عبدالصالح به روایت مادر
به خاطر کار پدر آقا صالح ما باید می رفتیم قم
خیلی نگرانش بودم
عبد الصالح از اول بچه ی پاک و حرف گوش کنی بود
بعضی از خانوم های فامیل میگفتن:
حاج خانوم شما چجوری با صالح برخورد میکنید که انقد پسر خوبیه؟!
همیشه حسرت میخوردن به آروم بودن صالح
من میگفتم :
هیچ کاری نکردم
شاید ذات بچه اینجوره
بهش می گفتم حالا که میخوای دانشگاه بری من دلم نمیاد
گفت : چرا؟!!!
گفتم:
نمیدونم
تو تا الان پاک زندگی کردی و پاک بودی
ما هم که میخوایم بریم قم
ولی تو میخوای اینجا باشی و بری دانشگاه
( از محیط دانشگاه حرفی نزدم چون جوون بود و می ترسیدم بهش بر بخوره)
به پدرش گفتم نگرانم
خیلی دغدغه دارم از اینکه دانشگاه بره و ما بریم قم
یه وقت دوست ناباب پیدا کنه و مسیرش عوض بشه من چیکار کنم؟؟!!
حاج آقا گفت خب چیکار کنیم؟
گفتم نمیدونم
بهش بگیم بیاد بره سپاه
من سپاه و خیلی دوست داشتم
بهش پیشنهاد دادم و گفتم نگرانتم
هر چی باشه شاید دوست نابابی سر راهت بیاد
من میترسم
صالح هیچی نگفت
گفت باشه
خیلی راحت گفت باشه
پدرش یه شب نشست و جریان کار سپاه رو براش گفت
گفت هر ارگانی آدم بد و خوب داره
فکر نکن تو سپاه همه ی آدما خوبن
با این حال،
من کار خودمو میکنم
وظیفه مو انجام میدم و نون حلال میارم
نگاه نمی کنم کی مرخصی میره ، از کارش میزنه ، ساعت میزنه یا نه
فردا رفتی سپاه اینا رو دیدی تعجب نکنی!!
صالح همه رو قبول کرد...
ثبت نام کرد و رفت پذیرش
ما اون موقع اومده بودیم #قم
سه روز بعد از #عاشورا بود
که #نذر کردم صالح تو #سپاه قبول بشه و خدمت کنه.
بعد وقتی رسمی شد بطری #آب یک نفره بخره و بیاد به عنوان #سقا بین #عزادار ها پخش کنه
موقعی که قبول شد من مشهد بودم
زنگ زد و گفت قبول شدم و الان اومدم قم و دارم آب بین دسته هاپخش میکنم
#دورنمای_شخصیت
#شهید_عبدالصالح_زارع