eitaa logo
⏌̈̇ࡄܣܢߺ࡙ࡅ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ⎾🇮🇷
684 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
47 فایل
|بِسمِ‌رَبِّ‌الشُّهَداءِوالصِدّیقین| "اَللّهُـمَّ‌عَجـِّل‌لِوَلیِّـکَ‌الفَــرَج" -پایان‌ماموریت‌بسیجی‌شهادت‌است- ولادت:جمعه۲۸رجب۱۴۴۲ شنوای حرف هاتون: @labayka_ya_zahraa
مشاهده در ایتا
دانلود
• . خدایا عشق بـھ انقلاب اسلامـے و رهبر انقلاب چنـٰان در وجودم شعلـھ‌ور است ڪھ اگر تڪھ تڪھ‌ام کنند و یا زیر سخت ترین شڪنجھ‌ها قرار گیرم ، او را تنھا نخواهم گذاشت!♥️🌱':) | (شادی روح پاک و مطهرش صلوات ) @shahidanehh
⏌̈̇ࡄܣܢߺ࡙ࡅ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ⎾🇮🇷
ابراهیم کارهاۍ عجیبـے را انجام مۍداد کھ هدفـے جز شکستن نفس خودش نداشت . مخصوصا زمانـے کھ خیلـے بین بچھ‌ها مطرح بود . . !♥️یکبار در تھران باران شدیدۍ باریده بود و خیابان ¹⁷ شھریور را آب گرفتھ بود ، چند نفر از پیرمردهائـے کھ می‌خواستند بھ سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند کھ چھ کنند😐 همان موقع ابراهیم از راه رسید، پاچھ شلوار را بالا زد و با کول ڪردن پیرمردها آن‌ها را بھ طرف دیگر خیابان برد!🔥🙋🏻‍♂• | @shahidanehh
• . فقیرۍ بھ مسجد آمده بود کفش مناسبـے نداشت ، ابراهیم پیش او مـےرود و کفشھایش را بھ آن مرد هدیھ مـےدهد😃🌸'! خودش در گرمای ِ ظھر تابستان ، با پاۍ برهنھ از مسجد تا خانھ می‌رود🚶🏿‍♂. . او واقعا مرد خُدا بود :)💚 @shahidanehh
|✨🥀| . یڪ روز ڪھ فقیری بہ مسجد رفتہ بود و کفش مناسب نداشت ، ابراهیم پیش او رفت و کفش خود را بھ آن فقیر صدقہ داد د خودش در اوج گرمایِ تابستان با پای برهنہ از مسجد تا خانھ رفت . او واقعـٰل مرد خُدا بود :))♥️ @shahidanehh
⏌̈̇ࡄܣܢߺ࡙ࡅ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ⎾🇮🇷
🌿💙'!
• . دور هم نشستھ بودیم . کنار ابراهیم یڪ تکھ نان خشک شده افتاده بود . نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بـےاحترامۍ کردند؟! نان خیلۍ سفت بود🤦🏿‍♂بعد یک تکھ سنگ برداشت همینطور کھ دور هم نشستھ بودیم شروع بھ خُرد کردن نان نمود حسابـے کھ ریز شر، در محوطھ باز انتھای کوچھ پخش کرد ! بعد از چند دقیقھ کبوترها آنجا جمع شدند🕊 پرندها مشغول خوردن غذایۍ شدند کھ ابراهیم برایشان مھیا نموده بود😊🖐🏿 | Eitaa.com/komeil3
همیشھ آیہ‌ی [ وَ جَعَلْنا ] را زمزمھ می‌کرد . گفتم : آقا ابراهیم ، این آیھ برایِ محافظت در مقابل دشمن است اینجا کھ دشمن نیست! نگاه معنا داری کرد و گفت : دشمنی‌بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟ @shahidanehh
اوایل جنگ توی ارتفاعات گیلانِ غرب بودیم ، پاسگاه و جاده‌های مرزی دست عراق بود با حسر بھ ابراهیم گفتم : یعنی‌ میشہ مردم ما راحت‌تر از این جاده عبور کنند و بھ شهرشون برن؟🚶🏻‍♂ ابراهیم لبخند زد و گفت : چـے میگـے؟ روزی میاد کھ از همین جاده مردم ما دستھ دستھ بہ کربلا سفر میکنن . . :)! ²⁰ سال بعد وقتی مردم از همون جاده میرفتن کربلا، یاد حرف ابراهیم افتادم.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahidanehh