رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم .
گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری !
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی !
گفتم : صبــر کن ببینم . یعنی چی که تو باید شرط بذاری ؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری ؟
اصرار می کرد که نگوید . من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی .
بالأخره گفت : حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم .
با تعجب نگاهش می کردم . چیزی نگفتم . بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا #جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن #نماز_امام_زمـــان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر می گردد .
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به #محمــد انداختم .
سرش به شیشه بود . مشغول خواندن #نافله بود . #قطرات_اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم . می گفت : یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به #جمکران رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⚘روحش شاد و یادش گرامی با ذکر #صلوات⚘