#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_دوم
#تابستان_۸۲
سال آخر تحصیل در رشته داروسازي دانشگاه علوم پزشکي مشهد بودم. من سعي مي کردم در کنار تحصیل علم، به فکر معنويات باشم و از این بعد نیز خودم را رشد دهم. آن سال مسئول فرهنگی دانشگاه شده بودم و در زمینه شهدا نیز فعالیت داشتم. یادم هست که با قلم بر روي برگهاي نوشتم: «خودسازي برتر از داروسازي است» و بر ورودي اتاق خوابگاه نصب کردم. اما عده اي از دانشجویان از این جمله خوششان نیامد. آنجا بود که احساس کردمبراي ايجاد دانشگاه اسلامي باید تلاش بسیاري انجام دهیم. | تابستان ۱۳۸۲ بود. شنیدم که یکی از دوستانم به عنوان پزشک در روستاي پدري ما در اطراف کاشمر مشغول
طبابت شده. در تیر ماه و ایام امتحانات، قرار شد براي کاري اداري از مشهد به کاشمر بروم. این را هم بگویم که قرار بود بعد از امتحانات پایان ترم، مراسم عروسي من، خیلی مختصر برگزار شود. قبل از ظهر چهارشنبه ۴ تیر، از کاشمر باخودروي يکي از بستگان راهي روستا شدیم تا دوست پزشکم راببینم و برای ناهار به منزل مادربزرگم دعوتش کنم. چند کیلومتري تا روستاي مهدي آباد مانده بود. راننده از درد شدید زیر قفسه سینه اش
مينالید.
با همسفر خودم صحبت می کردم. از علت این درد پرسیدم. او از مشکلات زندگي و حرص خوردن و گرفتاريهایش گفت. یادم هست آخرین صحبت من این بود: بي خود حرص دنیا را نخور، همه چیز دست خداست. هروقت مشکلي پیدا کردي از شهدا، مثل شهید طاهري که خيلي ها در مشکلات،ایشان را واسطه قرار میدهند، بخواه که کمک کنند.