eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۲ ادیمی شهر کوچکی بود. خیلی‌ها آقامصطفی را می‌شناختند. بعد از مراسم، عده‌ای که مانده بودند از فضایل آقامصطفی می‌گفتند. پیر‌زنی گریه‌کنان می‌گفت: «آقامصطفی زیاد به من سر می‌زد. همیشه هم با دست پر می‌آمد.» پیرمردی در حالی که با یک دست محکم روی زانویش می‌زد، آه‌کشان گفت: «چندین بار به عیادت من آمده بود.» دوستان و آشنایان از تعمیر وسایل برقی‌شان بدون مزد و منت توسط آقامصطفی می‌گفتند. بعد از شهادت آقامصطفی مادرم خیلی بی‌تابی می‌کرد تا اینکه یک شب حضرت زهرا؟س؟ به خواب‌شان می‌رود و می فرمایند: «چرا بی‌تابی می‌کنی؟ می‌دانی دخترم زینب بعد از شهادت دامادت دست صبوریش را بر قلب زینب تو گذاشته؟ پس تو هم آرام باش!» یک روز طاها هیجان‌زده آمد سراغم و گفت: «مامان ببین توی این سایت چی نوشته!» گفتم: «بلند بخون پسرم.» طاها خواند: «آقای ...، هم‌رزم شهید مصطفی عارفی دربارۀ شهادت ایشان نقل کرده: ابوطاها در جریان آزادسازی تدمر از ارتفاعات جبل‌المزار از بقیه جلوتر بود. جبل‌المزار آرامگاه امام‌زاده‌ای بود که داعش آن را با خاک یکسان کرده بود و ما آنجا را پس گرفته بودیم. متأسفانه جاده مورد حملۀ تروریست‌ها قرار گرفت و درگیری سنگینی رخ داد. در اثنای این درگیری، داعشی‌ها یک نارنجک به داخل سنگر او پرتاب کردند که موجب مجروحیت دست و پهلویش شده بود. به دلیل حجم آتش دشمن و بُعد مسافتی که با دیگر رزمندگان داشت، پیکرش داخل سنگر ماند. پس از سی ساعت پیکر او را آقای حسین هریری به عقب منتقل کرد.» طاها گفت: «مامان شما می‌دونستی که اگه می‌تونستن زودتر برن پیش بابام ممکن بود زنده بمونه؟» گفتم: «آره پسرم، متأسفانه داعشی‌ها بی‌رحمن، ما توی جنگ با صدام به مجروح‌ها رسیدگی می‌کردیم. اسرا رو اذیت نمی‌کردیم.» آقامصطفی هنگام خرید لباس برای بچه‌ها خیلی دقت می‌کرد که مبادا مشکلی داشته باشد. یک روز بعد از شهادت ایشان یک تی‌شرت به رنگ سبز سپاهی با نیمه‌آستین‌های پلنگی برای طاها خریدم. قیمت تی‌شرت نسبت به جنس مرغوب آن بسیار مناسب بود. شب آقامصطفی به خوابم آمد و با ناراحتی گفت: «این چه لباسیه که برای طاها خریدی؟ برو پسش بده.» روز بعد، خاله و خواهر آقامصطفی آمدند خانۀ ما مهمانی. تی‌شرت طاها را نشان دادم و گفتم: «لباس به این قشنگی نمی‌دونم چرا آقامصطفی توی خواب بهم گفت برو پسش بده!» گفتند: «طاها بپوش ببینیم چه‌طوره. شاید چسبه!» طاها پوشید. به مارک روی لباس دقت کرد و گفت: «یادمه بابا می‌گفت این پرهای عقاب نشونۀ سربازهای آمریکاییه!» گفتم: «راست میگی اصلاً به عکسش توجه نکردم!» عکسش را فرستادم برای یکی از دوستان آقامصطفی به نام آقای ابوالفضل حقیقی. ایشان گفت: «بله این لباس مشکل داره، آرم و نوشتۀ روی تی‌شرت نشونۀ شیطان‌پرستیه!» یک هفته مانده بود به عید نوروز که خواب دیدم مقام معظم رهبری آمده‌اند خانۀ ما. من زانو زده بودم جلو ایشان و از مشکلاتم می‌گفتم. ایشان دستی روی سر طاها و امیرعلی کشیدند و عزم رفتن کردند که صدای اذان آمد. خواهش کردم نماز را در خانۀ ما بخوانند. با لبخند قبول کردند. برای تجدید وضو رفتند داخل آشپزخانه. من توی ردیف اول خانم‌ها ایستادم و به ایشان اقتدا کردم. وقتی بیدار شدم یقین کردم این رؤیا به حقیقت خواهدپیوست. البته این اولین بار نبود. قبلاً هم خواب دیده بودم که مقام معظم رهبری قدم به منزل ما گذاشته‌اند. گاهی که سختی‌های زندگی جانم را به لبم می‌رساند، فقط امید دیدن رهبرم بود که سرپا نگه‌ام می‌داشت. صبح، خوابم را برای مادرشوهرم تعریف کردم و چون احساس کردم این خواب با بقیۀ خواب‌هایم فرق دارد، گفتم: «من میرم زابل، اگه خواستن خانواده‌های شهدای حرم رو ببرن برای دیدار با رهبری به من اطلاع بدین سریع برگردم.» ⬅️ ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeاynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷