#شهیدحسنباقری
#عکس_نوشت
#روایت_تصویر
#کلام_شهدا
#نماز_اول_وقت
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
کجایید ای شهیدان خدایی🕊🇮🇷
چند خاطره کوتاه از#شهیدحسنباقری (غلامحسین افشردی):
دوست های هم دانشگاهيش را برده بود باغ دماوند.تابستان گرم و جوان های شيطان.بايد بودی و ميديدی چه بلايي سر خانه و زندگي آمد.آب بازي كرده بودند همهی رخت خواب های سفيد و تميز مامان زرد شده بود.
سرباز كه بود، دو ماه صبح ها تاظهر آب نمي خورد. نماز نخوانده هم نمیخوابيد. مي خواست يادش نرود كه دوماه پيش يك شب نمازش قضا شده بود.
مامان و باباش دلشان ميخواست پشت سرش نماز بخوانند. هرچي مي گفتند، قبول نميكرد. خجالت ميكشيد.
روزها اول جنگ كسي به كسي نبود. از سوسنگرد كه برمي گشتم،استان دار خوزستان را با حسن ديدم. نميشناختمش. هرچي سؤال ميكرد، من رو به استاندار جواب ميدادم. همين طور كه حرف ميزدم،اسم بعضي جاها را غلط ميگفتم. خودش درستش را ميگفت. تند تند هم از حرف هام يادداشت برميداشت.
چهار ماه از جنگ ميرفت. بين عراقي های محور بستان و جفير ارتباطي نبود .حسن بعد از شناسايی گفت« عراقي ها روي كرخه و نيسان و سابله پل مي زنند تا ارتباط نيروهاشون برقرار بشه. منتظر باشين كه خيلي زود هم اين كارو بكنن.» يك هفته بعد، همان طور شد. نيروهاي دشمن در آن محور ها باهم دست دادن.
📚كتاب باقری_انتشارات روايت فتح
#شهید_حسن_باقری
کجایید ای شهیدان خدایی 🕊🇮🇷
https://eitaa.com/shahidanehkhodaii