🖼 انتخابات در گفتار شهداء
📝...می گفت «می دونم بنی صدر برنده هست شرایط جامعه الان طوریه که اون تونسته خودش رو موجه نشون بده اما من بهش رای نمی دم یه دونه هم یه دونه است...
🌿شهید سید محسن روحانی
#انتخابات
#انتخابات_1400
#ریاست_جمهوری
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#السلام_علی_المهدی_عج
امروز #یکشنبه برابر است با :
🗓 2 خرداد 1400ه.ش
🗓 11 شوال 1442ه.ق
🗓 23 مِی 2021 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا_ذالجلال_و_الاکرام
ای صاحب جلال و بزرگواری
زيارة فاطمة الزهراء عليها السلام :
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
.
.
همہ مےگویند: خوش بحآل فلانے " شهید شد " ، اما هیچ کس
حـواسـش نیست کہ
فلانے برایِ شهیـد شدن ،
شهید بودن را یاد ڱرفت ...
#یاد_شهداء_ذکر#صلوات
سلام ✋
#عاقبتتون_شهدایی🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطرات_جبهه
پیشانےبند بسته ،
پرچم دست گرفته بود و
بی سیم را هم روی کولش ،
خیلی با نمک شده بود ...
گفتم :
"خودت رو مثل علَم درست کردی؟
می دادی روی لباست را هم بنویسند...."
پشت لباسش را نشان داد نوشته بود:
« #جگرشیرنداریسفرعشقمرو »
گفتم :
"به هرحال ، اصرار نکن
بیسیم چی لازم دارم
ولی تو را نمی برم
چون هم سن ات کم است ،
هم برادرت شهید شده...!"
با ناراحتی دستش رو گذاشت روی کاپوت ماشین و گفت:
"باشه ، نمیام ...
ولی فردای قیامت شکایتت رو به فاطمة الزهرا « علیها السلام » می کنم ،
می تونی جواب بده...!"
گفتم : برو سوار شو...
دربحبوحه عملیات پرسیدم :
بی سیم چی کجاست ...؟
گفتند :
"نمی دانیم ، نیست"
به شوخی گفتم :
"نکنه گم شده ،
حالا باید کلی بگردیم تا پیدایش کنیم."
بعد عملیات نوبت جمع آوری شهدا شد...
یکی از شهدا ترکش سرش را برده بود...
وقتی برگرداندیمش
پشت لباسش نوشته بود :
« #جگرشیرنداریسفرعشقمرو »
#یاد_شهداء_و_اموات #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
❇️ فرازی از وصیتنامه شهید؛
روی سینه ام یک #آرم_کوچک #سپاه بگذارید، تا دنیا بداند که در زیر خاک هم میخواهم #ولایت_فقیه بر من حکومت کند
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#فتح_خرمشهر، فتح خاک نیست، #فتح #ارزش های_اسلامی است.
حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه)
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_نهم
#قسمت سی ام
مادرم و سُعدا و لیلا و یادگار و علی به ملاقاتم میآیند. یادگار و لیلا سه ساله شده و راه میروند ولی مرا نمیشناسند. سیر آنها را میبوسم و بو میکشم. یادگار بوی شهید مصطفی را میدهد و اشک در چشمانم جاری میکند. حمیرا به منزل پدرش رفته و خوشحالم که خانوادهام سرپرستی یادگار را به عهده گرفته و شرمندۀ روح مصطفی نیستم. سُعدا نمیتواند بازداشتم در سپاه را درک کند. با تعجّب اشک میریزد و التماس میکند. نمیخواهم علت ماجرا را برایش شرح دهم و نگرانش کنم ولی به او میگویم: «کومله میخواد منو ترور کنه، زندان سپاه امنترین جاییه که میتونم جانم رو حفظ کنم.»
مادرم با چهرهای نگران میگوید: «کومله پدرت رو دستگیر کرده. گفتن باید خودت رو تسلیم کنی تا مامرحمان رو آزاد کنن.»
ـ خبر از طرف کی آومده؟
ـ علی عبدالی!
ـ نگفته برای چی دستگیرش کرده؟
ـ به پدرت گفته تو با اسب رفتی زندان کومله و سعید رو فراری دادی!
ملاقات تمام میشود. خودم را فراموش میکنم و به یاد پدر پیرم میافتم. بعد از مدتی پی میبرم پدرم در حال بازگشت از عراق بوده که در روستای میرآباد، کومله او را دستگیر و زندانی میکند و اسب و اموالش را مصادره میکند. با خودم کلنجار میروم.
نمیدانم بین اسارت و تیرباران خودم، و اسارت و شهادت پدرم کدام را انتخاب کنم. از طرف دیگر آزادی عمل چندانی ندارم. در بازداشتگاه سپاه کاری از دستم برنمیآید. سپاه فکر میکند توطئۀ جدیدی چیدهام تا از چنگشان فرار کنم و به کومله بپیوندم.
همه چیز بهم گره خورده و پاسخ به این همه سؤالات مجهول آزارم میدهد ولی با توکل به خدا صبر پیشه میکنم. شاید اگر آزاد بودم به سراغ کومله میرفتم و جواب نامردیشان را با جسارت میدادم.
مشخصات تمام مقرها و مناطق تحت تسلط کومله را در اختیار حاج شهاب قرار داده و جنایتهای کومله را افشا میکنم. همهکارۀ آنجاست و برنامههایم را ردیف و نقاط ضعفم را پوشش میدهد. با هماهنگی اطلاعات به عنوان طرفدار کومله در زندان میمانم. این طوری هم جانم در امان است و هم ارتباطات اعضای گروهکها را کشف میکنم.
در بازداشتگاه، طرفداران کومله منسجمترند و اطلاعات کمتری از خودشان بروز میدهند ولی بین شوخی و کنایههایشان به روابط تشکیلاتی و سازمانیشان پی میبرم. تمام تجاربم را به کار میگیرم و مسئولین و سرحلقهها و تروریستها را شناسایی میکنم.
بعد از مدتی، یوسف مولایی و مصطفی طالبالعلم به دامن دولت پناه آورده و تسلیم میشوند. توابین مدت کمی در زندان میمانند. با مدت کوتاهی حبس و تخلیۀ اطلاعاتی بخشوده و آزاد میشوند.دربازداشتگاه هوای هوادارها را دارم و اذیتشان نمیکنم ولی نیروهای مسلح و قاتل عضو کومله و دموکرات را شناسایی کرده و به قانون میسپارم. اعتماد حاج شهاب به من بیشتر شده و اجازه میدهد هفتهای یک بار مخفیانه به منزل بروم و به خانوادهام سرکشی کنم. آزادی عمل بیشتری کسب کرده و در کارهای بازداشتگاه کمکش میکنم. ملاقاتها را کنترل و بر ورود و خروج مواد غذایی نظارت میکنم.
اسارت پدرم به درازا کشیده و دوریاش رنجم میدهد. عاقبت با حاج شهاب هماهنگ کرده و به خانه پدر علی عبدالی در سردشت میروم. به پدرش اخطار داده و میگویم: «اگه علی پدرم رو آزاد نکنه، تمام اعضای خانوادهت رو دستگیر میکنم!»کلی به پسرش فحش میدهد و میگوید: «بین او و علی هیچ رابطهای وجود نداره.»
تظاهر میکند علی آبرویش را برده و قسم میخورد علی توصیههای پدرش را نمیپذیرد. میگوید: «پا در میانی من کار رو خرابتر میکنه.»
علی عبدالی را نفرین میکند و میگوید: «ما چه گناهی کردیم که باید تاوان اشتباهات علی رو بدیم.»
قانع شده و از کرده خودم پشیمان میشوم و دست خالی برمیگردم. فردای آن روز پیغامی از طرف علی عبدالی به دستم میرسد که گفته است: «اگه مزاحم خانوادهم بشی، پدرت رو میکشم.»
پی به ارتباط پدر و پسر میبرم و میفهمم پدرش الکی قسم خورده و مرا سر کار گذاشته است. با هماهنگی سپاه، تمام اعضای خانواده عبدالی را دستگیر و به سپاه میآوریم و بازداشت میکنیم.
پدرش دوباره قسم میخورد و علی را نفرین میکند ولی میگویم: «اگه تو با او رابطه نداری، چطوری خبر ورودم به منزلتان یک شبه به گوش علی رسیده و تهدیدم کرده؟»
عجز و ناله میکند و میگوید: «تو ما رو آزاد کن قول میدم برم پدرت رو آزاد کنم.»
ـ خودت رو آزاد میکنم بری پدرم رو بیاری ولی بقیه خانوادهت رو نگه میدارم تا به قولت عمل کنی.
میپذیرد و . . . .
⬅️ ادامه دارد. . . . .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💠حاج قاسم در 8سال حضورش در سوریه، دائما آماج تهمتها قرار میگرفت اما حتی یکبار از رهبری مایه نگذاشت.
◾کاندیدهای ریاستجمهوری مرد باشند و مسئولیت گفتار و رفتار خود را به دوش رهبری نگذارند.
#مردمیدان #مردعمل
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷