eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، فتح خاک نیست، های_اسلامی است. حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه) 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
سی ام مادرم و سُعدا و لیلا و یادگار و علی به ملاقاتم می‌آیند. یادگار و لیلا سه ساله شده و راه می‌روند ولی مرا نمی‌شناسند. سیر آن‌ها‌ را می‌بوسم و بو می‌کشم. یادگار بوی شهید مصطفی را می‌دهد و اشک در چشمانم جاری می‌کند. حمیرا به منزل پدرش رفته و خوشحالم که خانواده‌ام‌ سرپرستی یادگار را به عهده گرفته و شرمندۀ روح مصطفی نیستم. سُعدا نمی‌تواند بازداشتم در سپاه را درک کند. با تعجّب اشک می‌ریزد و التماس می‌کند. نمی‌خواهم علت ماجرا را برایش شرح دهم و نگرانش کنم ولی به او می‌گویم: «‌کومله می‌خواد منو ترور کنه، زندان سپاه امن‌ترین جاییه که می‌تونم جانم رو حفظ کنم.» مادرم با چهره‌ای‌ نگران می‌گوید: «‌کومله پدرت رو دستگیر کرده. گفتن باید خودت رو تسلیم کنی تا مام‌رحمان رو آزاد کنن.» ـ خبر از طرف کی آومده؟ ـ علی عبدالی! ـ نگفته برای چی دستگیرش کرده؟ ـ به پدرت گفته تو با اسب رفتی زندان کومله و سعید رو فراری دادی! ملاقات تمام می‌شود. خودم را فراموش می‌کنم و به یاد پدر پیرم می‌افتم. بعد از مدتی پی می‌برم پدرم در حال بازگشت از عراق بوده که در روستای میرآباد، کومله او را دستگیر و زندانی می‌کند و اسب و اموالش را مصادره می‌کند. با خودم کلنجار می‌روم. نمی‌دانم بین اسارت و تیرباران خودم، و اسارت و شهادت پدرم کدام را انتخاب کنم. از طرف دیگر آزادی عمل چندانی ندارم. در بازداشتگاه سپاه کاری از دستم برنمی‌آید. سپاه فکر می‌کند توطئۀ جدیدی چیده‌ام‌ تا از چنگشان‌ فرار کنم و به کومله بپیوندم. همه چیز بهم گره خورده و پاسخ به این همه سؤالات مجهول آزارم می‌دهد ولی با توکل به خدا صبر پیشه می‌کنم. شاید اگر آزاد بودم به سراغ کومله می‌رفتم و جواب نامردی‌شان‌ را با جسارت می‌دادم. مشخصات تمام مقرها و مناطق تحت تسلط کومله را در اختیار حاج شهاب قرار داده و جنایت‌ها‌ی کومله را افشا می‌کنم. همه‌کارۀ آنجاست و برنامه‌ها‌یم را ردیف و نقاط ضعفم را پوشش می‌دهد. با هماهنگی اطلاعات به عنوان طرفدار کومله در زندان می‌مانم. این طوری هم جانم در امان است و هم ارتباطات اعضای گروهک‌ها‌ را کشف می‌کنم. در بازداشتگاه، طرفداران کومله منسجم‌ترند و اطلاعات کمتری از خودشان بروز می‌دهند ولی بین شوخی و کنایه‌ها‌یشان‌ به روابط تشکیلاتی و سازمانی‌شان‌ پی می‌برم. تمام تجاربم را به کار می‌گیرم و مسئولین و سرحلقه‌ها‌ و تروریست‌ها‌ را شناسایی می‌کنم. بعد از مدتی، یوسف مولایی و مصطفی طالب‌العلم به دامن دولت پناه آورده و تسلیم می‌شوند. توابین مدت کمی ‌در زندان می‌مانند. با مدت کوتاهی حبس و تخلیۀ اطلاعاتی بخشوده و آزاد می‌شوند.دربازداشتگاه هوای هوادارها را دارم و اذیتشان‌ نمی‌کنم ولی نیروهای مسلح و قاتل عضو کومله و دموکرات را شناسایی کرده و به قانون می‌سپارم. اعتماد حاج شهاب به من بیشتر شده و اجازه می‌دهد هفته‌ای‌ یک بار مخفیانه به منزل بروم و به خانواده‌ام‌ سرکشی کنم. آزادی عمل بیشتری کسب کرده و در کارهای بازداشتگاه کمکش می‌کنم. ملاقات‌ها‌ را کنترل و بر ورود و خروج مواد غذایی نظارت می‌کنم. اسارت پدرم به درازا کشیده و دوری‌اش رنجم می‌دهد. عاقبت با حاج شهاب هماهنگ کرده و به خانه پدر علی عبدالی در سردشت می‌روم. به پدرش اخطار داده و می‌گویم: «‌اگه علی پدرم رو آزاد نکنه، تمام اعضای خانواده‌ت رو دستگیر می‌کنم!»کلی به پسرش فحش می‌دهد و می‌گوید: «‌بین او و علی هیچ رابطه‌ای‌ وجود نداره.» تظاهر می‌کند علی آبرویش را برده و قسم می‌خورد علی توصیه‌ها‌ی پدرش را نمی‌پذیرد. می‌گوید: «‌پا در میانی من کار رو خراب‌تر می‌کنه.» علی عبدالی را نفرین می‌کند و می‌گوید: «‌ما چه گناهی کردیم که باید تاوان اشتباهات علی رو بدیم.» قانع شده و از کرده خودم پشیمان می‌شوم و دست خالی برمی‌گردم. فردای آن روز پیغامی ‌از طرف علی عبدالی به دستم می‌رسد که گفته است: «‌اگه مزاحم خانواده‌م بشی، پدرت رو می‌کشم.» پی به ارتباط پدر و پسر می‌برم و می‌فهمم پدرش الکی قسم خورده و مرا سر کار گذاشته است. با هماهنگی سپاه، تمام اعضای خانواده عبدالی را دستگیر و به سپاه می‌آوریم و بازداشت می‌کنیم. پدرش دوباره قسم می‌خورد و علی را نفرین می‌کند ولی می‌گویم: «‌اگه تو با او رابطه نداری، چطوری خبر ورودم به منزلتان یک شبه به گوش علی رسیده و تهدیدم کرده؟» عجز و ناله می‌کند و می‌گوید: «‌تو ما رو آزاد کن قول می‌دم برم پدرت رو آزاد کنم.» ـ خودت رو آزاد می‌کنم بری پدرم رو بیاری ولی بقیه خانواده‌ت رو نگه می‌دارم تا به قولت عمل کنی. می‌پذیرد و . . . . ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💠حاج قاسم در 8سال حضورش در سوریه، دائما آماج تهمت‌ها قرار می‌گرفت اما حتی یکبار از رهبری مایه نگذاشت. ◾کاندیدهای ریاست‌جمهوری مرد باشند و مسئولیت گفتار و رفتار خود را به دوش رهبری نگذارند. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | 🔻عملیات بیت المقدس - آزادسازی - قسمت اول 🎙راوی: آقای رضا اسماعیل زاده ✊🏻 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🍀إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ... 💎حک کردن تصاویر شهدای بزرگ مقاومت بر دیوار ندبه در محوطه مسجد الاقصی😎✌️ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انا لله و انا الیه الراجعون ✅ مادر سردار حاج احمد کریمی به فرزند شهیدش پیوست. 🔹️ زینب ربیعی ‌مادر بزرگوار سردار شهید حاج احمد کریمی‌ بر اثر بیماری و کهولت سن دعوت حق را لبیک گفت و پس از سال‌ها تحمل رنج فراق به فرزند شهیدش پیوست. 🔸مراسم خاکسپاری این مادر ایثارگر و انقلابی، فردا دوشنبه سوم خرداد در قطعه ایثارگران گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) و در جوار مزار سردار شهید کریمی برگزار می‌شود. 🔸شهید حاج احمد کریمی، متولد شهر قم و فرمانده گردان حضرت معصومه(س) در دوران دفاع مقدس بود. 🔸بلوار کریمی در محله بنياد به یاد این شهید بزرگوار نامگذاری شده است. روحش شاد با قرائت و 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 امروز برابر است با : 🗓 3 خرداد 1400ه.ش 🗓 12 شوال 1442ه.ق 🗓 24 مِی 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای برآورنده ی حاجت ها امام حسن مجتبی علیه السلام السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىُّ؛السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِى الْمَهْدِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ... وقتي بيسیمچی سقوط را به اعلام كرد ، گفت : مواظب باشيد كه دل هایتان سقوط نكند . چون اگر دل سقوط نكند ، روزي را خواهيم كرد .. و روز . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند . سلام ✋ روزتان_شهدایی🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
: 🔸روز فتح خرمشهر..... برای همه‌ی ما و برای تاریخ ما و آینده‌ی ما یک نمونه‌ی درس‌آموز و عبرت‌آموز است؛ چون در این روز نیروهای جان‌برکف ارتش و سپاه، با یک هماهنگی شگفت‌آور و تحسین‌برانگیز و با شجاعت و فداکاری غیر قابل توصیفی توانستند یک ضربه‌ی عظیمی وارد کنند؛ نه فقط بر پیکر ارتش عراق، بلکه این ضربت وارد شد بر پیکره‌ی نظام استکبارىِ جهانی که با عِده و عُده‌ی خود پشت سر ماشین جنگی رژیم بعث قرار گرفته بودند. هیچ کس گمان نمیکرد چنین اتفاقی بیفتد، ولی افتاد. ۱۳۸۹/۰۳/۰۳ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خواهش ذاکر اهل بیت علیهم السلام از مردم 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
۳۱ خودت رو آزاد می‌کنم بری پدرم رو بیاری ولی بقیه خانواده‌ت رو نگه می‌دارم تا به قولت عمل کنی. می‌پذیرد و او را آزاد می‌کنیم تا برود. چند ساعت نمی‌گذرد که با پدرم برمی‌گردد. هرچند خانواده عبدالی هم بی‌گناه بودند و ناچار شدم از وجودشان برای آزادی پدرم استفاده کنم ولی جنگ است و تر و خشک را با هم می‌سوزاند. اعضای خانواده علی عبدالی را آزاد می‌کنیم. پدرم را به منزل می‌برم. پیرمرد را خیلی اذیت کرده‌اند‌. می‌گوید: «‌محمد شریف امینی خیلی اذیتش کرده و عذابش داده.» با این اقدامات اختفایم در سپاه لو می‌رود و ماندنم در بازداشتگاه دیگر توجیهی ندارد. تردید سپاه هم رفع می‌شود و به بی‌گناهی‌ام پی می‌برند. یک شب در خانه هستم که به منزلم حمله می‌کنند و می‌خواهند با نارنجک خانه‌ام‌ را منفجر کنند. نارنجکم را برمی‌دارم و آماده مبارزه می‌شوم ولی همسایه‌مان آقای جوانمردی سر می‌رسد و مانع اقدامشان‌ می‌شود. صدایش را می‌شنوم که به اعضای کومله می‌گوید: «‌سعید تو زندان سپاه بازداشته.» عکس‌العملی نشان نمی‌دهم. مسئول تیم ترور، عباس غفاری که از فامیل‌ها‌ی دورمان است، همین که می‌شنود در بازداشتگاه سپاه هستم از دستور کومله سرپیچی کرده و مانع حمله می‌شود. مدتی بعد، خبر می‌رسد که محمد شریف امینی به سردشت آمده و می‌خواهد خودش را تسلیم دولت کند. هر چه صبر می‌کنیم خبری از امینی نمی‌رسد. شک می‌کنم برای عملیات خرابکاری به شهر آمده باشد. دنبالش می‌روم و آن‌قدر می‌گردم تا آدرسش را در منزل یکی از آشنایان پیدا می‌کنم. با کلت کالیبر ۴۵ به محل اختفایش رفته و در می‌زنم. خانم بیری بایزدی، خواهر دوستم، که در مراسم عزاداری عاشورای حسینی‌(ع) در حال سینه‌زنی با انفجار نارنجک کومله ترور شده و به شهادت رسیده بود در را باز می‌کند. همین که عصبانیتم را می‌بیند، جلویم را گرفته و به خون برادر شهیدش قسمم می‌دهد و می‌گوید: «‌تو رو خدا، بیا سینه منو بزن ولی مهمانمان رو نزن. می‌دونم اون پست و جنایتکاره ولی به ما پناه آورده و نمی‌خوام خون کثیفش تو خونۀ ما ریخته بشه.» خانم بیری عروس این خانواده است و مجبورم می‌کند با شرمندگی و دست خالی از آنجا بازگردم. محمد شریف امینی همین که می‌فهمد دنبالش رفته‌ام‌، تردیدش رفع می‌شود و با سرعت خودش را به سپاه می‌رساند و تسلیم می‌شود. بعد از مدت کوتاهی بخشوده و آزاد می‌شود. ارتباطم با سپاه قوت می‌گیرد ولی همچنان خواستار تسویۀ صدهزار تومان پول مأموریتم هستند. به طور رسمی‌ عضو بسیج عشایری می‌شوم و آن‌ها‌ مجبور می‌شوند طلبشان‌ را از حقوق ماهیانه‌ام‌ کسر کنند. بعد از مدتی با هماهنگی شهاب، مغازه‌ای‌ اجاره و تحت پوشش آرایشگری، روابط بین گروهک‌ها‌ و طرفدارانشان‌ را کشف و شناسایی می‌کنم. سرم به کارم گرم است که هر روز به طریقی آزارم می‌دهند و خط و نشان می‌کشند. فشنگ و پوکه جلو مغازه‌ام‌ می‌اندازند و با نامه تهدیدم می‌کنند. یک روز صبح که به مغازه می‌روم، همین که کرکره مغازه را بالا می‌زنم تا در را باز کنم، نارنجکی از بالای کرکره پایین می‌افتد و بلافاصله خودم را داخل جدول خیابان می‌اندازم تا کشته نشوم اما از بخت بدم نارنجک قِل می‌خورد و داخل جدول می‌غلتد. به‌سرعت از جدول بیرون می‌پرم و کف خیابان دراز می‌کشم. نارنجک منفجر می‌شود و خدا را شکر آسیبی نمی‌بینم.همین تهدیدات باعث می‌شود به صورت رسمی ‌به سپاه بپیوندم و مسلح شوم. اولین پست سازمانی‌ام خدمت در بسیج عشایری است که نیروهای بومی ‌را سازماندهی کرده و علیه گروه‌ها‌ی ضد انقلاب به کار می‌گیرند. کارهای تدارکاتی، رانندگی و مالی را انجام می‌دهم و در عملیات‌ها‌ شرکت می‌کنم.دوستانی چون شهید علی صالحی و رحمت علی‌پور و قادرزاده و باکری، به لحاظ عقیدتی روحیۀ مبارزه و شهادت‌طلبی را در وجودم کاشته بودند. دوست دارم همراه انقلاب اسلامی، شر مزدوران را از سر مردم کردستان کم کنم. یک روز به دیدار بهنام نظری، مسئول گشت مهاباد، می‌روم و چند روزی آنجا می‌مانم. در حال تقسیم هدایای دانش‌آموزان بین پایگاه‌ها‌ می‌بینم یکی از فرماندهان با ریش روشن و بلند، توی خودش رفته و به بچه‌ها‌ی نوجوان بسیجی خیره مانده است. هر چه صدایش می‌زنم نمی‌شنود و توی حال خودش است. می‌گویم ‌برادر، برادر، جواب نمی‌دهد. می‌گویم ‌حاجی، حاجی. باز هم جواب نمی‌دهد. نزدیکش می‌روم و می‌گویم: «‌کجایی داداش، نگران نباش یا خودش میاد یا نامه‌ش!» لبخندی می‌زند و می‌گوید: «‌به این بچه‌ها‌ نگاه کن، اینا آینده انقلابن، باید چند سال دیگه کشور و مملکت رو اداره کنن.» بهنام نظری می‌آید و می‌گوید: «‌ایشان محمد بروجردی فرمانده کل منطقه است.» ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷