت به خانه برگرد الان محمد حسین تماس می گیرد که وقتی به خانه رسیدم زنگ زد و در حد 2 دقیقه احوالپرسی و قطع کرد این #آخرین_زنگش بود و بعد از یک هفته نیز خبر شهادتش را دادند.
🌹@shahidaneh_313🌹
💚مرآت- خودتان برای #شهادتش #دعا کرده بودید؟
🌹آره خیلی- محمد حسین از من می خواست که برای شهادت #زیارت_عاشورا بخوانم که چله زیارت عاشورا برایش گرفتم و همیشه به من می گفت از عمه ات زینب بخواه به آرزویم شهادت برسم
🌹همیشه از امام رضا می خواستم همسرم ایمانش بالاتر از من باشد و اسمش هم #حسین باشد که خودش به من همسرم را داد و خودش هم از من گرفت.
🌹@shahidaneh_313🌹
🌹💚🌹بعد از عید فطر بود ساک سفرمان را بستیم و راهی #مشهد شدیم می دانستم آخرین باری است که با هم به مشهد میاییم، مهدی مدام از #رفتن صحبت می کرد و استرس را به جان من می انداخت ، یک روز رو به قبله ایستادم #گریه کردم و می گفتم : »خدایا ! من نمی خواهم مانع جهاد #شوهرم شوم هرچه خیرم در آن هست پیش رویم بذار ، من #رضایت می دهم مهدی به جهاد بیاد«
🌹💚🌹#محرم شد و حال و هوای مهدی عوض شد. هشتم محرم بود که مهدی با من تماس گرفت و گفت ساکش را جمع کنم که عازم سفر به #عراق است. دستام می لرزید، لباسی که به نیت #شهادتش گرفته بود را دیدم ، به من گفته بود هروقت این لباس را پوشیدم بدان که شهادتم نزدیک است ، همان روز آن #لباس را پوشید و من دلم هری ریخت، صدای ضربان قلبم را می شنیدم ، توی دلم گفتم : «خدایا من فقط یک بار دیگه مهدی ام را ببینم«😔💔
🌹@shahidaneh_313🌹