eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
325 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
هر لحظه که به پایان مرخصی نزدیک می‌شود، نگرانی یونس هم بیشتر می‌شود از گروهبان می‌خواهد: اگر می‌شود، باز هم برایش مرخصی رد کن؛ من می‌روم راضی‌اش می‌کنم نیاید پادگان گروهبان می‌خندد و می‌گوید: یک ماه است. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بیست و پنج روز مرخصی برایش رد کنم یونس می‌گوید: از مرخصی‌های من کم کن. اگر را دوست داری، نباید اجازه بدهی تا آخر بیاید پادگان ، اگر بیاید و اوضاع اینجا را ببیند، حتماً با سرلشکر درگیر می‌شود ششمین روز است. چند ساعت تا مانده است آرام و قرار ندارد. شده است مثل اسفند روی آتش خبرهایی که از پادگان به گوش رسیده، مردم را عصبانی کرده چه رسد که پادگان است مردم می گویند: «سرلشکر ناجی، را با شلاق و بازداشت مجبور به می‌کند او به زور در گلوی آب می‌ریزد هر چه فکر می‌کند، بیشتر عصبانی می‌شود اما سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از کربلایی و ننه نصرت مخفی کند بند پو تین‌هایش را محکم می‌بندد و ساکش را به دوش می‌اندازد و خداحافظی می‌کند ننه نصرت باز هم می‌گوید آخر ننه چه طور شد یک دفعه تصمیم ات عوض شد مگر نگفتی تا آخر ماه پیش ما می‌مانی می‌گوید: «ننه، من مسئول آشپزخانه هستم. بچه‌های مردم می‌خواهند بگیرند و
گروهبان و یونس که جوابی ندارند بدهند به همدیگر نگاه می‌کنند. در حالی که شیرآب را می‌بندد، می‌گوید: «من وقت زیادی ندارم. می‌خواهم سحری درست کنم. اگر شما هم کمکم می‌کنید، آستین‌هایتان را بزنید بالا اگر هم کمک نمی‌کنید، مرا تنها بگذارید آقا.» گروهبان که چشمانش از ترس و دلشوره گرد شده، به یونس می‌گوید: «یونس، این زبان مرا نمی‌فهمد؛ تو حالی‌اش کن. الان بازداشتگاه پر از سربازانی است که جرمشان فقط گرفتن است. سرلشکر شب تا سحر نمی‌خوابد و مراقب سربازهاست. حالا این آقا با چه دلی می‌خواهد برای سربازها سحری درست کند؟» بدون اعتنا به گروهبان، اجاق را روشن می‌کند. گروهبان که از دست او کلافه شده، غرولندکنان از آشپزخانه خارج می‌شود و می‌گوید صبح نتیجه‌اش را می‌بینی. سربازها را زیر آفتاب داغ سرپا نگه داشته‌اند. هر کس چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید: «سرلشکر متوجه سحری پختن شده! حالا می‌خواهد او و دیگر را در حضور همه تنبیه کند.» دیگری می‌گوید: «سرلشکر همیشه می‌خواهد را بشکند.» به فکر فرو رفته است. سربازها جور دیگری به او نگاه می‌کنند. با ورود ماشین سرلشکر به پادگان، سروصداها می‌خوابد. به دنبال ماشین سرلشکر، تانکر آب و یک کامیون پر از نظامی چماق به دست وارد پادگان می‌شود. نفس در سینه همه حبس می‌شود.