eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انالله و انا الیه راجعون ✍همسرشهید والامقام سید مجتبی نواب صفوی رهبر فقید فدائیان اسلام آسمانی شد... درچهارمین روزاز ماه مبارک رمضان روح مطهره حاجیه خانم نیره احتشام رضوی(ره)پس ازتحمل یک دوره بیماری به همسرشهیدش پیوست. شاد با فاتحه الکتاب و ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🔹️مقام معظم رهبری ✍یاد شهیدان عزیز والامقام که با نثار جان و هستی خود.گوهر درخشان ملّت مومن ایران را آشکار ساختند زندگی بخش است. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CUyYOlAACE2tgeBx-WMqmvqzmnJ81tOuTKhk7igAC1gcAAmvdwVP8ujgH7bqwUh8E.mp3
6.8M
🔊 ؛ 📝 ماهِ را با احترام یاد کنید 👤 استاد ⁉️ در این ماه همه بخشیده می‌شوند به جز سه گروه... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
5صوت تحدیر جزء پنجم.mp3
3.96M
🎙 تلاوت جزء پنجم تند خوانی استاد معتز آقایی 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
۶۱ یک ربع ساعت به من وقت دادند که با آقامصطفی تنها باشم. بازویش را گرفتم. بوسیدم و گفتم‌: «چقدر بی‌غم و غصه نگاهم می‌کنی! حتماً به جایگاهت واقف شدی، اما من نگرانم که این راه رو بدون حمایت تو چه‌طوری طی کنم؟ قرار نبود به این زودی بری، قرار نبود من رو تنها بذاری. حالا که رفتی اگه می‌خوای حلالت کنم هر شب به خوابم بیا. توی سختی‌های زندگی کنارم باش. در عوض من هم مهریه‌ام رو کامل بهت می‌بخشم. دویست‌وپنجاه‌تا سکه رو به‌خاطر امام رضا"ع "قبلاً بهت بخشیده بودم دویست‌وپنجاه‌تا سکه رو هم به‌خاطر حضرت زینب؟عها؟ بهت می‌بخشم. نفقه‌ام رو هم به‌خاطر حضرت فاطمه؟عها؟. حالا با خیال راحت برو. این سعادت حقت بود. فقط من رو فراموش نکن، روز قیامت شفیعم باش.» آمدم بیرون. زودتر از بقیه رسیدم خانه. دست‌هایم بوی سدر و کافور می‌داد. حالت جنونی به من دست داده بود. خیلی خودم را کنترل کرده بودم. بغض و فریاد توی دلم جمع شده بود. باید خودم را پیدا می‌کردم. آقامصطفی خیلی سفارش کرده بود: «جلو مردم آرام باش، رسالت همسران شهدا این است که خوددار، صبور و مقتدر باشن، اجازه ندن دشمن ضعف اونها رو ببینه. از سختی‌ها نگن، موجب تشویق دیگران به این راه باشن نه بازدارنده.» شاید اگر من هم بی‌تابی همسران شهدا را دیده بودم مانع رفتن شوهرم می‌شدم. چند روز قبل از اینکه آقامصطفی برود سوریه، با هم رفته بودیم تشییع جنازۀ یکی از دوستانش به نام جواد محمدی. دیدم خانمش خیلی آرام و باوقار است. پرسیدم: «شما بچه هم دارین؟» گفت: «دو تا!» نگاهی به نوزاد توی کالسکه کردم. پرسیدم: «اسمش چیه؟ چند روزه‌است؟» گفت: « علی‌اکبر دقیقاً امروز چهل‌روزه شده، وقتی باباش رفت دو روزه بود!» گفتم: «سخت‌تون نیست؟» گفت: «سخت که هست ولی هدف‌مون مهم‌تره.» هنگام برگشتن توی ماشین، به آقامصطفی گفتم: «خانم محمدی اصلاً بی‌تابی نمی‌کرد، حتماً اون‌قدر که من به تو علاقه دارم اون به شوهرش علاقه نداشته!» آقامصطفی گفت:«خدا صبوری میده!» برای مراسم شهید مصطفی بختی هم که رفته بودیم جوّ نسبتاً آرامی حکم‌فرما بود. آقامصطفی وقتی تعجب مرا دید گفت: «مطمئن باش خدا به تو هم صبوری میده، کمکت می‌کنه.» بعد همان وضع برای خودم پیش آمد و توانستم خودم را کنترل کنم. حتی روز سوم یک نفر صحبت کرد و خندید. من هم خندیدم. یک نفر دیگر در گوشم گفت: «حداقل جلو مردم یه‌کم بی‌قراری کن.» گفتم: «گریه‌هام رو تو خلوت می‌کنم. برای چشم مردم تظاهر نکردم و نمی‌کنم.» گفت: «شنیدم میگن خانم عارفی از اینکه شوهرش شهید شده خوشحاله!» گفتم: «تا الان نیش و کنایه زیاد زدن، اینم روش!» این‌قدر در دلم غم داشتم که این حرف‌ها در برابرش هیچ بود. ادامه دادم: «مثل این می‌مونه که پات قطع بشه بعد یک خراش کوچیک روی دستت بیفته. این کنایه‌ها مثل اون خشه، زیاد مهم نیست مهم اون پا بود که نیست.» تشیع پیکر آقامصطفی هم‌زمان شده بود با تجلیل از شهدای گمنام در دانشگاه فردوسی. آقامصطفی همیشه وقتی شهدا را می‌آوردند ناراحت می‌شد که چرا پیکر آنها را به دانشگاه‌ها نمی‌برند. گفتم: «توی دانشگاه همه به فکر درس و تحصیل‌اند.» گفت: «این بالاترین درسه!» گمانم آقامصطفی اولین شهید مدافع حرم بود که برایش در دانشگاه فردوسی مراسم گرفتند. اتفاقاً سخنران هم حاج‌آقای پناهیان بود که آقامصطفی خیلی به او ارادت داشت. سخنرانی جالب و پُرشوری کرد که مطمئنم آقامصطفی بسیار لذت برد. قبل از مراسم رفته بودم برای طاها و امیرعلی پیراهن مشکی بخرم، یا سایزشان نبود یا مدلش را نمی‌پسندیدم. بعد از کمی جست‌و‌جو به مغازه‌ای رفتم که خانم فروشنده ما را می‌شناخت. با دیدن من پرخاشگرانه گفت: «از چهره‌ات معلومه که خیلی خوشحالی، از اینکه شوهرت شهید شده. نه؟ حالا آزاد و رها شدی دیگه. فکر این دوتا بچه رو نکردی؟ فکر تنهایی خودت نبودی؟» دلم شکست. بدون اینکه چیزی بگویم از مغازه بیرون آمدم و دعا کردم خدا هدایتش کند. یادم آمد موقعی که جواد کوهساری شهید شد، آقامصطفی نمی‌خواست لباس مشکی بپوشد. گفت: «برای شهید مشکی نمی‌پوشند!» به طاها گفتم:«برو پیراهن سفید عیدت رو بپوش. هر کی پرسید چرا سفید پوشیدی، بگو چون پدرم گفته بود برای شهید سیاه نمی‌پوشن.» هفتم آقامصطفی را در زابل گرفتیم. آنجا رسم بود در مراسم عزا فقط چای بدهند. گفتم: «من می‌خوام شربت زعفرون بدم.» اعتراض کردند: «مگه عروسیه که شربت بدیم؟» گفتم: «توی گرمای چهل درجه مردم اذیت میشن. آقامصطفی دوست نداشت کسی به‌خاطرش اذیت بشه. حتی برای عروسیش از مشهد کسی رو دعوت نکرده بود که مبادا سختی بکشن.» ششصد هفتصد نفر آمده بودند. خیلی بابت پذیرایی تشکر کردند و بعد از آن حتی در تعزیه‌های معمولی هم شربت می‌دهند. ⬅️ ادامه دارد.... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا