🕊 ﷽ 🕊
♡| #شهید_محسن_حججی |♡
💎 ذوق می کرد که علی می تواند دستش را بگیرد به صندلی و بایستد. دلش می خواست زیاد بچه داشتیم، آن عقب ماشین شیطنت کنند و بزنند توی سر و کله هم.
👨👩👧👦 رویا پردازی می کرد: «علی بشین، زینب شیشه را بده بالا، حسین مگه با تو نیستم؟ فاطمه حواست به خواهرت باشه»
💎 راهی سفر مشهد بودیم. علی از در و دیوار قطار بالا می رفت. تازه می خواست راه بیفتد. هی خودش را می چسباند به در کوپه که باز کنید بروم بیرون.
🦋 محسن کارش شده بود اینکه دست علی را بگیرد و از این سر واگن تاتی تاتی ببرد آن سر واگن و برگرداند. از توی کوپه صدایش را می شنیدم که قربان صدقه اش می رود:
«پسر داریم، جیگر داریم. جیگر داریم، پسر داریم...»
جلوی در کوپه که می رسید، می خندید: «زهرا بیا از ثمره عشقمون فیلم بگیر»
📚 کتاب #سربلند
#برشی_ازکتاب
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|
🕊 ﷽ 🕊
♡| استاد #پناهیان |♡
🔰 امیرالمومنین علے (؏)مے فرماید:
《همان گونہ ڪہ خورشید و شب بایڪدیگر جمع نمے شوند، محبت دنیا و محبت خداهم باهم جمع نمے شوند.》
✍ دل باید ڪاملاً از محبت دنیا پاڪ شود تا محبت خدا در آن جاے بگیرد.
پس ماڪہ محبّت بہ دنیا داریم معلوم است ڪہ هنوز رابطہ با خدا را درڪ نڪردہ ایم...!
#رابطه_عبد_و_مولا
#برشی_ازکتاب
#شهیدانه
#کتاب
|• @shahidaneh_zh •|