eitaa logo
🕊️شهــید آࢪمــان‌ علے‌‌وࢪدے‌🕊️
7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
43 فایل
بِسم‌ࢪَبِ‌الشُهدا °|ڪانال‌شہید‌آࢪمان‌علے‌وࢪدے‌|°❤️ گویَند که چِرا دِل بـِهـ شَهیدان دادی؟ وَالله کهـ مَن نَدادَم آنها بُردَند..C᭄ #باحضوࢪدوستان‌بزࢪگواࢪ‌شهــید🌹 حالاکه دعوتت کرده بمون🕊 ✍️تبادلات و خیریه👇 @Sangare_Arman
مشاهده در ایتا
دانلود
عهد♥️🌿^^ به عشق آقامون بخونیم☺️. التماس دعای ظهور..🍂
خدایا بابت هرچیزی که دادی و ندادی و قراره بدی عاشقانه شکرت♥️🌻^^
پُر از تواَم... به تُهی دستی‌ام نگاه نکن! نگو که هیچ نداری... ببین را دارم .. ❤️
⚡️ دستش‌رومحڪم‌گرفتم..🤝 گفتم‌بحثُ‌عوض‌نکن! این‌سوختگۍروۍ‌دستت‌چیہ‌هادۍ🤨 خندید...🙂 سرشُ‌پایین‌انداخت‌گفت: یہ‌شب‌شیطون‌اومدسراغم‌ منم‌اینجورۍ‌ازش‌پذیرایۍ‌کردم😁 ♥️ +اینجورۍ‌شهیدشدن..🖐
بررو؎درودیوارهابنویسید.. یڪ‌نفرمانده‌ازاین‌قوم‌ڪہ‌برمیگردد..!:)🖐🏽♥️
🌿 هم‌‌مداح‌‌بو‌د،هم‌‌فرمانده! سفارش‌‌ڪرده‌‌بودروی‌سنگِ‌‌قبرش‌ بنویسندیازهرا..! اینقدررابطه‌اش‌‌باحضرتِ‌مـٰادرقوۍبود ڪه‌مثل‌‌بی‌بی‌شھیدشد:) خمپاره‌‌ڪه‌خورد‌به‌سنگرش‌، بچه‌هارفتن‌بالاسرش.. دیدن‌خمپاره‌خورده‌‌به‌پهلویِ‌سمت‌‌چپش‌..💔! -شھید‌محمدرضاتورجـےزادھ
✨ هرگناهۍیہ‌اثرِخاص‌داره.. مثلــابعضۍازگناه‌هانعمت‌هاروازمون‌میگیرن حالِ‌خوب‌رومیگیرن اشڪ برا؎سیدالشھدارومیگیرن آدما؎خوب‌روازمون‌میگیرن رفیقا؎خوب جاها؎خوب ودرعینِ‌حال‌هم‌حواسمون‌نیست💔:)
كان رَجُلاً يعيشُ في‌الدنيا لكنّه لم يكن من أهلِها .. مردی بود که در دنیا زندگی می‌کرد اما اهل‌ِ دنیا نبود .. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹⁦⁩⁩⃟🕊️ . . شهیــد دسـتہ گــل پࢪپࢪ🥀 شهیــد هدیـہ‌ یڪ مادࢪ دࢪ ایــن لشڪࢪ عاشقهـا مࢪاهـم بپذیــࢪ آقــا🖤 . . @shahidarmanaliverdiiii
بسم الله روایت دیدار - قسمت آخر . گفتگومون دقیقا جلوی اتاقی شکل گرفت که محمدامین داخلش بود، خیلی دوست داشتم خودم مهر و تسبیح رو بهش میدادم و ازش میخواستم به اسم برام دعا کنه...حتم داشتم کسی که برای اینقدر عزیز بوده، دعاش میتونه حالم رو زیر و رو کنه... همون خانومی که توفیق این دیدار یکباره نصیبش شده بود بهمون ملحق شد. بحث به حس تلخ دلتنگی کشید... این عجزی که تحلیلت میبره اگه غرقش بشی... که اگه بهش میدون بدی تو رو تا اوج خفه شدن از بغض میبره... در حالیکه با تمام قوا داشتم تلاش میکردم جلوی اشک هام رو بگیرم با صدای لرزون گفتم: اون کلیپ یازده ثانیه ای همه رو سوزوند، من موندم حضرت زینب چجوری طاقت آورد...؟ مادر دلتنگ اما قوی آرمان گفت: من اونو هیچ وقت ندیدم، هرجا هم میخوان کلیپ بسازن از اون تصویر استفاده میکنن... به خانوم هایی که تو پذیرایی نشسته بودن ملحق شدیم، از مسجد امین الدوله و سر نترس آرمان گفتن، از اینکه نیمه شب برای دعای کمیل کوچه پس کوچه های منتهی به مسجدامین الدوله رو بدون ترس پشت سر میذاشت و خوابش پنج شنبه ها شاید به یک ساعت هم نمیرسید تا سیزده به در امسال که به خاطر گلزار شهدا رفتن برای آرمان بهترین سیزده به در عمر بیست ساله اش شد، همون سیزده به دری که اول به خاطر درس خوندن میخواست جایی نره اما اسم گلزار شهدا که اومد گفت: منم میام، همونجا درس میخونم. مادرش گفت: هر وقت مهمون داشتیم میگفت مکان های زیارتیتون با من، گلزار شهدا و امامزاده و کهف الشهدا و تپه نور. هرکی هم باهاش میرفت میگفت خیلی بمون خوش گذشت بس که خوش خنده و خوش مسافرت بود. ادامه صحبتمون به آقا سجاد زبرجدی همسایه منزل جدید آرمان رسید: وقتی شهید شد، پرسیدن شاه عبدالعظیم یا گلزار شهدا؟ گفتم امامزاده رو دوست داشت اما به شهید زبرجدی خیلی علاقه داشت، همیشه کلی زمان کنار مزارش صرف می‌کرد نماز میخوند گریه میکرد میگفت آقا سجاد حاجت میده. ازشون پرسیدیم کنار شهید زبرجدی جایی هست که بهمون خبر دادن یه جا هست... مسئولمون که مشغول دادن گزارش از فعالیت های چهل روزه ستاد شد، مشغول عکس گرفتن از عکس گوشه خونه و گرفتن ارتباط با خانوم های همراهمون شدم. هرکسی به نوعی به سرش سودای کار برای شهید بود. یکی برای ٢٢ بهمن، یکی برای مراسمات، یکی برای ثبت و ضبط خاطرات و... یکی میگفت این ارتباطاتِ ما همه از برکت شهیده. مهمونای جدید که رسیدن، مادر مهربون و صبور آرمان به همه مهمونای پسر جوونش از تابلوهای عکسی که ستاد آماده کرده بود هدیه داد و همه امون رو بغل و برامون دعا کرد. گوشه چادر این مادر قوی و مهربون و صبور رو گرفتم دستم و گذاشتم رو صورتم. نگاهی به چهره خسته و دلتنگش کردم و حس کردم اون چشم های خسته یه پل ساخت درست تا وسط قلبم. دقیقا مثل شش آبان که همه چی تو وجودم زیر و زبر شد... گاهی با اینکه میدونی طرف مقابلت از تو خسته تر و غمگینتره ولی دلت میخواد عقده های دلت رو فقط تو بغل خودش زار بزنی... مادر بزرگش محکم بغلم کرد و گفت راهشو ادامه بدین. دلم پرکشید برای اینکه تو بغلش بمونم، که تلافی این همه سال نداشتن مادربزرگ رو اونم تو سختی ها و فراز و نشیب های زندگیم دربیارم. نمیدونم بغضی که به گلوم چنگ انداخته بود به خاطر خودم بود یا به خاطر مادر بزرگ دلسوخته آرمان. به سمت خاله اش رفتم، خاله ای که مادرانه بزرگ شدن و قد کشیدن آرمان رو دیده بود. تشکر که کرد بهم گفت دعا کنین برای صبر ما... به لطف مسئولمون برای برگشت تا قسمتی از مسیر همراهشون شدیم. ماشین که از کنار اکباتان که رد شد، مثل تاریکی شب که چادرش رو روی سر شهر انداخته بود سرمای سکوتی داخل فضای ماشین چمبره زد. به این فکر کردم این جمع هیچ وقت کنار هم قرار نمیگرفت اگه اون شب تاریک ۴ ام آبان ماه تو کوچه پس کوچه های این شهرک کسی رو به غریبانه ترین حالت ممکن و با شعار آزادی شهید نمیکردن. دست کشیدم روی سه تا پیکسل آرمان روی کیفم و تابلو رو توی دستم محکمتر نگه داشتم. به چشمای داخل عکس خیره شدم: بی هوا زدنت، غریب گیر آوردنت؛ اما خدا نذاشت غریب بمونی! ما هم نمیذاریم... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
[درخواستی اعضای محترم کانال🌹] عکس ها و کلیپ هاتونو برای ماهم ارسال کنید. التماس دعا 🌹 @shahidarmanaliverdiiii
زیارت نیابتی🌹💔 [ شما 🌹] آقــاے‌ شنواے‌ حرفهــاے‌ دلــم از فاصلہ هــزارکیلومترے‌… بہ شمــا سلام✋🏻💔 . . @shahidarmanaliverdiiii
https://harfeto.timefriend.net/16680723878446 ناشناسمونه♥️🌿^^ ^شهید آرمان علی وردی^ منتظر نظرات شما هستیم.🌹