تنها روزهای که جایگزین دارد، روزه ماه رجب است. کسایی که بههر دلیلی نمیتونن روزه بگیرن، هرروز صدبار این تسبیحات رو بگن، ثواب روزه رو میبرن
#حسین_دارابی
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان فرد بینماز و مشروب خوری که خواب عجیبی دید و....
السلام علیک یا اميرالمؤمنين 😭
تا میتونید اینو منتشر کنید
با این کلیپها، دل خیلیا میلرزه
ثوابش به شما هم میرسه
#حسین_دارابی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻میگن فلسطینی ها ناصبیان نباید ازشون حمایت کرد
این کلیپ رو ببینید و منتشر کنید
فلسطینیها، محب اهل بیت هستن
سیدالشهدا و حضرت زینب رو الگوی خودشون قرار میدن. این حرفهای بیپایه چیه از زبان مداح و سخنران و برخی بچه مذهبیهای ما صادر میشه؟
#فلسطینیها_محب_اهل_بیت_اند
#حسین_دارابی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
4.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عباس موزون در برنامه به افق فلسطین :
یکی از کودکانی که چندین ساعت زیر اوار بوده و بعد از چند ساعت نجات پیدا کرده گفته که تمام مدت فرشته ای در کنارش مراقب کودک بوده و زمانی رفته که گروه نجات امد.
فیلم این دختر رو که شبکه الجزیره پخش کرده ببینید
#حسین_دارابی
برای برادرم حسین دارابی
حسین جانم، سلام علیکم
از دیروز که راوی زخمهای کرمانِ عزیز بودی ، نگرانت بودم. دیدم چند ساعت در سکوت رفتی و دیگر هیچ چیزی منتشر نکردی.
فهمیدم شوک بزرگی برایت بوده و حال و هوای دلت بدجوری ابری شده
حال دلت را خوب میفهمم ، رفیق ۲۵ ساله...
یکی ، دوسال بیشتر از حمله ناجوانمردانه داعش نگذشته بود که برای انجام کاری به سوریه رفتم.
هفته اول در دمشق بودم و هفته دوم به حلب رسیدم.
دقیقا همان روز اول به همراه ابوحامد و آقا سید رفتیم اطراف را ببینیم، در حال گشتزنی بودیم که خبر دادند داعشیها به یک خانه نفوذ کردند و قتلعام.
هنوز تصوّر درستی از جنگ نداشتم
شور و حال خوبی داشتم
و سرم درد میکرد برای دعوا.
دوان،دوان رفتیم به سمت محل حادثه
پیچیدیم توی کوچه
هنوز بهخاطرم هست درب دوم، سبز رنگ بود، خانهای شمالی.
وارد خانه شدیم...
من تا به حال قتلِعام ندیده بودم.
مادر خانه ۳ تیر خورده بود و یک تیر خلاص
۲ دختر یک طرف، که سر یکی را بریده بودند و دیگری سهمش گلوله بود.
پدر خانه و ۲ پسرش هم که معلوم بود مقاومت کرده بودند
وحشیانه کشته شده بودند.
برایت نگویم چه ساعت سختی بود
اصلا زمان ایستاده بود
بغض کرده بودم و حیران نگاه میکردم.
اما تا اینجای کار برای یک معرکه بزرگ طبیعی بود.
چشمم را چرخاندم، نگاهم روی پنجره های خانه قفل شد
دیوانه شدم
انگار خونی دیگر در رگهایم نمیچرخید...
دختری ۳،۴ ساله را با طناب به نردههای پنجره بسته بودند
و نیمه پاییناش نبود...
نارنجک را میان پاهایش گذاشته بودند و ضامن را کشیده بودند.
آنوقتها دختر من هم در ایران همین سن و سال را داشت.
از آن روز بغض سخت و سنگینی در سینه دارم
از یک سو دلم سوخت و رگِ عاطفهام جنبید
از طرف دیگر بغض انتقام در وجودم ماند.
دیروز که دیدم سعی داری در وسط معرکه به عنوان راوی حکایت کنی، حالت را خوب میفهمیدم.
گاهی وقتها باری روی دوشات سنگینی میکند
ولی نمیتوانی با کلمات بیان کنی، داغ میشود و تا آخر عمر در دلت میماند.
حسین عزیزم
زخم و خون چیز عجیبی است
انگار وقتی وسط یک معرکه بزرگ هستی، قد میکشی، بزرگتر میشوی و به همین میزان پیر میشوی وقتی نتوانی بغض فروخورده را فریاد بزنی..
اینها را برایت نوشتم تا بگویم:
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم
مفهوم سوختن به تماشا نمیشود
میدانم از امروز حس و حالت عوض خواهد شد
و قلمات محکمتر.
این را برایت بگویم، بعضی اصلا نمیفهمند، خاک وطن یعنی چه؟
نمیفهمند دفاع از حرم یعنی چه؟
نمیفهمند اگر آن روز از حرم بیبی جان دفاع نمیکردیم، امروز باید حادثه کرمان را در همه شهرها و هر روز میدیدیم.
برادر جان آن روزهای سخت سوریه گذشت و مقاومت کار خودش را کرد...
روزهای سخت غزه هم میگذرد
روزهای سخت ایران هم
ولی ای کاش بفهمیم که ایران، سوریه، عراق، لبنان ، یمن و همه کشورهای مقاومت بعد از تاریکی به روشنیها سلام خواهند کرد.
همدرد و همقبیله تو
برادرت
✍ م.م
#حسین_دارابی
دانش آموز یازده ساله، شهید امیرعلی بامری از خانواده افغانستانی اهل سنت
خیلی خانه سادهای داشتن
مشخص بود امیرعلی در فقر بزرگ شده
باباش میگفت امیرعلی میرفت کار میکرد کمک خرج ما بود
امیرعلی میگفت که بابا تو قند داری، نمیخواد بری کارتون جمع کنی، من میرم دم مغازه کار میکنم، خرجی خودم و مدرسه رو درمیارم، به شماهم میدم
عاشق حاج قاسم بود
همش میگفت بریم گلزار، بریم بیتالزهرا، همون جایی که حاج قاسم فاطمیه میرفت اونجا....
وقتی میرفت گلزار، همه قبور شهدارو آب میریخت و تمیز میکرد
یازده سالش بود ولی اندازه آدم سی چهل ساله میفهمید...
#حسین_دارابی
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیداری با خانواده شهید پاکبان، سلطانی نژاد
به بچههای شهید میگه سینهتون رو بالا بگیرید، باباتون شهید شده. افتخار کنید...
#حسین_دارابی
ریحانه و کاپشن صورتی خونیاش
و پدری که نمیداند برای ریحانه غصه بخورد
یا برای برادر ریحانه
و یا مادرش....
#حسین_دارابی
بعد از ١٠_١٢ روز حضور در کرمان به تهران برگشتم که هم کمی درکنار خانواده باشم، هم به کارهای عقبمانده برسم و هم تجدید قوایی بکنم.
به دوستان کرمانی گفتم که حتما برمیگردم. کارم تمام نشده. اینبار برای خودم برمیگردم نه صرفا برای کار مجازی. کما اینکه تا به الان هم شاید ١۰ درصد از آنچه در کرمان دیدم و شنیدم را در فضای مجازیام روایت کرده باشم، بسیاری از مطالب قابل روایت نبود، برخی از آنها برای خود آدم است که ببیند و بشنود و به آن فکر کند.
من که گاهی از کوچیکترین سوژهها مطلب مینوشتم در کرمان قلمم از نوشتن بزرگترین سوژهها عاجز مانده بود.
بعد از انفجار با خودم میگفتم چرا لیاقت شهادت نداشتم و البته خیلی هم حسرت نمیخوردم و حتی خوشحال بودم که جان سالم بهدر بردم. دیگران هندوانه زیربغلم میگذاشتند که نه به لیاقت ربط ندارد، شاید تو رسالتی داشتی که باید میماندی، باید میماندی و روایت میکردی و از این قبیل تعارفها. آن روزهای اول این حرفهارا کمی باور کردم و گفتم انشاءالله همین است. بعد از اینکه درمنزل بیش از ۳۰ شهید حضور پیدا کردم و خصوصیات شهدا را یک به یک شنیدم، مطمئن شدم قطعا لیاقتش را نداشتم. من خیلی با خصوصیات این افراد فاصله داشتم. فهمیدم شهادت اتفاقی نیست. آنها عاشق شهادت بودند و دعای همیشگیشان بود. اصلا در افقهای دیگری سیر میکردند.
آری گاهی دست نیرویی ندارد که قلم را بچرخاند...
روزحادثه وقتی بالای سر پیکرهای بیجان و غرق در خون رسیدم، با خود گفتم الان وظیفهام چیست؟ من فعال مجازیام و استاد تولید محتوا، ولی مگر میشود با این صحنهها تولید محتوا کرد و به اصطلاح خبر اول داد، فیلمهای دستاول را در مجازی پخش کرد، و پرچمدار روایت کرمان شد. مگر میشود در آن فضا و در آن غم در آن مصیبت فکر فضای مجازی و محتوا و جذب ممبر و کوفت و زهرمار بود؟ ساعتها مطلب نگذاشتم و نگذاشتم و آنچه دیدم برای خودم نگهداشتم....
در آن لحظات غمبار چندچیز دلم را خیلی بهدرد آورد
_ اول خود حادثه انفجار و پیکرهای غرق خون...
_ دوم تمسخر و چرندیات ضدانقلاب
_ و سوم کانالهای بیغیرتی که این حادثه را موضوع خوبی برای تبلیغ و جذب ممبر دیدند و درست همان لحظاتی که شهدا در خونشان میغلتیدند و خانوادههایشان کوه غم روی سرشان خراب شده بود، عدهای دستپاچه شده بودند که نفر اولی باشند که تبلیغشان برای مردم نمایش داده شود و احتمالا وقتی هزارهزار ممبر جذب میکردند خوشحال بودند که چه بموقع تبلیغ دادند. بلی، حادثه کرمان برای برخی نون و آب داشت...
چگونه میشود در آن لحظات از این ماجرا کاسبی ممبر کرد؟
و دردناکتر اینکه برای کرمان فقط همان زمان که برایشان نون و آب داشت تولید محتوا میکردند، بعد از یکی دوروز انگار نه کرمانی بود و نه شهیدی نه هیچی. همه به باد فراموشی سپرده شدند.
وقتی در صحنه جنایت حاضر باشی و مظلومیت مردم، مظلومیت شهدا و خانوادههایشان را ببینی نمیتوانی سکوت خبری حادثه کرمان در رسانهها را تحمل کنی. دیدم حالا که روز حادثه نتوانستم روایت کنم، در این بیخیالی رسانهها درباره کرمان باید کاری بکنم. باید یاد حادثه و شهدایش را زنده نگهدارم و تصمیم گرفتم به منازل شهدا برم، اینجا دیگر باید خوب تولید محتوا میکردم که هم یادشان زنده بماند، هم وظیفهام را انجام داده باشم
اما آنجا هم همانطور شد که روز حادثه شد. به زحمت چند کلیپ چنددقیقهای از چندده ساعت مصاحبه با خانوادهها درآوردم... برای همه پیش آمده که حرف زیاد در دل دارند ولی دهانشان قفل میشود، اینجاهم همان شد...
کرمان و شهداش اقیانوسی هستند از معرفت و حکمت که جرعهای از این اقیانوس به کسانی رسید که رفتند در محضر خانوادههایشان و از آنها شنیدند. نم و قطرهای از این جرعه هم در فضای مجازی منتشر شد
این روزها خانوادههای شهدا را باهم مقایسه میکنم که کدامیک داغ سنگینتری دارند
_ آن خانوادهای که تنها پسر نوجوانش شهید شده برایش سختتر است یا آن که تک دختر شیرینزبانش را دیگر نمیبیند؟
_ یا آن خانوادهای که یتیم شدهاند و دیگر پدرومادری ندارند
_ یا آن خواهری که قبلا پدرو مادرش را ازدست داده بود و با برادرش دوتایی زندگی میکردند و حالا دیگر تنها شده
_ یا آن یکی که ۸ نفر از اعضای خاندانش را صبح روز حادثه دید و عصرش دیگر ندید
_ یا آن یکی که دو دخترش را از دست داد
_ یا آن مردی که هم دو فرزندش را از دست دادو هم همسرش را و خانوادهی چهارنفرهاش تک نفره شد؟
_ و چه کسی میتواند داغ خانوادهای را بفهمد که پدر خانواده را ازدست داده و پسر خانوادهاش که مرد خانواده باید میشد حالا قطع نخاع شده...
آه کرمان.....
چگونه میتوان تورا فراموش کرد؟
روایت حادثه کرمان از خانوادههای شهدا
#حسین_دارابی
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیفم اومد این لحظه قشنگ از جمکران درشب نیمه شعبان رو نبینید
چقدر زیبا
ان شاء الله جشن بعد از ظهور با حضور خود حضرت
#حسین_دارابی
🔴 اگر شمر در صفین شهید میشد، یک قدیس بود!
- اگر زبیر در رکاب علی شهید میشد، یک قدیس بود!
اگر ...
اگر ...
و چقدر از این اگرها که در تاریخ ثبت نشد چون شهادت لیاقت میخواهد و آنها نداشتند...
مشکل این جماعتِ مغرض صرفا دشمنی با شهید رئیسی نیست؛ بلکه اینها اصولا با مقولهی شهید و شهادت بیگانهاند!
#حسین_دارابی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔰تنها کسی که شهید دارابی گوش به فرمانش بود...
به روایت مادر بزرگوار شهید؛
دم خداحافظی گفت که راهی سوریهام..
ناراحت و کلافه گفتم: حسین تو چرا حرف هیچکس را گوش نمیدهی، کجا میروی، مگر تازه نیامدهای؟
حداقل بگو به حرف چه کسی گوش میدهی!
جواب داد مادر من فقط به حرف رهبرم گوش میدهم.. آقا دستور بدهد ،جانم را هم برایشان میدهم.
🔹وصیتی به بچه حزباللهیها میکنم و آن هم این است که در قبال انقلاب احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشهای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند.
🌷شهید مدافع حرم #حسین_دارابی🌷
🔷تاریخ تولد : ٢٧ مهر ۱٣۶۱
🔷تاریخ شهادت : ۱٩ مرداد ۱٣٩۴
🔷محل شهادت : سوریه
🔷مزار شهید : آمل
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi