eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... ✳️ سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. ✳️ سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. نزدیک‌ترین مسافر دور، سلام آیینه‌ی سبز قامت نور، سلام بی تو همه خفته اند در این عالم ای نفخه‌ی دل نواز در صور، سلام 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*به رسم شروع روزهای انتظارمان می خوانیم:* *📖👈🏻 دعای غریق،دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان👇🏻👇🏻* *يا اللّٰهُ یا رَحْمَانُ یا رَحیم،يَا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلبی عَلی دینِک* *إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً* *📖👈🏻دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود👇🏻👇🏻* *▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّك* *▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَك* *▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی* *📖👈🏻 توسل به امام زمان(عج)؛👇🏻👇🏻* *يا وَصِيَّ الْحَسَن وَ الْخَلَفَ الْحُجَّهَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه، يَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِه يَا سَيِّدَنا وَمَولانا،* *إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ إلَي اللَّه و قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَیْ حَاجَاتِنا،یا وَجِيهاً عِنْدَاللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَاللَّه* 🌸 به امید آنکه امروز را آنگونه بگذرانیم که شایسته ی نام "منتظر مهدی(عج)" باشیم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁💫سـلام دوسـتـان خـوبـم 🌼💫شنبه تون سرشار از لطف خدا 🍁💫و گرمای عشق امید بخش 🌼💫زنــدگــیــتــون 🍁💫آرزو مـیـکـنـم 🌼💫سبد اول هفته تون 🍁💫پرشود از عشق به خدا 🌼💫و پر شود از برکت و روزی فراوان 🍁💫شروع هفته تون پر برکت 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
انسان شناسی ۳۱۱.mp3
11.46M
۳۱۱ | ※ آدمای ثروتمند و اشرافی از نگاه ما با ※ آدمای ثروتمند و اشرافی از نگاه خدا متفاوتند. چرا معیارهای ما و خدا باهم متفاوتند؟ چجوری میشه در نگاه خدا، اشرافی و ثروتمند بود؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
از شهید یحیی السنوار سلام سلام ممنوع الخروج تا اطلاع ثانوی و هر کس تخلف کند، خود را در معرض خطر مرگ قرار می دهد. مادرم به همه گفت فرزندانم امروز مدرسه نیست و بیرون رفتن از خانه برای شما ممنوع است. و به اتاق دیگر رفت تا مطمئن شود پدربزرگ و پسر عموهایم حسن و ابراهیم از این موضوع خبر دارند یا خیر؟ ما در خانه ماندیم و آنجا را ترک نکردیم و در تمام روز دروازه برایمان بسته بود یکی از ما اگر دم در خانه نزدیک میشد، مادرم فریاد میزد که در را باز نکن وگرنه با چوب دستی لت و کوب ما می کنند. بارها شنیدیم که رفت و آمد ممنوع است خواهران و برادرانم مجبور شدند داخل خانه بازی کنند و مادرم در این روز (البيصارة برای ما آماده کرد که خوردنی از لوبیا له شده با ملخیه خشک شده میباشد برادران و خواهرانم و دو پسر عمویم می نشستند و کتابهای مدرسه شان میخواندن و من مینشستم به آنها نگاه میکردم آنها که چطور نوشته میکردند. عصر یک بار صدای بلندگوها را ،شنیدیم که بار دیگری منع رفت و آمد را تمدید میکرد و هر کس آن را نقض کند خود را در معرض خطر قرار می دهد. صبح که از صدای پدربزرگم در دعاها و دعاهایش نگذشته بود صدای بلندگوها آمد که ساعت پنج ساعت پایان منع آمد و شد را اعلام میکرد مادرم بیدار شده بود همه را برای مدرسه آماده کرد و همه چیز طبق روال پیش رفت. اتفاق جدیدی که در این روز افتاد این است که دلیل منع آمد و شد را که دیروز بود ،فهمیدم شخصی به سمت نیروهای اشغالگر نارنجک دستی پرتاب کرد و منفجر شده بود این باعث زخمی شدن سربازانی شد که در جیپ بودند و شروع به تیراندازی به سمت وی نمودند که مردم بسیاری را زخمی کردند. ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌷بشنودگوش گرگهای کثیف 🌷مملکت مال بچه های علی است 🌷خط پایان عمراسراییل 🌷بسته برپلکهای خامنه ایست 🌷اللهم احفظ قاعدناالخامنه ای  ۱۳آبان ماه روز تجلی آزادگی در برابر استکبار و روز استواری ملت ایران در برابر ترفند های جهان غرب و آمریکا است. باشرکت درراهپیمایی ۱۳ آبان ماه همدردی خودرا بامردم غزه ولبنان اعلام داشته وپشتیبان حزب الله لبنان ومردم مظلوم فلسطین بوده وهستیم. وعده دیدارما 🔺یکشنبه ۱۳ آبان ماه 🔺ساعت دقیق حرکت: ۹:۲۰ 🔺حوزه ام ابیهاسلام الله 🔺پایگاه عقیله بنی هاشم سلام الله بنیاد/ خیابان دکترحسابی / نبش کوچه ۷ مسجدحضرت زینب سلام الله 📣📣📣📣📣📣📣 لطفاسرساعت حضورداشته باشید.
🧚‍♂امـشب ✨قبل از خـواب 🧚‍♂زمـزمـه کـنیم ✨اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ 🧚‍♂امُـورِنـا خَـیْراً ✨خـداونـدا 🙏 🧚‍♂آخـر و عاقبت کـارهای ✨مـا را ختم بـه خـیرکـن 🧚‍♂به امید طلوع آرزوهاتون 🤲 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
از شهید یحیی السنوار فصل سوم روز جمعه مادرم بهترین لباسهایمان را که از آنچه که از آذوقه به دست آورده بودیم دوباره دوخته بود، به ما پوشاند تا برای دیدن خاله ام به خانه مامایم برود و نامزدی را که به زودی برگزار میشود به او تبریک بگوید سپس ما هفت نفر را با خود برد و ساعتهای طولانی ما را سوار کرد همانطور که از مرزهای کمپ عبور کرده و در یکی از جاده های اصلی راه میرفتیم جایی که هر از گاهی جیپهای نظامی و غیر نظامی با سربازان در آن تردد میکردند. تفنگ هایشان را می کشیدند و به سمت عابران نشانه میرفتند و موترهایشان خیلی آهسته حرکت میکردند مدت زیادی راه رفتیم تا به یک خانه یی رسیدیم مثل ،ما بلکه بیشتر بتنی و کف آن کاشی کاری شده و دارای برق بود. برادرم محمود رفت و در را زد دختر مامایم وردة در را برایمان باز کرد و بلافاصله فریاد زد که عمه ام و بچه هایش است، سلام کرد و وارد خانه شدیم که مامایم ،خاله زن مامایم و دختر دومش سعاد برای خوشامدگویی و خوش بیشی از راهرو بیرون آمدند خاله ام سلام کرد و یکی یکی ما را بوسید و مادرم و خواهران و برادرانم به او تبریک گفت ندو در مورد نامزدی که قرار بود به زودی انجام شود و در حالی که ما یکی پس از دیگری مشغول بازی و دویدن بودیم به صحبت نشستند و قبل از غروب بعد از چندین روز که محمود و حسن از کار در کارخانه عمویم برگشتند به خانه برگشتیم. مادرم که به مامایم گفته بود که به آنها بگویند که روز جمعه بیایند تا مراسم قرآن خاله فتحیه را برگزار کنند. یک بار دیگر مادرم ما را مثل جمعه گذشته آماده کرد بعد از ظهر به خانه مامایم .رفتیم سه موتر با چند زن و مرد آمدند، پیاده شدند و وارد خانه مامایم ،شدند همه بچه ها زمزمه میکردند و به جوانی گندمگون با سبیل نازک اشاره می کردند که این داماد است مردها در تالار خانه نشسته بودند داماد با فس نوعی کلاه سرخ در وسط آنها نشسته بود. زن ها در یکی از اتاقهای نشسته بودند و ما طعم استراحت را نمیدانستیم این طرف و آن طرف بین اتاق ها و بیرون از خانه میدویدیم و به موترها می چسبیدیم مشغول بازی بودیم مردها با شیخ در حال عقد قرآن همان نامزدی معروف) مشغول بودند و زنها با عروس خاله ام (فتحيه مشغول بودند فراموش نشدنی این است که آن روز بعلاوه (نوعی شرینی) زیاد خوردیم بدون حساب مادرم ترسید که مریض شویم. و آنها موافقت کردند که عروس را ببرند پس از گذشت حدود یک ماه در تاریکی شب سکوت و سکون بر خانه های فقیرانه اردوگاه حاکم شد تنها صدایی که به گوش می رسید صدای پارس سگی بود که از دور می آمد یا صدای میومیو پشک در جست و جوی جوجه اش که یکی از پسرها او را گرفته بود تا در خانه شان بزرگ کند شاید وقتی بزرگ شد موشهایی را میخورد که خواب خانواده را به هم میزدند در کوچه های کوچک و در هم تنیده کمپ، ابوحاتم با وجود مقررات منع رفت و آمد و خطری که ممکن بود پیش بیاید یواشکی مانند گربه ایی با سبکی و چالاکی و آرامش از آن کوچه ها می گذشت و هرگاه نیاز به عبور از گوش های جدید داشت می ایستاد و پنهانی به تماشای دشمن می پرداخت زمانی که یقین پیدا میکرد که منطقه پاک است به مسیر و راه خود ادامه میداد ابو حاتم مردی بود قد بلند و برازنده با هیکلی قوی ،سرش را با کفیه (شال) میپوشاند و یا دور صورتش میپیچد طوری که فقط چشمهایش نمایان میشود، او در ارتش آزادی بخش فلسطین گروهبان بود در طول روزهای حکومت مصر در نوار غزه او در جنگ 1967 با شجاعت فراوان جنگید، اما او و چند مرد شجاع در یک نبرد کاملاً شکست خورده چه میتوانستند بکنند؟ ابوحاتم در خیابان ها و کوچه های اردوگاه قدم میزد راه خود را می دانست مدتی می ایستاد و اطراف خود را بررسی می کرد، سپس به سمت پنجره یکی از خانه ها رفت و به طور نامحسوسی به لبه های پنجره کوبید یک ضربه بعد دو ضربه بعد سه ضربه... بله این واقعی است ابویوسف کنار پنجره ایستاد و سرش را به آن نزدیک کرد، با صدایی که به سختی می شنید زمزمه کرد طارق؟ سپس صدای ابوحاتم پاسخ داد ابوحاتم ابو یوسف در را باز کرد. ابو حاتم داخل شد، ابویوسف در را بست و یک دیگر خود را در آغوش گرفتند و ابویوسف زیر لب گفت: امکان ندارد! ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای یک زندگی راحت دعا نکنید.بلکه دعاکنیدکه قدرت مواجهه بایک زندگی سخت راداشته باشید.. یاد خدا آرامبخش دلتان 🤲
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم عن الصادق علیه‌السلام: لَو اَدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ اَیَّامَ حَیَاتِی ✳️ مقدمه ترم سوم کارگاه؛ "سواد مهدوی" ویژه بانوان خادمیار مهدوی ساکن در منطقه خضر نبی علیه‌السلام و مساجد پنج‌گانه ◀️ جلسه دوم: عنوان بحث: مقدمات دانستی برای "سبک زندگی منتظرانه ۲" ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ 📆 سه‌شنبه ‌؛ ۱۵م آبان ⏱ ساعت ۱۶ الی ۱۷:۳۰ 🕌 مسجد حضرت زینب علیهاالسلام شهرک شهید زین‌الدین. خ دکتر حسابی بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود استان قم قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی 🔸🌺🔸-------------- @khademyaran_mahdavi
از شهید یحیی السنوار الحمد لله تو خوبی ابو حاتم؟ ام يوسف از خواب بیدار شده بود و سرش را پوشانده بود و از اتاق خارج شد و نزدیک آنها آمد و آهسته زمزمه می کرد: الحمدلله برای سلامتی ابو حاتم ،برادر بیا ،داخل ابو یوسف و ابوحاتم وارد اتاق شدند و مادر یوسف به آشپزخانه رفت، ابو حاتم به ام يوسف گفت: غذا و چای درست نکن و اجاقها را روشن نکن ام یوسف با حیرت برگشت و گفت خوب ابو حاتم تو از راه دور آمدی ابوحاتم لبخندی زد و زمزمه کرد خدا شما را حفظ کند و به سلامت داشته باشد اما من گرسنه نیستم بخیر و سلامت باشید نمی خواهم صدای روشن شدن اجاق را بشنوم!! ام یوسف برگشت و :گفت باشه برایت نان و زیتون می آورم. أبو حاتم لبخندی زد و :گفت باشه میدانم که نمیگذاری بدون غذای تو بروم. باشه، ام يوسف. أبو يوسف لبخند زدند. ابو حاتم و ابویوسف شروع به حرف زدن .کردند ابویوسف از او پرسید کجا بودی؟ به خدا فکر کردم شهید شدی یا به مصر تبعید شدی؟ أبوحاتم به او میگوید که در درگیریهای منطقه اردوگاههای مرکزی مجروح شده و به سمت یکی از موترها خزیده و خانواده ای بادیه نشینی او را در آنجا پیدا کرده او را با خود برده زخمهایش را مداوا کرده به او غذا میداده اند و تا بهبودی مخفی میکنند ام يوسف وارد شد و آهسته به آنها سلام کرد و آنها به او پاسخ دادند و بشقاب سبزی را با چند قرص نان و بشقابي زيتون گذاشت و کنار آن يك كوزه سفالي آب بود و سپس از اطاق خارج شد. اتاقی برای نشستن بچه ها هم داشتند در کنار نور چراغ نفتی بچه ها با خوشحالی می چرخیدند و آن اتاق کوچک را که با کاشی های مسکونی پوشیده بودند. ابو یوسف دهانشان را کنار گوش ابو حاتم میآورد و موضع را عوض میکنند. ابو یوسف از او می پرسد: آیا از آن جوان ها هنوز کسی زنده است؟ ابوحاتم پاسخ میدهد بله زیادند من و ابوماهر در خان یونس هستیم، ابوصقر در رفح و ابوجهاد در اردوگاههای ،مرکزی من شخصاً آنها را دیدم و با آنها موافقت کردم که باز هم مقاومت از سر گرفته شوند.... ابو یوسف دهانش را به گوش ابوحاتم میرساند و میپرسد مختار چه شده است، ابو حاتم نزدیک میشود و میگوید شنیدم که او هنوز زنده است و در باغستانهای شرقی شرق شجاعیه و الزيتون در رفت و آمد .است من در جستجوی او هستم و ممکن است ظرف چند روز او را پیدا کنم مهم این است که باید سازماندهی کار را شروع کنیم تا مقاومت شروع شود. در همه مناطق نوار غزه به یکباره وضعیت کشور خوب است. ابو یوسف میگوید: جوانان آماده و آماده هستند. آنها فقط میخواهند که یک نفر ترتیب کارها را بدهد و جرقه را بزند و همه ما باید با هم ملاقات کنیم و کارها را صبح جمعه آینده ترتیب می دهیم. صالح آل محمود خواهرش ازدواج میکند و دامادش او را به الخلیل میبرد و شب خانه شان خالی می شود، با او قرار گذاشتم که کلید را برای ما زیر درب خانه بگذارد تا گروه جوانان بیایند و ملاقات .کنند آنجا همه چیز ترتیب را میدیم و هر چه زودتر کار را شروع میکنیم ان شاء الله میدانی خانه صالح روز جمعه بعد از شام با یکی آشنا میشیم ابوحاتم در آن مدت چند لقمه خورده بود و با هر لقمه یک زیتون و اصرار داشت که دانههای زیتون را به شکلی خاص بمکد و نشان دهد که چقدر صاحب خانه را دوست دارد او مشتاق غذای دست پخت همسر دوست اش بود. صبح روز جمعه آماده شدیم بهترین لباسها را پوشیدیم و به خانه مامایم صالح رفتیم و علیرغم اینکه دیر رسیدیم خانه مامایم را پر از جمعیت و رفت و آمد و تدارک عروسی دیدیم ما مشغول بازی کردن بودیم و خواهرهایم و دختران مامایم با دیگر دختران مشغول طبل زدن و آواز خواندن و رقصیدن بودند و محمود و حسن به کارهایی مانند چیدن چوکی و آب پاشیدن روی زمین میدان جلوی در خانه مامایم مشغول بودند تا گرد و خاک بلند نشود. ادامه دارد .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 کارگاه مهارتی تربیت فرزند مهدوی فرزندان‌مان را مهدی‌باور و مهدی‌یاور باربیاوریم مدرس: استاد حجةالاسلام حمید محمدی در شش جلسه (۱۲ ساعت درسی) 📖 جلسه اول 📆 پنج‌شنبه ۱۷ آبان؛ ساعت ۸ الی ۱۱:۳۰ صبح 🕌 مکان: یکی از مساجد منطقه خضر نبی علیه‌السلام ✍ برای ثبت نام به آدرس: https://survey.porsline.ir/s/en0S2P2V مراجعه فرمایید. هزینه برای ۶ جلسه: ۶۰ هزار تومان واریز به کارت:
6037-7016-3281-7059
با ضربه به شماره کارت، کپی می‌شود. بنام برادر کورش کریمی (مدیر مالی قرارگاه) لطفا تصویر فیش به: @mehdi2506 ارسال شود. بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود استان قم قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی 🔸🌺🔸-------------- @khademyaran_mahdavi
🔰 | ختم جمعی قرآن مجید و صلوات همراه با قرائت زیارت عاشورا 💠 ختم صلوات همراه با قرائت قرآن کریم و زیارت عاشورا هدیه به پیشگاه مطهر چهارده معصوم علیهم السلام، خصوصا محضر نورانی حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا «سلام الله علیها» و شهدای انقلاب اسلامی ،شهدای جبهه مقاومت و ۱۴ شهید گمنام . 🔻چهارشنبه ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۳ 🕰 ساعت ۳:۳۰ عصر 🎙با نوای حجت الاسلام ملکوتی نژاد 🌹خواهران خادم الشهداء قرارگاه ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «علیه السلام» با ما همراه باشید👇 قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۳۱۲.mp3
10.58M
۳۱۲ | من نمیخوام وقت تلف کنم، نمی‌خوام عمرمو تلف کنم، ولی همش مجبورم مشغول دنیا باشم تا اموراتم بگذره! من چجوری سبک زندگی خودم رو تنظیم کنم، که برای تولدم به آخرت، بیشترین استفاده رو از عمرم ببرم. 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
از شهید یحیی السنوار مادرم و زن عمویم و زنان دیگر مشغول آماده کردن عروس و مرتب کردن کیف و لباس او بودند و مامایم این جا و آنجا به این سو آن سو می دوید و مشغول هزار و یک چیز همزمان بود آن روز افراد زیادی بودند و صدای دخترکان منظم تر و دقیق تر از نظم و آمادگی حرف میزدند زیرا یک دختر بزرگتر و دوستان اش از همسایه های مامایم این وظیفه را بر عهده گرفته بودند. بعد از مدتی چند موتر که حامل تعدادی از خانواده داماد بودند، آمدند و توقف کردند موترها به رهبری داماد (عبدالفتاح) پیاده شدند و طبل و آواز معروف شروع شد اما با لحن خشن، به سمت خانه پیش رفتند و مامایم و گروهی از مردان بیرون آمدند. مردان برای پذیرایی از مردان سلام میکردند و آنها را در آغوش میگرفتند و زنان در حالی که همدیگر را می بوسیدند از زنان استقبال کردند و زنان وارد سالن شدند و مردان در حیاط خانه نشستند. بغلاوه در بشقابها بود و برادرم محمود در بین توزیع کنندگان بیشترین فعالیت را داشت و نوشیدنی سرخ را برای حاضران پخش میکرد . صدای دف و آواز زنان طنین انداز شد و اوضاع به همین منوال ادامه یافت. حدود یک ساعت مامایم تمام مدت با داماد و پدرش و چند مردی که من نمیشناختم صحبت میکرد. سپس مامایم وارد خانه شد و همه با دف و آواز آماده شدند همانطور که داماد و پدرش دم در ایستاده بودند مامایم در حالی که بازوی خاله ام فتحیه را گرفته بود بیرون آمد خاله ام پیراهن و شلوار سفید پوشیده و چادر سفیدی بر سر داشت که او را زیباتر می کرد مثل ماه کامل برگشت و مدتی به سمت در رفت تا اینکه داماد بازویش را گرفت و صدای غرور زنان بلندتر شد. تازه عروس و داماد به سمت یکی از موترها رفتند و همه پشت آنها حرکت کردند. مادرم تمام مدت آنجا بود خیلی نزدیک به مامایم و زن مامایم ،کنارش تازه عروسی شده ها سوار موتری شدند که آراسته بود و زن و مرد سوار موترها و بس شدند، مادرم دنبال محمود بر گشت و با فریاد به او گفت: برادرانت را بگیر تو و آنها با پدربزرگت به خانه بروید من خواهرانت را با خود میبرم و ان شالله فردا زود برمیگردم پیشتان. همه چیز برایتان آماده است و تا آمدن من به چیزی ضرورت نخواهید داشت . پیش از منع رفت و آمد دروازه را ببندید . متوجه پدر کلان و پسران عمویت باش پیش از زمان که خورشید طلوع نکرده دروازه را باز نکنی . محمود سرش را تکان داد و طبق معمول درک خود ، از نقشش را تایید کرد. دستورات مادرم همیشه خیلی سریع اجرا میشد. فاطمه مریم را در آغوشش حمل میکرد. مادرم زن مامایم، خواهرانم و پسرماماهایم سوار یکی از موترها شدند و محمود بلند شد به نوبه خود ما را کنار پدربزرگم که به عصایش تکیه داده بود جمع کرد. بعد از اینکه همه سوار موترها شدند و مامایم و پدر داماد مشغول تنظیم کارها بودند. مامایم برای بستن در خانه اجازه بازگشت خواست و از آنها خواست کمی صبر کنند و سریع به خانه برگشت و کیفی از آشپزخانه برداشت و گذاشت آن را در مهمانخانه، سپس در بیرونی را بست و چیزی را از دستش انداخت و خم شد تا آن را بردارد و کلید خانه را زیر دروازه پنهان کرد. سپس به سمت جایی که سوار موتر میشدند حرکت کرد و موتر به راه افتاد و صدای طبل و آواز زنان همچنان به صدا در می آمد تا اینکه ناپدید شدند بنابراین با پدربزرگم راهی خانه شدیم درست قبل از غروب رسیدیم از این روز پر از بازی و خوردن و شادی خسته شده بودیم محمود در را محکم بست و ما به خواب عمیقی فرو رفتیم شب پرده های سیاه خود را بر غزه میکشد و غزه را در دریای تاریکی فرو میبرد که به سختی می توان آن را دید. گشت های انگشت شمار ارتش اشغالگر در خیابانهای اصلی شهر پرسه میزدند صدای بلندگوها فرا رسیدن زمان منع رفت و آمد را اعلام میکردند سپس صدایی عمیق غالب میشد که فقط با صدایی موترهای قطع می شود. و بی سر و صدابا خونسردی هفت مرد پس از برداشتن کلید از زیر دروازه مخفیانه وارد خانه مامایم شدند. در دهلیز چراغ را روشن نکردند تا اینکه همه وارد اطاق مهمانخانه شدند و پردهها را کشیدند و لحافها را گرفته و همه جای را پوشانیدن، پنجره ها را روی پرده ها قرار دادند تا اطمینان حاصل شود که هیچ پرتویی از نور خارج نمیشود سپس چراغ را روشن کردند. ادامه دارد ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🎯 ||* اجرای طرح بزرگ *«یک کتاب هزار لبخند»* برای *دومین سال متوالی* در سراسر کشور 📍طرح *«یک کتاب هزار لبخند»* به عنوان یکی از طرح های اصلی پویش ملی *«لبخند ایران🇮🇷»* با ماهیت ویژه👇 ⬅️ جمع آوری و اهدای کتب *کمک آموزشی* و *کنکوری* برای *دانش آموزان و دانشجویان کم بضاعت * ⬅️ تجهیز *کتابخانه های محروم محلات حاشیه نشین سراسر کشور* جهت مشارکت و سهیم شدن در این امر خداپسندانه *خیرین* و *صاحبان نشر* عزیز می‌توانند به شکل های مختلف زیر اقدام نمایند: *📌اهدای کتاب 📌اهدای تجهیزات کتابخانه ای 📌اهدای تخفیفات برای تأمین کتب 📌تامین مالی و اهدای وجه نقدی و.... * جهت ارتباط و کسب اطلاعات بیشتر پیام دهید (مرکز پسران) 🆔 @ahs_100 09023585831 🖇قابل ذکر است این طرح همزمان به صورت اختصاصی نیز در دانشگاه های سراسر کشور برگزار میشود. *🇮🇷* دانشجو+دانشگاه+حاشیه‌شهر شوق *لبخندتو* کافیست‌که‌اینجا‌باشیم❤️)* 🕌◀️ پورتال دانشگاه ملی مهارت استان قم qom.nus.ac.ir ◀️ کانال ایتای دانشگاه ملی مهارت استان قم @QomNus