°•🌱
#تصویر_صفحه_159
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
🌱تلاوت دستجمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه159
🎊🎉#من_میترا_نیستم 🎊🎉
🔮#قسمت_یازدهم🔮
از همان موقع فهمیدم که زینب هم مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می کنند وقتی از خواب بیدار شد، به من گفت: مامان من فهمیدم اون ستاره پرنور که همه به اون تعظیم می کردند کی بود.
با تعجب پرسیدم: کی بود؟
گفت :حضرت زهرا بود. هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب میافتم بدنم می لرزد.
زینب از بچگی راحت حرفهایش را میزد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت
با مهرداد خیلی جور بود برادرش اهل تئاتر و فوتبال بود و در شهر گروه نمایش داشت. زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با او تمرین میکرد. مهرداد نقش مقابل خودش را به زینب می داد.
او بیشتر بیرون از خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه و اکثراً در خانه مشغول خواندن کتاب بود. مهران با پیک های کیهان بچه ها و کتابهایی که جمع کرد یک کتابخانه راه انداخت و چهار خواهرش را عضو کتابخانه کرد.
۲ ریال حق عضویت هم از آنها گرفت دخترها در کتابخانه مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند
بزرگتر که شدند مهران دخترها را نوبتی به سینما میبرد. علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه از همان بچگی که با مهرداد تمرین میکرد شکل گرفت
بیشترین تفریح بچه ها رفتن به خانه مادرم بود و با هم بودنشان بچه ها مسافرت را خیلی دوست داشتند ولی وضعیت ما طوری نبود که سفر برویم.
اول تابستان که میشد دوره مینشستند هر کدام نقشه رفتن به شهری را میکشیدند. از آن شهر حرف میزدند هر تابستان فقط حرف سفر بود و فکرش.
تعداد مان زیاد بود و ماشین هم که نداشتیم برای همین حرف مسافرت به اندازه سفر رفتن برای بچه ها شیرین بود.
بعد از ظهر های طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمیتوانست از خانه بیرون برود دوره مینشستند از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف میزدند از باغ ارم شیراز و سی و سه پل اصفهان.
هرکدام از بچه ها چیزهایی را که درباره آن شهر خوانده بود برای بقیه تعریف میکرد یا از روی همان مجله می خواند و عکس هایش را به بقیه نشان میداد.
آنقدر از حرف زدن درباره آن شهر لذت می بردند که انگار به همان شهر سفر کردند.
در باغ پشت خانه ایستگاه شش، یک درخت کُنار داشتیم که هر سال میوه می داد. بعد از ظهر های فصل بهار و تابستان دختر ها زیر درخت جمع می شدند.
مهران و مهرداد روی پشت بام می رفتند و شاخه های بلند درخت را که تا آنجا کشیده بود تکان میدادند. کنارها که روی زمین می ریخت دختر ها جمع می کردند
بعضی وقتا اندازه یک گونی کنار پر میشد من گونی پر از کنار را به بازار ایستگاه هفت میبردم و به زنهای فروشنده عرب میدادم و به جای آن میوه های دیگر می گرفتم.
پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام ما می آمدند تا کنار بچینند مهران و مهرداد دنبالشان می کردند و آنها را دور می کردند.
مینا و مهری مدتی پولهایشان را جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند. اولین بار دختر ها زیر درخت کنار عکس یادگاری گرفتند.
چهارتایی با هم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ و لیوان سفالی خریدند زندگی ما کم و زیاد داشت اما با هم خوشبخت بودیم...
ادامه دارد... 😍
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
#من_میترا_نیستم
#قسمت_دوازدهم
بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خواندن مومن هم بود همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند.
در همسایگی ما در آبادان خانواده کریمی زندگی می کردند آنها متدین بودند.
تنها خانه محله بود که پشت در پرده بزرگی داشت تا وقتی درِ خانه باز می شود داخل خانه پیدا نشود.
زهرا خانم دختر بزرگ خانواده کریمی، برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام می گذاشت.
مینا مهری و زینب به این کلاسها میرفتند. مینا و مهری با اقدس کریمی همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود.
زهرا خانم سر کلاس به بچه ها می گفت: تو مسائل دینی باید از یه مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتون مثل وضو و غسل قبول نیست.
زهرا خانم از بین رساله ها رساله امام خمینی را به دختر ها معرفی کرد. ما تا آن زمان از این حرف ها سر در نمی آوردیم امام را هم نمیشناختیم.
مینا و مهری به کتاب فروشی آقای جوکار در بازارچه ایستگاه شش رفتند تا رساله بخرند اما آقای جوکار به آنها گفت: رساله امام خمینی خطرناکه دنبالش نگردید وگرنه شما را میگیرند آقای جوکار رساله آقای خویی را به بچهها داد.
بعد از خرید رساله دخترها مقلد آقای خویی شدند زهرا خانم گفت: هیچ اشکالی نداره مهم اینه که شما احکام تون رو طبق تقلید از مجتهد انجام بدید.
زینب به کلاسهای قرآن خانه کریمی میرفت. کلاس چهارم دبستان بود صبح مدرسه میرفت و بعد از ظهرکلاس.
یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت: مامان من سر کلاس خوب قرانخوندم به نرگس جایزه دادند اما به من جایزه ندادن.
گفتم جایزه ای که دادن چی بود؟ جواب داد :یه بسته مداد رنگی.
گفتم خودم برات هدیه میخرم من جایزه ات رو میدم روز بعد جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم.
وقتی زینب مینشست و قرآن میخواند یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می افتادم که به جایی نرسید
زینب بعد از شرکت در کلاسهای قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی به حجاب علاقهمند شد.
من و مادرم حجاب داشتیم ولی دخترها نه. البته خیلی ساده بودن و لباسهای پوشیده تنشان می کردند.
زینب که کوچکترین دختر من بود و در همه کارها پیش قدم میشد اگر فکر میکرد کاری درست است انجامش میداد و کاری به اطرافیانش نداشت.
یک روز کنارم نشست و گفت: مامان دلم میخواد با حجاب شم. از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم غیر از این هم انتظار نداشتم.
زینب نیمه دیگر من بود پس حتما در دلش به حجاب علاقه داشت مادرم هم که شنید خوشحال شد.
ادامه دارد.
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
✍مبلغ امام زمان مظلوم مان باشیم.
حاضر به معامله با امام زمانت هستی؟
چه معاملهای پرسودتر از معامله با امام زمان، مطمئن باشید هر قدمی که برای امام زمان ارواحنافداه برمیدارید و هر کاری که برای حضرت انجام میدهید او جبران میکند. و چندین برابر را برمیگردونن.
نام و یاد حضرت را در این مسیر نورانی زنده کنیم.
☀️امام صادق علیه السلام فرمود :
يك درهم مالی كه برای امام زمانت صرف كنی برتر است از دو ميليون درهم كه در ديگر امور خير خرج كنی.
(اصول کافی ، ج۲، ص۱۵۶)
مبادا از قافله یاران مهدوی جا بمونیم
-------------------------
اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️⇲ و اینڪ آخــــــــــرالزمان ⇱
✍روزگــاری میاد که مــردم
🔴حدیث داریم ڪه در دوره آخرالزمان، «بطونُهُم آلِهَتُهم» :
شڪم مردم، خدایشان می شود.
🔸فقط فڪر و ذڪرش این است ڪه ناهار چه بخوریم؟ شام چه بخوریم؟ مگر ما می دانیم ڪه تا شب زنده ایم ڪه بگوییم چه بخوریم؟
🔸حضرت لقمان(ع) به پسر خود فرمود:
پسر من! در صبح، حدیث شب مڪن، نگو امشب... چه می دانی ڪه تا شب زنده ای یا نه؟
🔴فڪر و ذڪرتان شڪم نباشد
⚠️شکم، خدا می شود
روزگاری می آید که مردم شکم هایشان، خدایشان است و حواس آنها به شکم هایشان است همین الان که شما در حال نماز خواندن بودید، عده ای دم در نانوایی بربری و سنگکی ایستاده اند... اینها شکم هایشان، خدایشان است
🔴زنان قبله میشوند
روزگاری میآید که زن قبله میشود. هر چه حاج خانم بگوید. فقط حرف حاج خانم! ولو امر به خلاف شرع هم بکند یا کار خلاف شرع بگوید چون محو اوست، نمی فهمد چه میگوید: دختر باید چنین باشد، کت و دامن تنگ بپوشد، با این وضع به کوچه و خیابان برود، پدر مخالفت میکند، مادر با پدر درگیر میشود میگوید:
تو قدیمی هستی! تو قدیمی فکر میکنی! چیه مقدس شده ای؟! بگذار دخترم آزاد باشد. می خواهد با رفیقش برود کوهنوردی.
زنی که به فرمان شوهر باشد و از چیزهایی که شوهر متدینش میگوید اطاعت کند، او خیلی عالی است.
🔴پول دینشان است
این حرف گریه دارد کار به این جا میرسد که دین آدم پولش میشود و دیگر به فکر حلال و حرام و خمس نیست...
🎙آیتالله مجتهدی تهرانی(ره)
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#چله_شهدا 🕊
667K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
🌷بیرون ز عـدد بگَو
و بيحـد صلوات🍃
🌷بر آل محمد
و محمد صلوات🍃
🌷ز انجا که
دعا استجابت شده است🍃
🌷برجمله
اذکارسرامد "صلوات"🍃
🍃🌷اَللّٰهُــمَّ صَلِّ
🍃🌷عَلی ٰمُحَمَّدٍ
🍃🌷وَّ آلِ محمد
🍃🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
بخوان دعای فرج راکه یار برگردد
بخوان دعای فرج راکه شب سحر گردد
بخوان دعای فرج را اگرکه می خواهی
حدیث غیبت یارتومختصرگردد
بخوان دعای فرج راکه یار می آید
اگر دلت ز رَهِ اشتباه برگردد
🌺دعای منتظران🌺
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً