#شهید_مدافع_حرم
#بوستان_قربانی
یکی از غریب ترین
#شهدای_فاطمیون
آمد پیشم و درخواست مرخصی کرد ، گفتم خودت میدونی برادر ، الان نمیشه ، چند روز دیگه عملیات شروع میشه .
دیدم شانه هاش شروع کرد به لرزیدن و اشک از چشماش سرازیر شد .
گفتم : چی شده!؟
گفت : همین الان باخبر شدم مادرم فوت کرده .
گفتم : مادرت کجا زندگی می کرد؟
گفت : افغانستان
گفتم : آخه تو که نمی تونی بری افغانستان
گفت : آخه مادرم جز من کسی رو نداشت و من هم جز مادرم کسی رو ندارم
راضیش کردم نره ، مجلسی هم برای مادرش همون جا برگزار کردیم .
بعد از اون هر وقت می دیدمش می گفت : فلانی، دعا کن زودتر برم پیش مادرم ، آخه می ترسم اون دنیا هم تنها باشه
هر بار که اینو می گفت غوغایی تو دلم می شد .
راوی :
فرمانده #شهید_قربانی