🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیات ۴۲ تا ۴۵ سوره أنعام
🌹 بخش اول
🌸 وَلَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (۴۲) فَلَوْلَآ إِذْ جَآءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۴۳) فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّىٰٓ إِذَا فَرِحُوا بِمَآ أُوتُوٓا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ (۴۴) فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا ۚ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۴۵)
🍀 ترجمه: و بیتردید ما به سوی امّت هایی كه پیش از تو بودند [پیامبرانی] فرستادیم؛ پس آنان را [به سبب مخالفت] به سختی و رنج و بیماری دچار كردیم، تا فروتنی و زاری كنند (۴۲) پس چرا هنگامی كه سختی ما به آنان رسید، فروتنی و زاری نكردند؟ بلكه دلهایشان سخت شد و شیطان اعمال ناپسندی را كه همواره مرتكب می شدند در نظرشان زینت داد (۴۳) پس وقتی حقایقی را كه به آن یادآوری شده بودند فراموش كردند، درهای همه نعمت ها را به روی آنان گشودیم، تا هنگامی كه به خاطر آنچه به آنان داده شد، مغرورانه خوشحال گشتند، به ناگاه آنان را [به عذاب] گرفتیم، پس یک باره درمانده شدند (۴۴) پس ریشه كسانی كه ستم ورزیدند قطع شد؛ و ستایش ویژه خدا پروردگار جهانیان است (۴۵)
🌷 #أَرْسَلْنَآ: فرستادیم
🌷 #الْبَأْسَآء: سختی
🌷 #الضَّرَّآء: رنج و ضرر
🌷 #يَتَضَرَّعُونَ: فروتنی و زاری می کنند
🌷 #قَسَتْ: سخت شد
🌷 #زَيَّنَ: زینت داد
🌷 #نَسُوا:فراموش کردند
🌷 #فَرِحُوا: شادمان گشتند
🌷 #مُبْلِسُونَ: درمانده شدند
🌷 #فَقُطِعَ: پس قطع شد
🌷 #دَابِر: ریشه
🌸 #قرآن گفتگو با گمراهان و مشركان را ادامه مى دهد و از راه ديگرى براى بيدار ساختن آنها موضوع را دنبال مى كند، نخست مى فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ: و بی تردید ما به سوی امت هایی که پیش از تو بودند [پیامبرانی] فرستادیم؛ پس آنان را [به سبب مخالفت] به سختی و رنج و بیماری دچار کردیم، تا فروتنی و زاری کنند»
🌸 سپس به این مورد اشاره می کند که چرا آنها از اين عوامل دردناک و بيداركننده پند و اندرز نگرفتند و به سوى #خدا بازنگشتند که می فرماید: «فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا: پس چرا هنگامی که سختی ما به آنان رسید، فروتنی و زاری نکردند؟» در حقيقت علّت عدم بيدارى آنها دو چيز بود، نخست اين كه بر اثر زيادى #گناه و لجاجت در #شرک، قلب هاى آنها تيره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذير شده بود «وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ: بلکه دل هایشان سخت شد» و ديگر اين كه «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: و شیطان اعمال ناپسندی را که همواره مرتکب می شدند در نظرشان زینت داد»
🌸 سپس به این مورد اشاره می کند هنگامى كه سختگیری ها در آنها مؤثّر نيفتاد از راه لطف و #محبّت وارد شديم که می فرماید:«فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ: پس وقتی حقایقی را که به آن یادآوری شده بودند فراموش کردند، درهای همه نعمت ها را به روی آنان گشودیم» ولى اين همه نعمت در واقع خاصيّت دو جانبه داشت هم ابراز محبّتى براى بيدارى بود و هم مقدّمه اى براى عذاب دردناک در صورتى كه بيدار نشوند. لذا آنقدر به آنها نعمت داده شد تا كاملاً خوشحال شدند، امّا بيدار نشدند، که می فرماید: «حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ: تا هنگامی که به خاطر آنچه به آنان داده شد، مغرورانه خوشحال گشتند، به ناگاه آنان را به عذاب گرفتیم، پس به یک باره درمانده شدند»
🌸 «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا: پس ریشه کسانی که ستم ورزیدند قطع شد» چون هم به آیات #خدا و هم به #مردم ستم می ورزیدند. و از آنجا كه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آنها هيچ گونه كوتاهى نكرده، در پايان آيه مى فرمايد: «وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ: و ستایش ویژه خدا پروردگار جهانیان است» اين جمله نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى كه بتواند اين كار را ادامه دهد، به قدرى اهميّت دارد كه جاى شكر و سپاس است.
⬅️ پیام های آیات در جلسه بعدی
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قست ششم
فصل دوم
روزها گذشت و پدر و عمویم برنگشتند و ما هیچ خبری از آنها نشنیدیم پدربزرگ و مادرم و زن عمویم حتی یک نفر را به جا نگذاشتند که از آنها نپرسیده باشند اما از آنها خواسته می شد که منتظر باشند و این نگرانی ما مانند نگرانی بسیاری از همسایگانمان بود مفقودین از سربازان ارتش آزادیبخش فلسطین یا مردان مقاومت مردمی بودند این محله مانند تمام مناطق
کرانه باختری و نوار غزه در حالت ناامیدی یاس و هرج و مرج بودند و مردم نمی دانستند با آنها چی می شود. پدربزرگم هر روز صبح عصایش را بر می داشت و دنبال دو پسرش می رفت چه کسانی را می شناخت و چه کسانی را نمی شناخت از آنها می پرسید تا اینکه خسته و کوفته شده بر می گشت مادرم و زن عمویم که ما را ترک نکرده بود از پایان جنگ به خانه خود بازگشتند و کنار در نشسته و منتظر خبرهای جدید پدر بزرگم می بودند و از ترس و نگرانی از سرنوشت نامعلوم همسر و برادران و خواهرانم و پسران عمویم می سوختند
به خوبی از اتفاقاتی که در حال رخ دادن بود آگاه بودم اما من هنوز خیلی طفل بودم که متوجه شوم دقیقاً چه اتفاقی در اطرافم می افتد.مادرم و همسر عمویم مشغول مراقبت از ما بودند بنابراین خواهر بزرگترم (فاطمه) برخی از کارهای تهیه کردند غذا و نظافت را انجام می داد.
با غروب آفتاب در یکی از آن روزها وقتی پدر بزرگ از جستجوی دو پسرش برگشت مادرم در را باز کرد و منتظر آمدن او از ابتدای خیابان بود و پس از مدت کوتاهی پدربزرگ با تکیه بر عصایش ظاهر شد عصایش به سختی می توانست از او حمایت کند در حالی که پاهایش را با نیرویی می کشید که نشان می داد خبری که دارد می آورد بر او سنگینی می کند. مادرم سر برادرم (محمود) فریاد زد محمود به استقبال پدربزرگش دوید و به او کمک کرد محمود به نگاه کردن به صورت پدربزرگ که پر از اشک بود علیرغم تلاش هایش برای بیرون کشیدن حرفی از دهن ،پدربزرگ موفق نشد تا به درب خانه رسیدند،
پدربزرگ به دیوار تکیه داد و پاهای او دیگر توان حمل او را نداشتند پس از اینکه وارد پله شد افتاد، مادرم و زن عمویم ایستادند و از او پرسیدند قضیه چیست؟ او چه می داند؟ چه چیزی اتفاق افتاده؟ آنها از ترس و وحشت از خبری که آورده بود شروع به لرزیدن کردند و پدربزرگ اصلاً قادر به صحبت کردن و حتی تکان خوردن ،نبود بنابراین هرکسی که توان داشت او را به داخل اتاق کشانیدن و او را روی تختش نشاندن و همه در خانه دور او جمع شدند و منتظر بودند تا کلمه ای از بین لب هایش بیرون بیاید مادرم یک کوزه سفالی پر از آب را به پدر بزرگم داد و او نمی توانست آن را بلند کند، بنابراین به او کمک کرد تا آن را بلند کند و او جرعه ای .بنوشد نگاه پدر بزرگ بیشتر به سمت زن عمویم می چرخد که نشان می دهد اخباری که او دارد بیشتر به عمویم مربوط می شود تا پدرم ،زن عمویم بیشتر مضطرب می شود و با التماس می پرسد ابو ابراهیم چی شده؟ چه خبره ان شاء الله خیرتی است؟
بعد اشک های پدربزرگ سرازیر شد و سعی کرد خود را آشتی دهد و بر احساساتش مسلط شود که زن عمویم گریه کرد و فهمید که پدر بزرگ نمی تواند بگوید و فریاد زد آیا محمود مرده؟پدر بزرگ برای تایید این موضوع سرش را تکان داد و ناله و فریاد او بیشتر شد و شروع به کندن موهایش کرد مادرم هم شروع به گریه کرد اما آرام بود و سعی می کرد درد اش را تسکین دهد.
زن عمویم که مدام می گفت«محمود مرده محمود مرده» برایش گفتند او نمرده ام حسن او شهید شده...
پسرعموهایم گریه می کردند و خواهران و برادرانم همگی گریه کردند در حالی که من سر جای خود مانده بودم و نمی دانستم چه خبر است.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷