#تلنگرانه
بعضۍوقٺاهمبایدبشینی
سرسجاده،بگۍ:خداجونم
لذتگناهڪردنروازمبگیر
میخوامباهاٺرفیقشم...
یارَفیقَمَنلارَفیقَلَه♥️
خدایالذتگناهروازمونبگیر🌱
خدایالذتعبادتوشیرینیخودتروبده❣️
#تلنگرانه
#ماه_رمضان
#وفات_حضرت_خدیجه
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
━━━━━◈❖❖◈━━━━
کانال شهیدآرمانعلیوردی
🔴 ما را در شبکه اجتماعی زیر دنبال کنید.
🔷 @shahidarmanaliverdiiii
|مثل خدیجه...|
پیامبر اکرم (ص) :
▪️مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود..
#وفات_حضرت_خدیجه
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
--------------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahidarmanaliverdiiii
تـوگنـآهنڪن؛
ببینخداچجورۍحـٰالتـوجامیارھ!
زندگیتوپرازوجودِخودشمیکنہ
-عصبےشدی؟!
+نفسبکشبگو:بیخیال،چیزیبگم؛
امامزمانناراحتمیشھ؛
-دلخورٺکردن؟!
+بگو؛خدامیبخشہمنممیبخشم
پسولشکن!!
-تهمتزدن؟
+آرومباشوتوضیحبدھوَ
بگو^^!بہائمہ[علیھالسلآم]همخیلیتھمتـٰازدن
-کلیپوعکسنآمربوطخواستیببینی؟!
بزنبیرونازصفحهبگو
مولآمھمتـرھ!
-نامحرمنزدیکتبود؟!🚶🏻♂
+بگومھدیِفاطمھخیلےخوشگلترھ
بیخیالبقیھ...!
زندگےقشنگتـرمیشھنھ؟!
#تلنگرانه💡
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#وفات_حضرت_خدیجه
#ماه_رمضان
━━━━━◈❖❖◈━━━━
کانال شهیدآرمانعلیوردی
🔴 ما را در شبکه اجتماعی زیر دنبال کنید.
🔷 @shahidarmanaliverdiiii
خادم الشهدا یعنی...❤️🌱🙂
#ماه_رمضان
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهیدانھ
━━━━━◈❖❖◈━━━━
کانال شهیدآرمانعلیوردی
🔴 ما را در شبکه اجتماعی زیر دنبال کنید.
🔷 @shahidarmanaliverdiiii
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢حاج آقا من جزو معدود بلاگرهای
محجبه ام!!!!
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدواج با اینجور آدمها ممنوع !👌❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگـــر نیت خوب باشه
کوثـر میشیم🌿
🎙• استاد قرائتی
#گپ_روز
#موضوع_روز : «زنگ بزن آتشنشانی!»
✍ از دو سه روز قبل از عید، عصبانی بود از اینکه خانوادهی پسرخاله احسان هم به افطاری روز اول عید دعوتند!
• اصلاً اعصاب این آدم را نداشت. آخر آنها مثل هم فکر نمیکردند، مثل هم به دنیا نگاه نمیکردند. سبک زندگیشان باهم فرق داشت و هر دو تحمل حضور کسی که اینقدر با او تفاوت داشته باشد را نداشتند و بارها در مهمانیهای مختلف دیده بودم که از وجود همدیگر در عذابند!
• از صبح چند نفری رفتیم کمک مامان.
نشسته بودیم روی ایوان خانهی مامان و سبزی پاک میکردیم که علی رسید. تقریباً «برجِ زهرمار» بود.
• نشست روی ایوان کنار مامان و دستش را بوسید. مامان سرش را به سینه گذاشت و فشرد و گفت: اینگونه سرخ نبینمت مامان!
دینِ ما دین محبت است! حتی با دشمنان. ما اجازه جهاد نداریم مگر برای دفاع .
✘ علی جان جنگ، جنگ است مامان، و ریشهاش هم دشمنی است! حالا میخواهد در جهان بیرون باشد یا در جهان درون. و دشمنی را شیطان ایجاد میکند!
• اینکه تو بخاطر بعضی موضعگیریهای سیاسی و مذهبی با احسان همسو نیستی نمیتواند باعث شود که در درونت با او بجنگی!
• علی گفت: من نمیجنگم که ! حوصلهاش را ندارم.
مامان گفت: وقتی کسی در درونت آنقدر «شلوغی و فشار» ایجاد میکند که نمیتوانی در جایی که هست آرام باشی و این نشاط و شادی را به دیگران انتقال دهی، قطعاً در درونت با او جنگ داری! جز این است؟
اگر جنگ نداری چرا دائماً آمادهباش هستی تا او یا همسرش یک حرکتی بکنند یا حرفی بزنند و تو بخواهی حالشان را بگیری و ثابت کنی اشتباه میکنند.
• گفت : چکار کنم مامان؟ بشینم این کارهایش را تماشا کنم؟
مامان گفت: مهمانی جای دیدار است، جای گشایش احوال است و اجتماع مؤمنین و همدلی آنها برای خدا بالاتر از آن است که تو آن را تبدیل به مرکز مناظره کنی!
√ اگر بتوانی این قورباغه را قورت بدهی و وقتی آمد جوری در آغوشش بگیری که بفهمد قصد جنگیدن نداری و میخواهی این مهمانی را فقط از وجودش لذت ببری و اگر کار به بحثهای الکی رسید به بهانهای خود را مشغول کاری کنی تا ادامهدار نشود، یک سرِ این جنگ خاموش میشود!
و وقتی یک سر خاموش شود، سرِ دیگر ناچاراً خاموش میشود دیگر...
• علی گفت: مامان این کارها که شما میگویی، از من برنمیآید!
من نمیتوانم او را بغل کنم! خیلی سخت است.
• مامان گفت: اگر آشپزخانه ما آتش بگیرد تو چکار میکنی ؟
گفت زنگ میزنم آتش نشانی!
مامان گفت : حالا هم زنگ بزن آتش نشانی...
• با حیرت نگاه کرد به مامان. مامان ادامه داد: نَفْس را هم باید زود خاموش کرد تا بگذارد تو نَفَس بکشی و سالم بمانی! وگرنه کم کم همهی جانت را فرا میگیرد و میسوزاند!
• گفت: الآن چه کنم؟ آتش نشانی از کجا بیاورم؟
مامان گفت: یک عالمه دعای آتش نشانی در صحیفه هست. یا از آنها استفاده میکنی و خاموشش میکنی یا این آتش درون تو را جزغاله میکند و فشارش را همه در جمع باید تحمل کنند.
• علی گفت : من حوصله ندارم مامان.
بعد سراسیمه بلند شد و گفت اصلاً میروم تا نباشم در این مهمانی!
و رفت!!!!!
• سر سفره افطار داشتم به این فکر میکردم چقدر از این آتشها میآید و ما خاموشش نمیکنیم و اجازه میدهیم گُر بگیرد و آنقدر بماند که تمام سلامت روحمان را جزغاله کند.... که در باز شد و علی آمد.
به احترام سفره کسی بلند نشد اما علی رفت نشست پیش احسان و گفت: «آتش نشانی بودم دیر کردم، داداش ببخشید» ....
بعضی دعاهای آتشنشانی در صحیفه جامعه سجادیه:
دعای ۴۸ | دعای ۵۰
دعای ۱۵۵ | دعای ۱۵۶ | دعای ۱۵۹
حرز ۲۲ | حرز ۲۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
هشدار جدی به شما که بخاطر اشتباهات فامیلت باهاش قطع ارتباط کردی!
منبع: خانواده آسمانی جلسه ۲۳۲