eitaa logo
شـَـ🥀ــہیــدانـِہ
402 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
260 ویدیو
64 فایل
و چہ‌کربلا نرفتہ‌هایی‌کہ‌کربلایی‌شدند:)🕊 رفیق؛واسہ خدا زندگی کن☝️ اگہ واسہ خدا زندگی ڪنی؛ زود تر بهش میرسی کانال‌بہ‌نیت #شهید_اصغر_الیاسی:)
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃 ✨ 💠 حلقه‌ی‌ ازدواج 💍 🔰حلقه ی ازدواج من هزار تومن💵 قیمتش بود. ابراهیم به من گفت: من حلقه ی طلا✨ و پلاتین نمیخوام❌ اگه صلاح بدونین،من فقط یه انگشتر بر می دارم☺️ یک بر داشت به قیمت ۱۵۰تومان. 🔰آن موقع مخالفت کرد و می گفت: زشته برای ما که حلقه ی ۱۵۰تومنی بر داره. تو آبروی مارو بردی‌😶 گفتم: مگه چی شده⁉️ گفت: آخه کی تاحالا برای دامادش حلقه💍 ۱۵۰تومنی گرفته؟ زشته بابا،می خندن به ادم 🔰وقتی به خانهٔ مان زنگ زد📞 موضوع را با او در میان گذاشتم، با صحبت کرد. به او گفت: آقای بدیهیان،این از سرم هم زیاده.شما دعا کنین که من بتونم توی زندگی، حق همین انگشتر رو هم ادا کنم👌 باقی اش دیگه دست خدا و مصلحت اوست. 🔰سَرِ حرفش هم ایستاد. همیشه و در حلقه اش را دست میکرد و خیلی به آن توجه داشت😍 وقتی در یکی از عملیات ها،حلقه شکست💔، رفت و انگشتر با همین عقیق و همان رکاب خرید و دستش کرد. 🔰خندیدم و گفتم: حالا چه اصراریه⁉️ اینقدر نسبت به این حلقه ؟ گفت:«این حلقه توی زندگی،سایه ی یه مرد یا یه زنه👤 من دوست دارم همیشه بالا سرم باشه❤️ این حلقه همیشه در ، تو رو یادِ من میاره و من محتاج اون هستم.می فهمی شدن یعنی چی؟ ✍راوی: همسر شهید 🌷 🎀 https://eitaa.com/joinchat/4183883824Ce09a955c98
💛 🌹 با چندتا از خانواده های سپاه توے یه خونه ساڪن شده بودیم یه روز ڪه حمید از منطقه اومد، به شوخے گفتم: " دلم میخواد یه بار بیاے و ببینی اینجا رو زدن ومن هم ڪشته شدم اونوقت برام بخونی فاطمه جان شهادتت مبارڪ!"❤️ بعدشروع ڪردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم دیدم ازحمید صدایے در نمیاد نگاه ڪردم دیدم داره گریه میڪنه جا خوردم گفتم: " تو خیلے بے انصافی! هر روز میرے توے آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزارے من گریه ڪنم، حالا خودت نشستے و جلوے من گریه میڪنی؟😔 سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم" عشق و عاشقے را هم باید از شهدا آموخت 🙃 شهدا اسوه زندگے اند؛قدرشان را بدانیم 🌹 🌱@shahiasgarelyasi
| ♥️🌱| •| عادٺ‌داشٺ‌اگریڪ‌روز🌤 •| خانہ‌نمےآمد،🏘 •| حتما☝️🏻 •| فردابایڪ‌دستہ‌گل💐 •|بہ‌دیدݩ ‌مےرفت🚶‍♂ •| بہ‌همسرش‌گفتہ‌بود:🗣 •|تو اولم••♥️•• •|نیستے🚫 •|⇜اول‌خـღـدا💓 •|⇜بعدسیدالشهدا🎈 •|⇜بعد 🌸 °🕌° °🕊° 👇🥀🍃💐 🍃@shahiasgarelyasi
دومین روز عقدمون 💍در منزل پدرم در نماز مغرب مشغول عشق بازی💞 با معبودش بود .... که محـ😍ــــو تماشای او شده بودند صوت زیبای نمازش آرامش😇 حقیقی را بر من نازل می کرد ✨ همان شب نماز عشا را پشت سرش ایستادم و به او اقتدا کردم...📿 و از آن به بعد نماز جماعت دو نفره مان 💑به امامت مردی برگزار می شد که همواره در قنوتش🤲 ♡♥ اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک♥♡🌹 می‌خواند و فروتنی درمقابل معبوددر سجده هایش نمایان بود 😊 حالا که نمیشود جماعت های دونفره مان به مردانگی اقتدا کنم😔 نذر کرده ام که در اذان موذن آیه های جهاداوباشم💔😊 # همسر_شهید_علیرضا_نوری🌹 🥀 ان نمازی که امام جمعاتش تو باشی جانم 💗 @shahiasgarelyasi
... ❤️🌹 سر سفره عقد💍،نشسته بودیم کنار هم،بوی عطرش☺️همه اتاق را پر کرده بود😍 بله را که گفتم😇سرش را اورد زیر گوشم، خیلی ارام و اهسته گفت: تو همون کسی هستی که میخواستم😉😍 نگاهش کردم و از ته دل خندیدم😅💕 دستم را گذاشتم روی حلقه💍ازدواج‌مان،چشم دوختم به قرآن سفره عقد😄و از خدا طلب خوشبختی🙃کردم...🤲🏻💚 🌹🍃 😍 🌱@shahiasgarelyasi🍃
|۰.👨‍✈️🇮🇷.۰| 🌹 پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـماݧ💞یـڪ میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت ڪردیم ایݧ اولین مهـمانے بودکـہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبـہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد|😊😻| اولیـݧ قاشق غـذاراکـہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!|😖😑| ازایݧ کـہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت ڪشیدم|😓🙈| سفره راکـہ پہݧ ڪردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینڪـہ غذاروبخورید،بـایـدبگویـم ایݧ غـذادست پخت دامـاداست|☺️🤵🏻| البتـہ بـایدببخشیدکـہ کمے شورشده اسـت|😅😐| آݧ وقت کمے نـاݧ پنیرسـرسفـره آوردوبـاخنده ادامہ داد:البتـہ اگـہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نـاݧ وپنیرهم پیـدامے شـود|😉💚| 🌺 🌙❄️ 🌈✨@shahiasgarelyasi
. 💫❤ . . "هُوَالشَّہید" . بودیم درحال خوندن بود نمازش که تموم شد؛ هنوز پشت به اون نشسته بودم شعرش رو برداشت و با یه لحن شروع کرد به خوندن ولے من باز باهاش بودم!! کتابو گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تمام؛ نمازش تمام؛ دنیـا مـات؛ سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!" بازهم بهش نکردم این بار پرسید : ؟؟؟ کردم؛ گفت : گر نیستے بکن نفرت بورز بےتفاوت بودنت هر لحظه آبم مےکند دوباره با پرسید: مگه نه؟؟!!! گفتم:نـــــه!!! گفت: لبت نه گوید و پیداست مے گوید دلت آری که این سان دشمنے یعنے که خیـلے دوستـم دارے" زدم زیر و روبروش نشستم؛ دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه... بهش نگاه کردم و ازته گفتم خداروشکرکه هستے . . . https://www.instagram.com/p/By-FcS9Af-k/?igshid=152pmwwjjlcni