eitaa logo
شـَـ🥀ــہیــدانـِہ
402 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
260 ویدیو
64 فایل
و چہ‌کربلا نرفتہ‌هایی‌کہ‌کربلایی‌شدند:)🕊 رفیق؛واسہ خدا زندگی کن☝️ اگہ واسہ خدا زندگی ڪنی؛ زود تر بهش میرسی کانال‌بہ‌نیت #شهید_اصغر_الیاسی:)
مشاهده در ایتا
دانلود
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌🏻 چند روزیِ خبرهایی در رابطه با تو ایتا دست به دست میشه🙄 از این قبیل که ایشون عضو یه گروه هستن و میخوان کار فرهنگی انجام بدن و حتی بعد از درخواست های افراد گروه ما،مبنی بر اینکه ببینیم حرفشون چقدر درست و مطمئنِ،کلیپی هم منتشر کردن ... به ظاهر ایشون خانوم سلیمانی هستن خب یه سوال پیش میاد! آیا خانوم سلیمانی اونقدر بیکارن که عضو گروهی بشن که ۲۰۰ نفر ادم هم عضوش نیست🤔 اونم اینکه دنبال این هستن که اخاذی کنن از مردم به شیوه‌ی دریافت نذورات!! آخر کار هم کانال و گروه رو حذف و اکانت خودشون رو تغییر اساسی بدن؟! مسخره نیست؟? مورد بعدی اینکه همه ما پای صحبتهای زینب خانوم سلیمانی بودیم و دیدیم که چقدر با صلابت و اقتدار و محکم سخن میگن درست مثل😍 و اما استدلال هایی برای اثبات اینکه دروغِ محضه!👇 صدای این خانوم تو فیلم اصلا منطبق با صدا و طرز صحبت زینب سلیمانی نیست. و صدا در برخی جاها،قطع و دوباره شروع میشه:) ادمین های گروه"خواهران زینب" مثلا قصد قانع کردن مارو داشتن حالا چطوری؟😕 باناسزا و دعوا😏 و بعدشم یه بسازن که خانوم زینب سلیمانی درحال صحبت کردن هستن وجالب اینکه صدا و تصویر یکی نیست? حتی صدای خانم هم این صدا نیست 😂😎 تصمیم آخر با شما... ما به و این جمله ایشون رو هرگز فراموش نمیکنیم✌🏻 درجنگ روانى وآنچه که امروزبه اوجنگ نرم گفته میشوددردنیا،دشمن به سراغ سنگرهاى معنوى مى‌‌آیدکه آنهارامنهدم کند📱 ‌🔆 ‼️ ⚠️ 🌹 💯 💢
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 وقتشه که امشب دلامونو روانه ی کربلا کنیم امشب شب زیارتی اقا اباعبدالله هست... ثواب زیارت عاشورا امشب تقدیم میشود به شهید ان شاالله امشب سلام مارا به اقا عبد الله برسونند🙏🌺 التماس دعای فرج🤲🌸 @Shahidasgarelyasi
✨﷽✨ ✍خوابی که پس از شهادت دیدن : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی .» عجله داشت. می‌خواست برود. یك بار دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه چیزی بده تا به برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: ، ‌ همین چند كلمه را بیشتر نگفت.... موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر رو كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: . نگاهی بهت‌زده به و زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه نبودی!» گفت: اینجا بهم دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ ، 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از درباره ... 🏴 ╔═🍃🕊🍃═════╗ @Shahidasgarelyasi ╚═════🍃🕊🍃═╝