eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.7هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
50 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 دوست‌ِ شان که بشوید آنقدر دوستت می‌دارنـد کـه کـم مـی آوری
📸 تصویری از سردار قاانی و پدر شهید نیلفروشان در حاشیه مراسم تشییع پیکر شهید نیلفروشان
ثوابِ‌یهویی:)
🕊🌷 شهید کسی است که در میدان جنگ و در خدمت امام یا نائب او کشته شود و هرکس در زمان امام زمان (عج) در حفظ اسلام کشته شود، یقیناً به او ملحق خواهد شد، شهادت عبارت است از نبوغ درخشان حیات در کمال هشیاری و آزادی. 🕊🌷 | |
🏷گر درد دل از غم حبیب است مرا غم نیست که هم غمش طبیب است مرا
زمان بر امتحان من و تـو میگردد تـا ببیند که چون صدای "هل‌من‌ناصــــرِ" امامِ عشــق برخیزد‌ چه‌ می‌کنیم...؟ 🌿
🚨🚨 | 🍁 سیدحسن نصرالله ، پنج سال قبل در بیانیه‌ای تأکید کرده بود؛ «احتمال جنگ با اسرائیل زیاد اسوت و ممکن است در میان شما نمانم و بیشتر سران ردیف اول با من شهید شوند...» 🪧 🪧
عاشق امام‌حسین و روضه بود، همه وجودش رو از امام حسین می‌دونست؛ این از وصیتنامه‌اش هم‌ معلوم بود، نوشته بود: اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(علیه‌السلام)است.🌺 هیچ کس نمی تواند پاسداری از اسلام کند، درحالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) نداشته باشد. |شهیدمهدی‌زین‌الدین|
✍️خاطرات حاج حسین صالحی پدر شهیدان محمدرضا و مهدی صالحی از واقعه آتش سوزی مسجد جامع کرمان قسمت سوم... 🔹تا یک روز عصر که من اداره بودم رضا و مهدی و محسن و محمد باقریان پسرخاله شان آمدند اداره تا آن روز هنوز عکس شاه بر دیوارها نصب بود و این چهار نفر هر چه عکس شاه بر دیوار اطاقهای اداره بود کندند و شکستند و رفتند. 🔸فردا صبح که کارکنان آمدند دیدن عکسها کنده شده و شکسته اند به تحقیق برآمدند که چه کسی اینکار را کرده موفق نشدند آنها را شناسایی کنند آنها اعلامیه های حضرت امام را پخش می کردند. 🔹تا یک شب قرار بود با چندین نفر با یک وانت مجسمه شاه سوار بر اسب میدان آزادی فعلی کرمان را پایین بکشند ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که چندین نفر با هم اقدام به بستن سیم بکسل به اسب نمودیم. 🔸ناگهان ماموران گشت شبانه از دور پیدا شدند راننده وانت از ترس حرکت کرد هنوز سیم بکسل به اسب محکم نشده بود به پای اسب گیر کرد و پای اسب کنده شد همه فرار کردند اما روز بعد کسی متوجه کنده شدن پای اسب نشد. 🔹شب بعد ساعت یک بعد از نصف شب آن مجسمه و دو مجسمه دیگر شاه خائن به زیر کشیده شد مجسمه میدان ژاندارمری را با بکسل کردن به اتومبیل به درب مسجد جامع رساندیم که وقت اذان صبح بود و نماز گزاران که آمدند خیلی خوشحال شدند و آن را همانجا آتش زدند. 🔸روزها با شرکت در راهپیمایی می گذشت تا رهبر عظیم الشان انقلاب حضرت امام آیت الله خمینی از پاریس به وطن بازگشتند روزهای شادی و خوشحالی تا پیروزی انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ادامه پیدا کرد.
✍️مغناطیسی به نام عبدالمهدی... 🔹صحبت‌کردن از شهدا و اخلاص آنها هیچ‌وقت تکراری نمی‌شود اصلاً کسانی که اخلاص دارند را خداوند خودش بزرگ می‌کند. 🔸شهید عبدالمهدی مغفوری یکی از چهره‌های محبوب بود پر از اطلاعات نفوذ کلامش گره‌ها باز می‌کرد و طهارت روح از او یک چهره عارف و مردی متقی ساخته بود 🔹با نفس مسیحایی خمینی کبیر بر کالبد شهر نگین‌هایی از جنس یاقوت و مرجان روی انگشتری انقلاب سر برآوردند و در صفحه گیتی نقش خاتم زدند. 🔸یکی از آن دردانه‌های زمانه عبدالمهدی مغفوری بود زبان گیرایی داشت هر جا که بود عده‌ای را گرد خودش جمع می‌کرد. 🔹مغفوری چنان قدرت جذب‌کنندگی‌اش بالاست که انگار مغناطیس را با عبدالمهدی معنا می‌کنند. 🔸مزار شلوغش سنگ صبور دل‌های خسته و جان‌های خسته‌تر است باید کرمانی باشی و مرتب به گلزار شهدای کرمان سر بزنی تا از عمق جان درک کنی مغفوری کیست و چرا هنوز پروانه‌ها گرداگردش فراوان‌اند.
مشهد مهمان دارد
🌷 🌷امروز بعد از ظهر در محاصره دشمن گیر کردیم، هر چه مهمات داشتیم خرج بعثی ها کرده بودیم، آتش دشمن بسیار سنگین بود. در نزدیکی محل سنگرم، راکتی خورد، حفره ی بزرگی ایجاد کرد. به قصد رفتن به حفره (که حالا بعد از اصابت راکت محل امنی به نظر می رسید) خیز برداشتم، برای لحظه ای صدای انفجار و سپس دود مانع از این شد که بفهمم چه شده است .... 🌷 .... چند لحظه بعد به خودم آمدم، گوشهایم سوت می کشید، خواستم تکان بخورم، دیدم بدنم با من همراهی نمی کند، به سختی سرم را بالا آوردم، تقریبا ترکش ها به تمام بدنم خورده بود. پای راستم هم از زانو دیده نمی شد، دردی جانگاه از ناحیه ی گردن احساس می کردم، تعجب می کردم که چرا دردی از ناحیه پا احساس نمی کنم، اطرافم را به زحمت نگاه کردم، تمام بچه ها مورد آماج و اصابت ترکش های راکت های دشمن قرار گرفته بودند. 🌷عده ای شهید شده بودند، عده ای ناله می کردند، صدای برادر غلامی را شناختم، مداح گردان بود، داشت روضه ی حضرت ابوالفضل را زمزمه می کرد. زبانم از تشنگی خشک شده بود، شهادتین را در دل خواندم، لحظاتی نگذشته بود که نیروهای عراقی به بالای سرمان رسیدند .... 🌷هر که زخمی بود یا ناله می کرد با تیر خلاص می زدند، در دل دوباره اشهدم را خواندم، منتظر بودم به بالای سرم بیایند و تیر خلاصی هم به من بزنند، بی رمق با چشمانی نیمه باز به آسمان آبی می نگریستم. یعنی می شد تا لحظه ای دیگر در کهکشان ستاره های این آسمان جای بگیرم؟! 🌷فرمانده ی بعثی با کلاه قرمز تکاوری بالای سرم آمد، می توانستم چهره برافروخته اش را ببینم، در دل از خدا طلب مغفرت کردم، هفت تیرش را به سمت سرم نشانه گرفت، چشمانم را آهسته بستم، ظاهراً تا شهادت چیزی باقی نمانده بود، اما .... 🌷 ..... صدای داد و بیداد و بحث تندی به زبان عربی باعث شد تا چشمانم را دوباره باز کنم، یک سرباز عراقی مانع تیراندازی شده بود، شاید به خاطر وضعیت بسیار بدِ بدن خون آلودم و پای از دست رفته ام یا کلاً تیرهای ناجوانمردانه خلاص، این درگیری لفظی ایجاد شده بود. 🌷فرمانده عراقی اسلحه را بالا آورد و به سر سرباز شلیک کرد، بعد به طرف سر من هم شلیک کرد، اما خواست خدا بود که این کار را با بی دقتی انجام دهد، تنها زخمی نه چندان عمیق بر بالای سرم ایجاد کرد، حالا سرم یکپارچه درد شده بود، دیگر دردها را از یاد برده بودم، لحظه ای بعد از هوش رفتم. 🌷رزمندگان ایرانی ساعاتی بعد در یک پاتک دشمن را به عقب راندند، و من را به پشت جبهه منتقل کردند، حالا یک پای مصنوعی جایگزین پای راستم شده است، لیاقت شهادت نداشتم، اما امیدوارم به خاطر پای از دست داده ام، پایم به بهشت باز شود. راوى: رزمنده جانباز رضا افشار