eitaa logo
امام زادگان عشق
91 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
351 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۶ سال گذشته برف زیادی توی دوله بدران و منطقۀ کریسکان باریده و زندان اصلی را زیر برف برده بود. بر اثر سقوط بهمن، تعدادی از زندانیان زیر آوار مانده و سقف و دیوارهای زندان بر سرشان خراب شده و همان‌طور مدفون مانده بودند. دموکرات مجبور شده بود زندان را به منطقه کریسکان انتقال داده و زندانیان را داخل چادری برده و اطرافش دیوار کوتاهی بکشد. تا تعمیر و بازسازی زندان اصلی، اسرا مجبور بودند در این محل موقت سر کنند. هر روز مجبور می‌شویم به زندان اصلی برویم و کار تعمیراتش را انجام دهیم. برف پارسال زندان را کاملاً نابود کرده و لوازم و اثاثیه آن را زیر گِل برده بود. با بیل و کلنگ مشغول زیر و رو کردن خاک‌ها‌ و آوار دیوارهای مخروبه هستم که ناگهان پای جنازه‌ای‌ از زیر آوار بیرون می‌زند و با ترس و ناراحتی خودم را عقب می‌کشم و فریاد می‌زنم. ظاهر به طرفم می‌آید و می‌گوید: «‌این جنازه مام‌عبدالله پیرانشهریه. پارسال زیر بهمن ماند و از بین رفت.» جنازه سالمِ سالم است. انگار همین الان فوت کرده ولی در این هوای سرد، پشه‌ای‌ ول‌کنش نیست و دائم آزارش می‌دهد. جنازه را بیرون کشیده و همان‌جا خاک می‌کنیم. حسین مرادی می‌خواهد جنازه مام‌عبدالله را به روش اسلامی ‌و محترمانه خاک کند که نگهبانان دموکرات ناراحت می‌شوند و وادارش می‌کنند لخت شود و مثل بُز چهار دست و پا روی برف راه برود. بعد قطره قطره آبجوش روی کمرش می‌ریزند تا عذاب بکشد. مدتی بعد اعدامش می‌کنند.هر کدام از اعدامی‌ها به نوعی با اطلاعات ایران همکاری داشتند و اخبار و اطلاعات کردستان عراق را جمع‌آوری کرده و برای ایران می‌فرستاده‌اند‌. در حال بازسازی زندان، دیوار مخروبه‌ای‌ به ‌اند‌ازه لانه روباهی جا باز کرده و سگی می‌تواند به سختی درونش جا بگیرد. ضمن کار کردن لانه را تحت نظر می‌گیرم و منتظر فرصتی می‌مانم تا درونش قایم شوم و فرار کنم. موقع عصر که نگهبانان مشغول خوردن چای هستند و حواسشان‌ پرت می‌شود، با بدبختی درون گودال خرابه سُر می‌خورم و مقداری چوب و حصیر رویم کشیده و استتار می‌کنم. یک بسته قرص خواب‌آور همراه دارم که بهانه خوبی است اگر دستگیر شوم بگویم خوابم برده بود. عصر هنگام بازگشت زندانیان به طرف چادر، آمار می‌گیرند و متوجه می‌شوند من نیستم. تمام نیروهای دموکرات به حال آماده‌باش درمی‌آیند و منطقه را محاصره می‌کنند. درّه و جنگل و دشت و بیابان را می‌گردند و نمی‌توانند پیدایم کنند. وقتی کاملاً ناامید شده و می‌خواهند بروند، ناگهان نگهبانی انگشت پایم که از سوراخ گودال بیرون زده می‌بیند و به طرفم شلیک می‌کند. دیواره مانع برخورد گلوله به بدنم می‌شود. با تهدید و اجبار بیرونم می‌کشند. یکی می‌گوید: «‌این جاش مزدور رو بکشین.» دیگری می‌گوید: «‌نزنین. برای ما ارزش داره. می‌تونیم مبادله ش کنیم.» دستانم را می‌بندند و با قنداق و چوب و لگد تا رودخانه کاهرخ کتکم می‌زنند. تمام بدنم زخمی ‌و خونین می‌شود. می‌گویند: «‌از داخل آب رد شو.» به داخل آب می‌روم و چهار نفر دست و پایم را گرفته و بارها سرم را زیر آب نگه می‌دارند و بیرون می‌کشند. زخم و درد و سرما دست به دست هم می‌دهند و عذابم چند برابر می‌شود ولی دوام می‌آورم و مدتی بعد حالم خوب می‌شود. در تابستان، خضر صداقت که نگهبان دموکرات است با من جور شده و دم از رفاقت می‌زند. برایم نان و ماست و سیگار می‌آورد و تا حدودی اعتمادم را جلب کرده است. به او می‌گویم: «‌به روستای دوله گرد رانیه برو و از ممند محمود هر چی پول و اسلحه و امکانات می‌خوای بگیر. هر چه بخوای بهت می‌ده. به شرطی که فقط ده قدم منو از زندان دموکرات دور کنی.» آن‌قدر به خودم ایمان دارم که اگر فقط ده متر از زندان دور شوم، غیب می‌شوم و امکان ندارد بتوانند پیدایم کنند. خضر نامردی می‌کند و گزارشم را به رئیس زندان می‌دهد. عثمان لنوسی و هیرش و سید لطیف به سراغم می‌آیند و با شلنگ به جانم می‌افتند. آن‌قدر کتکم می‌زنند که از حال می‌روم. تمام بدنم کبود شده و سر و صورت و بینی زخمی ‌می‌شود. با جوالدوز به جانم می‌افتند و بدنم را سوراخ سوراخ می‌کنند. بعد داخل تنوری که تازه خاموش شده و دیواره و خاکسترش داغ داغ است می‌اندازند و آرام‌آرام عرق می‌کنم و نم نم تب می‌کنم. یواش‌یواش بوی پختگی بدنم را حس می‌کنم و به ناچار فریاد می‌زنم. همین که می‌خواهم سرم را از تنور بیرون بیاورم، با قنداق بر سرم می‌کوبند و داخل خاکستر داغ می‌افتم. حرارت تندتر می‌شود. یواش‌یواش پوستم تاول می‌زند. نیم ساعت دوام می‌آورم و نیم‌پز می‌شوم. آن‌قدر فریاد می‌زنم که مجبور می‌شوند بیرونم بکشند.... ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
۵۷ . آن‌قدر فریاد می‌زنم که مجبور می‌شوند بیرونم بکشند. فقط موقع غذاخوری و دستشویی دستبندم را باز می‌کنند. آه از نهادم بیرون نمی‌آید و با دست بسته دور خودم می‌پیچم و درد می‌کشم. بعد از این همه کار اطلاعاتی می‌فهمم سادگی کرده و گول خورده‌ام‌. بیشتر تحت نظرم می‌گیرند و منتظرند اشتباهی مرتکب شوم و عمدی و سهوی به طرفم تیراندازی کنند. باید بیشتر مراقب باشم و گزَک به دستشان‌ ندهم. در موقع آزادی اسرا اجازه داریم برای خانواده‌مان نامه بنویسیم. ولی من نگرانم و می‌ترسم خط و ادبیاتم لو برود. چون احتمال می‌دادم گزارش‌ها‌یی که برای سپاه نوشته و زیرش را امضا کرده بودم، به دست افراد نفوذی دموکرات افتاده باشد. آن‌ها می‌توانستند با مطابقت و خط و انشا و امضایم، هویت و وابستگی‌ام به سپاه را کشف کنند. به همین خاطر مجبور می‌شوم با ادعای بی‌سوادی و تغییر خط و نگارشم، ساده و بدخط مثل یک بی‌سواد برای خانواده‌ام‌ نامه بنویسم. امضایم را هم به نام حضرت علی‌(ع) تغییر می‌دهم. شعرهای سادۀ محلی و درددل‌ها‌ی معمولی و پیش‌پاافتاده ‌می‌نویسم تا باورشان شود کاره‌ای‌ نبوده‌ام‌. سید منصور به طرفم می‌آید و می‌گوید: «‌یه اسیر گرفتیم با ایران و عراق و طالبانی طرف شدیم.» ـ چطور؟ ـ از طرف مام‌جلال طالبانی پیغام آوردن که دموکرات حق نداره سعید سردشتی رو اعدام کنه.ظاهر ماجرا این جوری بوده که یکی از وزرای کردستان عراق به نام کسرت رسول به ارومیه می‌رود و می‌خواهد با نادر قاضی‌پور16 ملاقات کند. نادر قاضی‌پور مسئول شورای تأمین استان آذربایجان غربی و فرماندار سابق سردشت بود که مرا می‌شناخت. قاضی‌پور وزیر عراقی را طرد می‌کند و می‌گوید: «‌یکی از دوستان ما رو توی خونه شما دستگیر کردن.» وزیر می‌گوید: «‌چنین کسی به خونه ما نیامده.» ـ مگه کردستان خونه شما نیس؟ ـ چرا، هست. سعید سردشتی توی کردستان شما به دست دموکرات اسیر شده و می‌خوان اعدامش کنن. بگین آزادش کنن. کار وزیر را به تأخیر می‌اندازد و منوط به آزادی من می‌کند. وزیر هم ماجرا را به گوش ‌طالبانی می‌رساند. او هم به دموکرات پیغام می‌دهد حق ندارید سعید سردشتی را اعدام کنید. از این تاریخ دموکرات می‌ترسد مرا اعدام کند. ولی حاضر هم نیست آزادم کند و به دنبال فرصتی است تا با طرفدارانش در زندان ایران مبادله شوم. هر بار که هنگام عصر و بعد از چای عصرانه درِ زندان باز می‌شود، دست به دعا می‌شویم و ترس و وحشت فضا را پُر می‌کند. هر کس منتظر است نامش خوانده شود و برای اعدام برود. تابستان با خشت‌بری و بنایی و سنگ‌چینی به سر می‌آید و زمستان با هیزم جمع‌کنی و برف‌روبی شروع می‌شود. هر روز عذابمان بیشتر می‌شود و می‌گویند: «‌این سنگا رو بذارین رو دوشتان و ببرین تو دره بندازین.» فردا می‌آیند ‌و می‌گویند: «‌برین اون سنگا رو از توی دره بیارین و اینجا بندازین.» زندان با اعمال شاقه است. چاره‌ای‌ جز اطاعت نداریم. موش‌ها‌ در اتاقمان جولان می‌دهند. شپش‌ها‌ به جانمان افتاده‌اند‌. وضع بهداشتی‌مان وخیم است. چندین بار دکتر کوشنر آلمانی، رئیس پزشکان بدون مرز، به زندان می‌آید و بازدید می‌کند. هر وقت قرار است پزشکان بدون مرز بیایند، لباس‌ها‌ی نو و پتوی تمیز و وسایل رفاهی مناسب می‌آوردند و درون زندان می‌چینند. خبرنگاران و فیلمبرداران می‌آیند و فیلم و خبر تهیه می‌کنند. بعد از رفتن آن‌ها‌ وسایل را پس گرفته و وضع به حالت سابق برمی‌گردد.در مقاطع مختلف گروه‌ها‌ی دونفره تا ده‌نفره از کشورهای اروپایی و آسیایی می‌آیند و بازدید می‌کنند. بچه‌ها‌ را ردیف کرده و مصاحبه می‌کنند. بعضی از بچه‌ها‌ ساده و جوان هستند و به توصیه‌ها‌ی دموکرات گوش داده و دستورات آن‌ها‌ را مقابل فیلمبرداران خارجی اجابت می‌کنند. یکی می‌گوید: «‌برای ترور دموکرات‌ها‌ آمده‌ام‌.» دیگری گول خورده و می‌گوید: «‌برای بمب‌گذاری آمده‌ام‌.» آن یکی می‌گوید: «‌نفوذی ایرانم و آمدم توی غذای دموکرات‌ها‌ سم بریزم و مسمومشان‌ کنم.» یا می‌گویند: «‌دموکرا ت با رأفت و محبت با ما برخورد می‌کند.» خبرنگاران هم فیلم‌ها‌ را می‌برند و در اروپا و آسیا و مجامع بین‌الملی پخش می‌کنند و می‌گویند: «‌دموکرات آزادترین گروه ایران است.» من و ظاهر جلو دوربین نمی‌رویم. اصرار دارند ما هم مصاحبه کنیم و از آن‌ها‌ تعریف و تمجید کنیم ولی زیر بار نمی‌رویم و مقاومت می‌کنیم. این موضوع عذابشان‌ می‌دهد. در مقطعی دیگر، تیمی ‌از خبرنگاران و فیلمبردارن آمریکایی و اسرائیلی و اروپایی و ترکیه‌ای‌ می‌آیند و می‌خواهند مصاحبه بگیرند. با سید نجمه که هوایم را دارد رودربایستی دارم. مجبورم می‌کند این بار جلو دوربین بروم و ... ادامه دارد .... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemas