کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت پنجم : پهلوان ( ۲ ) ✔️ راوی : حسین الله کرم 🔸داستان پهلواني هاي #ابراهي
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت ششم : والیبال تک نفره
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸بازوان قوي #ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بسياري از ورزشها #قهرمان است. در زنگهاي ورزش هميشه مشغول واليبال بود.
هيچکس از بچه ها حريف او نميشد.
🔸يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم #ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد.
بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم.خيلي از مدعيها حريف ابراهيم نميشدند.
🔸اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم برميگردد به دوران #جنگ و شهرگيلانغرب، در آنجا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنده در آن بازي ميکردند.
🔸يک روز چند دستگاه ميني بوس براي بازديد از مناطق جنگي به #گيلانغرب آمدند که مسئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود.
آقاي داودي در دبيرستان معلم #ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت.
🔸ايشان مقداري وسائل ورزشي به #ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح ميدانيد مصرف کنيد. بعد گفت: دوستان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.
🔸ابراهيم کمي براي ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. آقاي داودي گفت: چند تا از بچه هاي #هيئت واليبال تهران با ما هستند.
نظرت برای برگزاري يك #مسابقه چيه؟
🔸ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان واليباليست حرفه اي بودند يک طرف بودند، ابراهيم به تنهائي در طرف مقابل. تعدادزيادي هم تماشاگر بودند.
🔸ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت. به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور ميکرد. بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه هاي #ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند.
آنها باورشان نميشد يک #رزمنده ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها بازي كند.
🔸يكبار هم در #پادگان دوكوهه براي رزمنده ها از واليبال ابراهيم تعريف كردم. يكي از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشكيل دادو ابراهيم را هم صدا كرد.
او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يكطرف، من هم تكي بازي ميكنم!
🔸بعد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم ضربه اي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روي زمين ميافتادند!
#ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت بیست و یکم : کردستان ✔️ راوی: مهدي فريدوند 🔸#تابستان 1358 بود. بعد از
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیست و یکم : کردستان ۲
✔️ راوی: مهدي فريدوند
🔸روز بعد با برادر بروجردي جلسه گذاشتيم. #فرماندهان #ارتش هم حضور داشتند. ايشان فرمودند: با توجه به پيام امام، نيروي زيادي در راه است. ضد انقلاب هم خيلي ترسيده. آنها داخل شهر دو مقر مهم دارند. بايد طرحي براي حمله به اين دو مقر داشته باشيم.
🔸صحبتهاي مختلفي شد، ابراهيم گفت: اينطور که در شهر پيداست مردم هيچ ارتباطي با آنها ندارند. بهتر است به يکي از مقرهاي ضد انقلاب حمله کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعدي برويم.
🔸همه با اين طرح موافقت کردند. قرار شد نيروها را براي حمله آماده کنيم.
اما همان روز نيروهاي سپاه را به منطقه #پاوه اعزام کردند. فقط نيروهاي #سرباز در اختيار فرماندهي قرار گرفت.
ابراهيم و ديگر رفقا به تک تک سنگرهای سربازان سر زدند. با آنها صحبت ميکردند و روحيه ميدادند. بعد هم يك وانت هندوانه تهيه كردند و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. آنها با برنامه هاي مختلف #آمادگي نيروها را بالا بردند.
🔸صبح يکي از روزها آقاي خلخالي به جمع بچه ها اضافه شد. تعداد ديگري از بچه هاي #رزمنده هم از شهرهاي مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از آمادگي لازم، مهمات بين بچه ها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکي از مقرهاي ضد انقلاب در شهر #حمله کرديم. سريعتر از آنچه فکر ميکرديم آنجا محاصره شد. بعد هم بيشتر نيروهاي ضد انقلاب را دستگير کرديم.
🔸از داخل مقر بجز مقدار زيادي مهمات، مقادير زيادي دلار و پاسپورت و شناسنامه هاي جعلي پيدا کرديم! ابراهيم همه آنها را در يک گوني ريخت و تحويل مسئول سپاه داد.
مقر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيري تصرف شد. شهر، بار ديگر به دست بچه هاي انقلابي افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا ميگفت: اگر چند سال ديگر هم صبر ميکرديم، سربازان من #جرأت چنين حمله اي را پيدا نميکردند. اين را مديون برادر هادي و ديگر دوستان همرزم ايشان هستيم.
آنها با #دوستي که با سربازها داشتند روحيه ها را بالا بردند.
🔸در آن دوره، فرماندهان بسياري از فنون نظامي و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگر بچه ها آموزش دادند. اين كار، آ نها را به نيروهاي ورزيد هاي تبديل نمود كه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد. ماجراي سنندج زياد طولاني نشد. هر چند در ديگر شهرهاي کردستان هنوز درگيريهاي مختصري وجود داشت.
ما در شهريور 1358 به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچه ها در کردستان ماندند و به نيروهاي شهيد #چمران ملحق شدند.
🔸ابراهيم پس از بازگشت، از بازرسي سازمان تربيت بدني به آموزش و پرورش رفت.
البته با درخواست او موافقت نميشد، اما با پيگيريهاي بسيار اين کار را به نتيجه رساند. او وارد مجموع هاي شد که به امثال #ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و پنجم : برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست و ششم : شروع جنگ ۱
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي #انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي #سپاه را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن #رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان #اسلام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و #غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند.
با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هشتم : تسبیحات ✔️ راوی : امیر سپهر نژاد 🔸دوازدهم مهر 1359 است. د
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست و نهم : شهرک المهدی
✔️ راوی : علی مقدم ، حسین جهانبخش
🔸از شروع #جنگ يك ماه گذشت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي از رفقا به شهرك المهدي در اطراف سرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهاي پدافندي را در مقابل دشمن راه اندازي كردند.
نماز #جماعت صبح تمام شد. ديدم بچه ها دنبال ابراهيم ميگردند! با تعجب پرسيدم: چي شده؟!
گفتند: از نيمه شب تا حالا خبري از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع ديد هباني را جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود!
🔸ساعتي بعد يكي از بچه هاي ديده بان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به اين سمت مييان!اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديده باني رفتم و با بچه ها نگاه كرديم.
سيزده عراقي پشت سر هم در حالي كه دستانشان بسته بود به سمت ما مي آمدند!
پشت سر آنها ابراهيم و يكي ديگر از بچه ها قرار داشت! در حالي كه تعداد زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود.
هيچكس باور نميكرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسه اي آفريده باشد!
آن هم در شرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود. حتي تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند.
🔸يكي از بچه ها خيلي ذوق زده شده بود، جلوآمد و كشيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: «عراقي مزدور! »
براي لحظه اي همه ساكت شدند. ابراهيم از كنار ستون اسرا جلو آمد.
روبروي #جوان ايستاد و يكي يكي اسلحه ها را از روي دوشش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟!
جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه.
ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً او دشمن بوده، اما الان اسيره، در ثاني اينها اصلاً نميدونند براي چي با ما ميجنگند. حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟!
🔸جوان #رزمنده بعد از چند لحظه سكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم.بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي را بوسيد و معذرت خواهي كرد.
اسير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه ميكرد، به ابراهيم خيره شد.
نگاه متعجب #اسير عراقي حرفهاي زيادي داشت!
٭٭٭
🔸دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم.
درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت ميكرد. اما از خودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. يكدفعه #ابراهيم خنديد و گفت:
در منطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از يك #روستا باهم به جبهه آمده بودند.چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند!
🔸تا اينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.
از طرفي خودشان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا #پيشنماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد.
من هم كنار شما مي ايستم و بلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار ميكنم تا ياد بگيريد.
🔸ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نميتوانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد: در ركعت اول، وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع كرد سرش را خاراندن، يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلي خند هام گرفت اما خودم را كنترل كردم. اما درسجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد.
پيش #نماز به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يكدفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند!
اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔉حاج حسین یکتا:
#رزمنده ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی، برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر!
و با نیت #قربت_الی_الله مطلب بنویس.
بدون که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی. شما در شبهای تاریک #جبهه_مجازی و اینترنت از میدان #مین_گناه عبور می کنید.
⭕️ مراقب باشید
به شهدا تمسک کنید
بصیرتتون را بالا ببرید که #ترکش نخورید. رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید... با اهل بیت یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید...
بچه ها! خط به خطی که تو فضای مجازی می نویسین رو همه #شهدا می بینن!!! در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید باید تا دیوار #نیویورک و #کاخ_سفید پیش رفت.
امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با #وضو باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.
شما الان بالای #دکل_دیده بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛
┏━━━━🍃🥀━━━━━┓
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
🔰نامش هم مرا یاد #ارباب می اندازد، اما وقتی فهمیدم در دهه اول محرم🏴 چشم به این جهان گشوده است، مطمئن شدم خریدارش #غریب_مادر است
🔰هرچه از زندگیش خواندم📖 به اندازه تمام لحظه های زندگیم که در غفلت گذراندم #شرمنده شدم😞
🔰عشق به مادر ارباب را از اسم #دخترش فهمیدم و وقتی دل نوشته📝 فاطمه را خواندم که اقتدا به #سه_ساله مشگل گشا😔 کرده بود، فهمیدم گاهی کوچکترها، دل بزرگی دارند، به اندازه درک "ما رایت الا جمیلا"😍
🔰 #استاد_تخریب، در آخرین روز ماموریتش، مدال شهادت🌷نصیبش شد. آن هم با بسته #انتحاری که آسمانی اش🕊کرد. دلم سوخت وقتی فهمیدم همچون #حضرت_مادر غریبانه سوخته است😭 گویی سوختن🔥 سرنوشت فرزندان مادر است، چه #مدافع باشند، چه #رزمنده
🔰بازهم به رسم مادر، #شهادتش غریبانه ترین اتفاق آن ایام و بعدها، به عنوان #اولین_شهید_مدافع_حرم، تیتر اول رسانه های خبر🗞شد
🔰رفیقِ شهیدِ #شاگردانش شد
👈 #شهید_رسول_خلیلی آنقدر زائر مزارش🌷 شد تا عاقبت بخیر شد
👈شاید هم #شهید_بیضایی در حضور شهید، از کوثرش گذشت💕 و به عشق حقیقی لبیک گفت
👈و #شهید_محمدرضا_دهقان هم به نیت شهادت🕊 کنار مزار شهید عکس یادگاری گرفت و گفت: "شهید ترک، کلید فتح شهدای ایران🌷 در #سوریه است"
❣شهید جان
🔰تو را قسم به همان سوره واقعه ای که مونس روزهایت بود؛ مدت هاست در #برزخ ظلمت نفسی😔 راه گم کرده ایم، چشم های پر از گناهمان، نابینای راه #سعادت شده است😭 فانوس #هدایت این روزهای سرگردانی باش
✍نویسنده: طاهره بنایی منتظر
محل شهادت: #دمشق
محل دفن: بهشت زهرا #تهران
#شهید_محرم_ترک
#سالروز_شهادت🌷
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_H
کوله پشتیتان ؛
نشان از هجرتی دراز داشت
ما رسم سفر کردن را
باید از شما بیاموزیم ...
وَمَنْ یُهاجِرْ فی سَبیلِ اللّهِ یَجِدُ
فِی الاَْرْضِ مُراغَما کَثیرا وَسَعَةً.
#رزمنده
#دفاع_مقدس
#یادشهداباصلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
شانههای شما
حتی یک لحظه هم
از احساس تکلیف سبک نبود ...
#رزمنده
#دفاع_مقدس
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#شهید مدافع حرم
تازه دامادشهید،#هادی شجاع 💔
🍃⚘🍃
در ۲۳ آبان ماه سال ۱۳۶۸ درتهران،چهاردانگه اسلام شهر متولدشد.
متاهل بود و تازه داماد
۱۰#روز پس از #ازدواج به #سوریه اعزام شد و#چندروزبعدهم به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
سه خواهروبرادربودند،ایشان فرزند اول خانواده بود.
خانواده اش بسیارمذهبی و متدین بودند، از کودکی در مساجد و حسینیه ها #فعالیت می کرداز ابتدا #با#خدا و بانماز بود از اول #راه #خدا را شناخت،مادرش همیشه از #خدا می خواستند فرزندانشون، کنیزان و نوکران
#اهل بیت⚘ باشند. از بچه 7 ساله تا پیر 80 ساله همه #شهید را به #نیکی می شناختند. پدرش وعمویش،#رزمنده دفاع مقدس بودندو در #جبهه حضور داشتند و این باعث شده بود ایشان از #کودکی با #دفاع از #دین و #ناموس خو بگیرد.
🍃⚘🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
چشم هایی ﮐﻪ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺯ
ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ خستگیست، ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻭ ﺭﻧﮓِ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺷﺪﻩ
ﻭ دستی ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﺎﮐﺶ ﺍﯾﻦ ﺧﺎک
ﺍﺯ ﭼﻨﮓِ ﺍﺟﻨﺒﯽ ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺗـو
ﻧﮕﻔﺘﻪﻫﺎ ﻭ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩﻫﺎ ﺩﺍﺭﺩ...
#رزمنده
#لشکر۵_نصر
#قهرمان_وطن
#دفاع_مقدس
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi