#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۳۰
هر دو خوشحال شدیم من به خاطر نرفتن او خوشحال شدم اما نمیدانستم او به خاطر چه موضوعی
شاد شد .
پرسیدم: «خیر باشه چی
شنیدی؟»
گفت: از این خیرتر نمیشه فردا قرار ملاقات مهمی با حضرت آقا دارم بعد
از دیدن ایشون میرم
بساط گردو شکستن را پهن کرد و مشغول شد. با تعجب پرسیدم: «چه کار میکنی؟ مگه فردا صبح زود نمی خوای بری دیدار آقا؟
با خوشرویی جواب داد: سارا خانم صبحونه گردو با پنیر دوست داره میخوام برای این چند روزی که نیستم براش گردو بشکنم سارا خوابیده بود وگرنه با دیدن این صحنه مثل من، آشوبی به جانش
میافتاد که خواب را از چشمانش
می گرفت.
خورشید صبح دوشنبه تا طلوع کند
حسین پلک روی هم نگذاشت آن
شب برای او ، حکم شب قدر را داشت. توی اتاق شخصی اش رفته بود و هر بار که پنهانی به او سر میزدم عبا به دوش روی سجاده اش نشسته بود و مناجات میکرد و
گاهی
گریه
، صبح که صبحانه را آوردم. توی
چشمانش نمیتوانستم نگاه کنم تا نگاه میکردم سرم را پایین می انداختم از بس صورتش
یک پارچه نور شده بود.
ساعت ۸ بدون هیچ اثری از خستگی
وبیخوابی راهی بیت رهبری شد. وقتی برگشت سر از پا نمیشناخت .
گفت: «حاج خانم نمیخوای ساکم
رو ببندی؟»
گفتم: به روی چشم حاج آقا اما شما انگار توشه ات رو برداشتی.
لبخندی آمیخته با هیجان زد و گفت: «آره مزد این دنیایی ام رو امروز از حضرت آقا گرفتم، ایشون فرمودند آقای همدانی توی چهار سالی که شما توی سوریه بودین به اسم دعاتون میکردم و در حالی که جای وصیت نامه اش را نشان میداد گفت: حس میکنم که خدا هم از
گفت:حس می کنم خدا هم ازت راضی شده.
دلم هری ریخت، پرسیدم: «یعنی چی که خدا ازت راضی شده؟
حرف را برگرداند حاج خانم یه زنگ بزن زهرا و امین بیان
ببینمشون زهرا و امین را پیش از میهمانی شب قبل دیده بود اما چرا
اصرار داشت آنها را دوباره ببیند؟
هنوز ذهنم درگیر آن جمله ی «حس
کنم خدا هم ازم راضی شده میکنم.»
حرفی که او از سریقین گفته بود. اما دل من را می لرزاند .
گفتم
زنگ میزنم بعدش چی؟»
گفت: «بعدش سفره رو بینداز که
خیلی گرسنه ام.»
رفتم توی آشپزخانه اما تمام هوش و حواسم به او بود نهار را کشیدم.
دستم به غذا نمیرفت غصه ای گلوگیر راه نفسم را بسته بود. حسین زیر چشمی نگاهم میکرد. قوت سارا هم از شنیدن خبر رفتن بابا بسته بود گفتم تا من ساکت رو حاضر «تا کنم و زهرا و امین بیان، شما برو یه
چرت بخواب.»
ساکش را برداشتم و مثل همیشه از قرآن و مفاتیح تا حوله و لباسهای ،اضافی داروها و مقداری تنقلات گذاشتم و رفتم توی اتاقم دراز کشیدم اما خوابم نمیبرد. از این دنده به آن دنده میچرخیدم.مینشستم آیة الکرسی می خواندم
اما باز بلند میشدم.
کمردرد اذیتم میکرد .یکی از دوستانم برای کمک به منزلمان آمد و داشت حیاط را آب و جارو میکرد که گفت: «حاج خانم فکر میکنم حاج آقا رفته پایین و داره کار میکنه.» گفتم: «نه، حاج آقا توی اتاقشون
دارن استراحت میکنن
با این حال به طبقه پایین که حکم انباری داشت، سر زدم توی طبقه پایین یک یخچال فریزر قدیمی پارس داشتم که خیلی برفک میزد دیدم حسین با پنکه و یک قابلمه آب جوش فریزر را تمیز میکند .
پرسیدم شما اینجا چکار میکنی؟ مگر قرار نبود استراحت کنی؟» همین طور که برفک ها را آب میکرد گفت: «چون شما کمردرد دارین فکر
کردم که کمکتون کنم.»
کار تمیز کردن طبقه پایین که تمام
شد، زهرا و شوهرش رسیدند. امین
رفت خشک شویی سر کوچه و زهرا و
سارا چای آوردند و میوه
گذاشتند
جلوی بابایشان
.حسین خواست چای را باسوهانبخورد سارا یادآوری :کرد بابا شما
قند ،دارین سوهان براتون خوب
نیس نخورین
حسین نرم و صمیمی به سارا گفت:بابا ،جان قند رو ولش کن ،کار از این
حرفا گذشته.»
زهرا پرسید ولی شما همیشه پرهیز
میکردین و به ما هم سفارش، که
چیزی که براتون خوب نیس
نخورین.
حسین دوباره نگاهی به صورت زهرا و سارا انداخت و نگاهش را تا من که دلم مثل سیر و سرکه میجوشید امتداد داد و یکباره گفت «برای کسی که چند روز دیگه شهید میشه فرقی نمیکنه که قندش بالا باشه یا پایین» چای را سر نکشیده بود که دخترها زدند زیر گریه.
گفتم: «حاج آقا باز داری برای بچه هاروضه میخونی؟ به خاطر این گفتی
صداشون کنم؟!»
خونسرد و متبسم گفت: «آره حاج خانم واسه این گفتم بچه ها بیان که خوب نگاهشون کنم
صدای گریه زهرا و سارا بالا رفت
.گریه ای معصومانه که داشت آتشم
میزد من و حسین
فقط به هم
نگاه
میکردیم نیازی به سخن گفتن
نبود .با نگاهش به من میگفت پروانه خوب نگاهم کن این آخرین
دیدار است باید سیرنگاهش میکردم؛فقط نگاه بدون گریه و آه چرا که اگر احساساتی میشدم دخترانم سر به دیوار میکوبیدند.
گفتم «بچه ها بابای شما نزدیک چهل ساله که در معرض شهادت بوده ،اما رفته و خداروشکر برگشته
. حسین سکوت را شکست: «نه
حاج خانم جان این دفعه...»
و
جمله اش را ناتمام رها کرد.
دخترها
دست روی گوش هایشان گرفته
بودند و گریه میکردند وقتی دید که همه بال بال میزنند حتماً دلش
سوخت و به روایتی در باب آمادگی
حضرت زینب برای روزهای سخت پرداخت. روزی زینب کبری (س) قرآن میخواند پدرش علی (ع) رسید و گفت دخترم میدانی که خداوند برای فردای تو چه تقدیرکرده؟ زینب (س) فرمود مادرم زهرا همه قصه زندگی ام را برایم گفته از ظلمی که به برادرم حسین در کربلا میرود تا اسارت خودم و قرآن میخوانم تا برای آن روزها خودم را
آماده کنم.»
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
#زیارت_روز_سه_شنبه
🌳 روز سه شنبه به نام حضرت زین العابدین و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السّلام است.🌳
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸 السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا خُزَّانَ عِلْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا تَرَاجِمَةَ وَحْیِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلادَ رَسُولِ اللهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّکُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِکُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِکُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِیَائِکُمْ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ اللهُمَّ إِنِّی أَتَوَالَى آخِرَهُمْ کَمَا تَوَالَیْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ کُلِّ وَلِیجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَکْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ یَا مَوَالِیَّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ الْعَابِدِینَ وَ سُلالَةَ الْوَصِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَادِقا مُصَدَّقا فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ یَا مَوَالِیَّ هَذَا یَوْمُکُمْ وَ هُوَ یَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِیهِ ضَیْفٌ لَکُمْ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِمَنْزِلَةِ اللهِ عِنْدَکُمْ وَ آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ 🌸
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🌸 #دعای_روز_سه_شنبه 🌸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْداً كَثِيراً وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِي يَزِيدُنِي ذَنْباً إِلَى ذَنْبِي وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ،
┅┅🍁✿❀🌺❀✿🍁┅┅
وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ ،
┅┅🍁✿❀🌺❀✿🍁┅┅
وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ هَبْ لِي فِي الثُّلَثَاءِ ثَلاثاً لا تَدَعْ لِي ذَنْباً إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّاً إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّاً إِلّا دَفَعْتَهُ بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مَكْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِي مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِيَّ الْإِحْسَانِ🌹
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_428
🌹 آیه 152 سوره آل عمران
🌸 وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَآ أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنْكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُم مَّن يُرِيدُ الْأَخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِين
َ
🍀 ترجمه: و قطعاً خداوند به وعده اى که به شما داده بود عمل کرد، در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به خاک هلاک می افکندید تا اینکه سست شدید و در كار به نزاع برخاستید و بعد از آن که آنچه را دوست می داشتید به شما نشان داد، نافرمانى كردید. بعضی از شما خواهان دنیا بودند و بعضی از شما خواهان آخرت بودند. سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت تا شما را امتحان کند، و او شما را بخشید و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد.
🌷 #تحسونهم: آنها را به هلاکت می رسانید
🌷 #فشلتم: سست شدید
🌷 تنازعتم: با هم به نزاع برخاستید
🌷 عصیتم: نافرمانی کردید
🌷 #یرید: می خواهد
🌷 #صرفکم: منصرف شد
🌷 #لیبتلیکم: تا شما را امتحان کند
🌷 #ذو_فضل: صاحب فضل و رحمت
🔴 #شأن_نزول: مسلمانان در سال دوّم هجرى، در جنگ بدر پیروز شدند و #خداوند وعده داده بود كه در جنگهاى آینده اگر صبر و تقوا داشته باشند خداوند آنها را یاری خواهد کرد در سال بعد كه جنگ اُحد واقع شد، پیامبرصلى الله علیه وآله پنجاه نفر مسلح را براى حفاظت از درّه ها و كوه ها گذاشت. وقتی #جنگ شروع شد، در آغاز مسلمانان حمله كرده و نفس دشمن را گرفته و آنها را شكست دادند، اما متأسّفانه در بین آن پنجاه نفر كه مسئول حفاظت از كوه بودند، اختلاف شد، عدّه اى گفتند: پیروزى ما قطعى است، پس به سراغ جمع غنائم برویم و عدّه ى كمى همچنان سنگرها را حفظ كردند. دشمنِ شكست خورده، از همان منطقه اى كه بدون محافظ مانده بود حمله كرد و این بار مسلمانها ضربه ى سنگینى خوردند و شهداى بسیارى دادند، تا آنجا كه جان #پیامبر در معرض خطر قرار گرفت و بسیارى از مسلمانان پا به فرار گذاشتند. پس از پایان جنگ، مسلمانان از پیامبرصلى الله علیه وآله انتقاد مى كردند كه مگر خدا به ما وعده ى پیروزى نداده بود، پس چرا شكست خوردیم؟ که این آیه نازل شد.
🌸 #خداوند به حرف ها ، وعده ها و قول هایی که می دهد عمل می کند و خلف وعده نمی کند. و لقد صدقكم الله وعده إذ تحسونهم بإذنه: و قطعا خداوند به وعده ای که به شما داده بود عمل کرد، در آن هنگام دشمنان را به فرمان #خداوند به خاک هلاکت می افکندید. مسلمانان در همان ابتدای #جنگ_احد بر دشمن پیروز شده بودند و تعدادی از افراد دشمن را به هلاکت رسانده بودند و دشمن داشت شکست می خورد و این وعده تا زمانی بود که دست از اطاعت کردن بر نداشتند اما شکست زمانی شروع شد که از فرمان پیامبر سرپیچی کردند و سستی کردند و وقتی غنایم جنگی را دیدند طمع کردید و با هم نزاع کردند.
🌸 که #قرآن در این مورد می فرماید: حتی إذا فشلتم و تنازعتم فى الأمر و عصيتم من بعد مآ أراكم ما تحبون: تا اینکه #سست شدید و در کار به نزاع برخاستید و بعد از آنکه آنچه را دوست می داشتید به شما نشان داد، نافرمانی کردید. تعدادی گفتند در سنگرها بمانیم و همچنان بجنگیم و تعدادی هم گفتند غنایم جنگی را برداریم. که قرآن می فرماید: منکم من یرید الدنيا و منکم من یرید الأخرة: بعضى از شما خواهان #دنيا بوديد و بعضى از شما خواهان #آخرت بودید. ثم صرفكم عنهم ليبتليكم: سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت تا شما را امتحان کند. هميشه غنايم، ثروت ها و پول امتحان است. بعد از جنگ پشیمان شدید و #توبه کردید. و لقد عفا عنکم و الله ذو فضل علی المؤمنين: و او شما را بخشيد و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد.
🔹 پيام های آیه152سوره آل عمران 🔹
✅ يارى #خداوند تا زمانى است كه آدمى به دستورات الهى و وظیفه خود عمل كند.
✅ از جمله #عوامل_شكست: سستى، نزاع و عدم اطاعت از فرمانده است.
✅ افراد براى هدف هاى متفاوت جنگ مى كنند. بعضى براى #دنیا مى جنگند و بعضى براى #آخرت
✅ عامل شكست هاى بیرونى، درونى است. شما در درون سست و نافرمان شدید، لذا در بیرون شكست خوردید. د
✅ شكست ها، وسیله ى #آزمایش الهى هستند.
✅ هنگام #تخلّف و #شكست نیز از لطف خدا مأیوس نشوید.
✅ #ایمان، بستر و زمینه ى دریافت فضل خاص خداوند است.
✅ #مؤمن را به خاطر یک خلاف نباید از صفوف اهل ایمان خارج دانست، بلكه باید از یک سو هشدار داد و از سوى دیگر با تشویق دلگرمش كرد.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
جان ...
امانتی ست ...
کہ باید بہ جانان رساند
اگرخود ندهی ..
می ستانند
فاصلہ ی هـلاڪت و #شهـادت ...
هـمین ، خیانت در امانت است...
سلام ✋
#عاقبتتون_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
نَسلِ ما نَسلِ ظُهور اَست اَگَر بَرخیزیمـ
#هشتادی
#ایران
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم!
🌷دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت.
وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربر هاست نه کار شما!
🌷نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره!
گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها می شناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
"شهید ابراهیم هادی"
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
کلیپ صوتی «پسر بالاشهر» - حسین یکتا.mp3
4.15M
📻 پسر بالاشهر
📌 روایت بچه پولداری که مسیر زندگیاش را به سمت جادهی شهادت عوض کرد!
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷اولین سالگرد عروج سردار شهید حاج مهدی مهدوی نژاد
سخنران سردار فدوی
و حجت الاسلام عالی
پنج شنبه 27 بهمن
مکان حرم جضرت معصومه سلام الله علیها
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با خاطرات مداحان
خاطره سید امیر حسینی از شهید حاج حسین همدانی در برنامه باب القبله
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۳۱
روایتی که حسین خواند مرا به حرم
زینب کبری برد و دلم را تکان داد با دست اشک های چشم دخترانم را
پاک کردم و گفتم: «حاج آقا اگر شهید
شدی شفاعتم میکنی؟
نگاهم کرد و با یقینی که از قلب مطمئنش برمیخواست گفت
«بله»
غم دلم را خوردم و صدایم را صاف کردم و گفتم «حاج آقا اگه شهید
شدی من جنازه شما رو برای
خاکسپاری به همدان نمیبرم.»
خندید و گفت: حتماً میبری گفتم :برای من دردسر درست نکن. من و این بچه ها باید هی بریم همدان و بیایم تهران
.
گفت: «واجبه که به وصیتم عمل کنی. یکی از وصیت هام اینه که همدان کنار دوستان شهیدم دفنم
کنید.»
اسم دوستان شهیدش را که آورد کمی بغض کرد ،همان اندازه که زهرا و سارا برای بابایشان میسوختند او برای دوستان شهیدش میسوخت گاهی به من میگفت: «من شاهد شهادت هزاران دوست تهرانی ،همدانی گیلانی بوده ام. هر کدام از
این شهادتها داغی بر دلم
نشانده.
حرفهای حسین ، زهرا و سارا کمی آرامم کرد. حالا فقط بی کلام به پدرشان نگاه میکردند. تنهایشان گذاشتم و سری به اتاق شخصی حسین زدم اتاق به هم ریخته بود. به جز یک دست لباس و حوله و یک کتاب، بقیه وسایلی را که برایش داخل ساک گذاشته بودم، بیرون گذاشته بود. عبایش همیشه روی
گیره جالباسی آویزان بود
و
سجاده اش همیشه روی زمین پهن ، عبا و سجاده اش را تا زده بود و
گذاشته بود داخل کمد
.برگشتم پیش زهرا و سارا که امین از خشک شویی رسید. او هم مثل زهرا و
سارا چشمش سرخ و پلکهایش باد کرده بود. اما او چرا؟
👇👇👇
نگاهی به چهره گرفته و صورت خیس زهرا انداخت و با بغض گفت: «حاج آقا که نرفته؟» زهرا بی حوصله جواب داد: «نه» هنوز و پرسید «گریه کردی امین؟!
امین که از سکوت سرد خانه فهمیده بود چه ،گذشته پاسخ داد رفتم از
خشک شویی عباس آقا لباس بگیرم عباس آقا منو که دید، گریه اش گرفت.
پرسیدم چی شده؟ گفت: حاج آقا
همدانی اومد اینجا ازم حلالیت
خواست.»
امین به اینجا که رسید بغضش ترکید و گفت: «حاج آقا داره میره حلب برای هدایت عملیات
تا تلخی وداع را کم کنم زورکی
خندیدم و گفتم: به حاج آقا بگم که عملیات رو لو دادی امین آقا؟ دل و دماغ پاسخ نداشت.
ساعت ۶ عصر شد حسین ساکش را برداشت دستانش را دور گردن زهرا و سارا حلقه کرد و چسباند به سینه اش دخترها بغض کردند و قرآن بالای سرش گرفتند. قرآن را
بوسید. خداحافظی کرد و رفت توی حیاط و دوباره برگشت باز
خداحافظی کرد و مکثی و نگاهش
روی انگشتری سرخی که داشت
متوقف شد و برای بار سوم رفت توی
اتاقش حلقه انگشتری را که سالهای سال توی دستش داشت و جز برای وضو در نمی آورد، در آورد. دخترها جلوی در معطل و منتظر بودند. اما من تا اتاق دنبالش کردم.عقیق را قبل از اینکه مقابل اینه
بگذارد، به چشمانش کشید و بوسید.
عقیق سرخی که یادگار محمود
شهبازی بود. حسین می گفت
محمود قبل از شهادتش این
انگشتری را به من داد نمیخواست
هیچ چیزی از این دنیا را با خود داشته
باشد.
از کنج اتاق نگاهش میکردم. وقتی انگشتری را کنار آینه ،گذاشت یک آن سرم گیج رفت به صورت پرنورش که توی آینه بود خیره شدم تا حالم خوب شد پشت سرش تا آستانه در آمدم اما پایم روی زمین نبود.
برای بار سوم خداحافظی کرد سارا یک کاسه آب آماده کرده بود که پشت سرش بریزد .گفتم نریز دخترم مثل مادران و همسرانی که در سالهای جنگ فرزند یا شوهرانشان را بدرقه میکردندهمراهی اش کردیم دست تکان داد و
رفت.
از بلند گوی مسجد انصارالحسین صدای بلند اذان می آمد. دست زهرا و سارا را گرفتم و برگشتم و نماز مغرب و عشا را روی سجاده حسین که از دمشق آورده بود خواندم سجاده ای که بوی اشکهای حسین را میداد.
زهرا شام درست کرد بی میل بودم و هب و مهدی هم رسیدندو جای خالی بابا را دیدند
رفته بود اما خانه پر از او بود به هرجا نگاه میکردم میدیدمش و صدایش را میشنیدم که میگفت
سالار شدی برای این روزها
گفته بود، دو سه روزه برمیگردم اما حالا برای او و من همه پرده ها کنار رفته و میدانستم که سالهاست
منتظر رسیدن همین دو سه روز بوده است. از همان روز که میگفت: «همهٔ کار من به زینب حسین (ع)، گره خورده تا من امتحانی حسینی بدهم و تو امتحانی زینبی» از همان روز که خواب دید از یک معبر تنگ و تاریک به سختی میگذرد و به یک کانون نور میرسد.
دلم داشت توفانی میشد قرآنی را که سیدحسن نصرالله به سارا هدیه
کرده بود باز کردم و "سوره یاسین
را خواندم قلبم آرام تر شد.
عقربه ها ساعت ۹ را نشان میدادند یعنی وقت پرواز تهران - دمشق که از گوشی ام صدای دریافت پیامک آمد اسم بابا حسین افتاده بود. با این پیامک
«خداحافظ.»
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
✨#ڪلام_شهید
《برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا کار کنید ...
بگویید : خداوندا نه برای بهشت و نه برای شهادت،اگر تو ما را درجهنمت بیندازی،از ما راضی باشی برای ما کافی است.》
🌹#شهید_چیتسازیان
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از آرمان کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اظهارنظر سه سرباز و دیپلمات سابق آمریکایی در رابطه با شهید سلیمانی بر سر مزار ایشان
🇮🇷رسانه ی مردمی کرمان" آرمان کرمان "👇
ما را در روبیکا دنبال کنید👇
▶️https://rubika.ir/armanekerman_ir
ما را در ایتا دنبال کنید👇
✅https://eitaa.com/armanekerman_ir
ما را در اینستاگرام دنبال کنید👇
📲 http://www.instagram.com/armane.kerman