🕊﷽🕊
🌷 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
🔸هیچوقت بدون غسل #شهادت پااز خانه بیرون نمیگذاشت.
بنّایی هم که میخواست برود،با غسل شهادت میرفت.
🔸میگفت: اینجوری اگه اتفاقی هم بمیرم، ان شاءالله اجر شهید رو دارم.
🖌 به روایت همسر شهید
#شهیدانه
@shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌸 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌸
🌷اقای رستمی گفت:
ما خودمون ۲۵ نفر رو انتخاب میکنیم،برای اینکه حق کسی ضایع نشه، قرعه کشی میکنیم.
🌷شروع کردند به نوشتن اسم بچه ها.من گوشه سالن، کنار عبدالحسین نشسته بودم.دیگر قید رفتن را زدم.
🌷یکدفعه شنیدن صدای گریه ای مرا به خود آورد.برگشتم طرف عبدالحسین.صورتش خیس اشک بود!
پرسیدم: گریه برای چی؟
گفت: میترسم اسم من در نیاد و از توفیق جنگیدن با ضد انقلاب محروم بشم.
🌷گفتم: بالاخره اصل کار نیته.باید نیت انسان درست باشه،خدا خودش شاهد قضیه هست.
گفت: خدا شاهد قضیه هست،درست؛الاعمال بالنیات،درست؛ ولی اینکه خداوند به آدم توفیق بده توی همچین کاری باشه، خودش یک چیز دیگه است.
🌷از جنگ بدر گفت و ادامه داد :
تا تاریخ هست و تا این دنیا هست، اونایی که توی جنگ بدر بودن، با اونایی که نبودن، فرق دارن.
🌷 چه بسا بعضی ها دوست داشتن توی جنگ باشن، ولی توفیق پیدا نکردن.حالا تو اون لحظه مدینه نبودن،یا مریض بودن،یا هرچی که بوده؛ نمیخواستن خلاف دستور پیغمبر (ص) عمل کنن.
🌷ساکت شد.به صورتم نگاه کرد.با سوز دل گفت: توی قیامت وقتی بدریون رو صدا میزنن،دیگه شامل اونایی که توی جنگ بدر نبودن،نمیشه.فقط اونایی میرن جلو که توی جنگ بدر شرکت کردن و علیه کفار و منافقین بدتر از کفار،شمشیر زدن. 😭
🌷قرعه کشی شروع شد.اسم او و ۲۴ نفر دیگر در آمد...
📌 راوی: سید کاظم حسینی
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهیدانه
#شهادت
#شهید
💠 @shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌟 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌟
✨عبدالحسین گفت:
کارمهمی پیش آمده،باید به جبهه برم.
یک آن داغی صورتم را حس کردم.حسابی ناراحت شدم.توی کوچه، خانه ما با آن وضعش انگشت نما بود.
دور و برم را نگاه کردم.
گفتم: شما میخوای منو با چندتا بچه قد و نیم قد، توی این خونه ی بی در و پیکر بگذاری و بری؟؟
✨چیزی نگفت. گفتم: اقلّاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمیکردی.
خندید و گفت:
خودت رو ناراحت نکن.بهت قول میدم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد.گفت: دیوار حیاط خراب باشه،اینکه عیبی نداره.
✨سعی کرد آرامم کند،فایده نداشت.دلخوری ام هرلحظه بیشتر میشد.قیافه اش جدی شد.توی صداش ولی مهربانی موج میزد.
✨گفت: من از همون بچگی،و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچوقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسب بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.
✨ادامه داد: الان هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون،اصلا کسی طرفت نگاه نمیکنه،خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمیشه،چون من مزاحم کسی نشدم؛هیچ ناراحت نباش.
✨حرفهایش مثل آب بود روی آتش.وقتی ساکش را بست و راه افتاد،انگار اندازه سر سوزن هم نگرانی نداشتم.خدا رحمتش کند؛ هنوز که هنوز است، هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است.
📌 به روایت: همسر شهید
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهیدانه
#شهادت
💠 @shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌷 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
❇️ بعد از نماز از مسجد بیرون آمدم.بین راه چشمم به یک تویوتا افتاد.داشتند غذا میدادند.
چندتا بسیجی هم توی صف ایستاده بودند.مابین آنها، یکدفعه چشمم افتاد به او!!(عبدالحسین برونسی)
❇️دقیق تر نگاه کردم.با خودم گفتم: شاید من اشتباه شنیدم که او فرمانده ی گردان شده!
❇️رفتم جلو.احوالش را که پرسیدم،گفتم: اقای برونسی شما چرا تو صف غذا وایستادی؟؟؟مگه فرمانده گردان...
❇️ بقیه حرفم را نتوانستم بگویم.خنده از لبهایش رفت.گفت:
مگه فرمانده ی گردان با بسیجی های دیگه فرق میکنه که باید بدون صف غذا بگیره؟؟
❇️پیش خودم گفتم: بیخود نیست اقای برونسی این قدر توی جبهه ها پرآوازه شده.
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهیدانه
#شهادت
💠 @shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌻 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌻
🌙 یک ساعتی مانده بود به اذان صبح.جلسه تمام شد.آمدیم گردان.تا رسیدم به چادر،خسته و کوفته ولو شدم روی زمین.فکر کردم عبدالحسین هم می خوابد.
🌙 جورابهایش را درآورد.رفت بیرون!دنبالش رفتم.
پای شیر آب ایستاد.آستنیها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن.
🌙 بیشتراز همه ی ما، فشار کار روی او بود.طبیعی بود که از همه خسته تر باشد.فکرش را نمیکردم حالی برای #نماز_شب داشته باشد.
📌 به روایت: سید کاظم حسینی
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهیدانه
@shahidaneh_zh
﴾﷽﴿
⭐️ #ستـــاره_های_اسفنـــدی ⭐️
⇜عجب ماهیه این اسفند ماه‼️
⇜آغازش با حمید و پایانش با مهدی💖
⇜اسفند ماه بوی #شهادت میدهد.
🌹 #شهید_حمید_باکری
6 اسفند عملیات خیبر
🌹 #شهید_حاج_حسین_خرازی
8 اسفند عملیات کربلای 5
🌹 #شهید_امیر_حاج_امینی
10 اسفند عملیات کربلای 5
🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت
17 اسفند عملیات خیبر
🌹 #شهید_حجت_الله_رحیمی
18 اسفند راهیان نور
🌹 #شهید_عبدالحسین_برونسی
23 اسفند عملیات بدر
🌹 #شهید_عباس_کریمی
23 اسفند عملیات کربلای 5
🌹 #شهید_مهدی_باکری
25 اسفند عملیات بدر
✨السلام علی الشهداء و الصدیقین✨
#یـادشان_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹🌷
@shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌼 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌼
🌷پرسیدم: چرا میخوایین این تلویزیون رو بفروشید،حاج اقا؟
گفت: راستش برای این زیارت حجّی که رفتم،یک حساب دقیقی کردم،دیدم کل خرجی که سپاه برای من کرده،شونزده هزار تومن شده.
🌷حالا هم میخواهم این تلویزیون رو درست به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدم به سپاه، تا خدای نکرده مدیون بیت المال نباشم.
🌷تلویزیون را باهم معامله کردیم، پولش راهم دو دستی تقدیم کرد به سپاه، بابت خرج و مخارج سفر حجّش.
🌷 شهید برونسی حساسیت زیادی به بیت المال داشت. 🌷
📌 به روایت: صادق جلالی
https://eitaa.com/shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌻 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌻
🔻حالا چشم امید همه به گردان ما بود، و چشم امیدما به لطف و عنایت اهل بیت(؏).
🔺عبدالحسین وقت راه افتادن،چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد.یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه میگشت.
🔻با عجله رفتم پهلوش.گفتم: چکار میکنی حاجی؟ یکی را بردار بریم دیگه.
حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دستش دادم.نگرفت!
گفت: دنبال یکی میگردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!
🔺حال و هوای خاصی داشت.خودم هم کمکش کردم.بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و با رنگ و زیبایی نوشته بود:
یافاطمة الزّهرا(س) ادرکنی
🔻اشک توی چشمهاش حلقه زد.همان را برداشت و به پیشانی اش بست.
📌 به روایت: سید کاظم حسینی
#خاکهای_نرم_کوشک
#شهیدانه
#یازهرا(س)
🦋°• @shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌹 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌹
🌱 بچه های گردان را جمع کرد که برایشان حرف بزند.
🌱 ابتدای صحبتش،مثل همیشه گفت:
السلام علیکِ ایّتها الصدیقة الشهیده، سیّده نساء العالمین.
🌱 بغض گلوش را گرفت و اشک توی چشمهاش جمع شد.همیشه همینطور بود؛ اسم حضرت را که می برد،اشکش بی اختیار جاری می شد.
#یازهرا(س)
#شهیدانه
🦋°• @shahidaneh_zh
🕊 ﷽ 🕊
🌷 #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
🦋 انگار تازه متوجه شدم توی دستش چیزی است.دقیق نگاه کردم.چند تا کفن بود از بُرد یمانی. پرسیدم: اینا مال کیه؟
🦋 شروع کرد یکی یکی، به گفتن:
این مال مادرمه، این مال بابامه،...
🦋 برای خیلی ها کفن خریده بود.ولی هیجکدام مال خودش نبود،یعنی اسم خودش را نگفت.
به خنده پرسیدم: پس مال خودت کو؟؟
🦋 نگاه معناداری بهم کرد
لبخند زد و گفت:
مگه من میخوام به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟
🦋 جا خوردم.شاید انتظار همچین حرفی را نداشتم.جمله ی بعدی اش را قشنگ یادم هست.خندید و گفت:
لباس رزم من باید کفن من بشه!
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌸
⁉️ خودت رو برای #شهادت آماده کردی رفیق؟!
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|
🕊 ﷽ 🕊
♡| #شهیده_راضیه_کشاورز |♡
🦋 به #شهید_عبدالحسین_برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، #شهادت واقعا برازنده راضیه بود.
#حجاب
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|
🕊 ﷽ 🕊
♡| #شهید_عبدالحسین_برونسی |♡
❀ گفت: «توی دنیا بعد از #شهادت فقط یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت: «یک صحنه از #عاشورا
همیشه قلبمو آتیش میزنه؛
بریده شدن گلوی #حضرت_علی_اصغر (؏)»💔
❀ والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد گردنش خورده بود به گلوش.
وقتی میبردنش عقب، داشت از گلوش خون میآمد.
میگفت: آرزوی دیگهای ندارم مگر شهادت...
🌱الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌱
#شهیدانه
|• @shahidaneh_zh •|