eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.2هزار دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
25.2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و ششم : شروع جنگ ۱ ✔️ راوی : تقی مسگرها 🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم ش
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و ششم : شروع جنگ ۲ ✔️ راوی : تقی مسگر ها 🔸فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. 🔸ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه بياد، هيچي از ما نميمونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مسئول نيروهاي رزمنده شده بودند. 🔸آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دستمال سرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند. 🔸چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمند هها شروع به شليك كردند. داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. 🔸در همين حين عراقيها از پايين تپه، شروع به شليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! 🔸لحظاتي بعد صداي شليك عراقيها كمتر شد. نگاهي به بيرون سنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر 🔸شايد چند دقيق هاي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقيها توسط ابراهيم و دوستانش به درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم سريع آ نها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اسرا عكس مي انداختند. 🔸بعضيها هم با ابراهيم يادگاري ميگرفتند! ساعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. 🔸در تهران جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرّمدل فرياد ميزد : شهيدم راهت ادامه دارد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 سردار سلیمانی میگفت: "حاج محمد ناظری ۳۰ ساله که شهیده... ما سر سفره شهید ناظری بزرگ شدیم. از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه و را حفظ کردن" 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
*زنده زنده سوخت....* *اما آخ نگفت....‍* حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک پی ام پی، برخوردیم که در آتش می سوخت. *فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد من و هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: !الان پاهام داره می سوزه!می خوام اون ور ثابت قدمم کنی *خدایا!*الان سینه ام داره می سوزه این سوزش به سوزش سینه ی نمی رسه خدایا!الان دست هام می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم نمی خوام دست هام کار باشه! *خدایا!* داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه برای *اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!*آتش که به رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم،دیگه نمی تونم،دارم تموم می کنم.لااله الا الله *خدایا!*خودت شاهد باش! خودت بده آخ نگفتم آن لحظه که اش ترکیدمن دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کردو می گفت: خدایا!ما جواب اینا را چه جوری بدیم، ما ایناییم؟اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) استان کرمان،شهرستان《رابر》،روستای قنات ملک ،خانواده هفت نفره حاج حسن ! قاسم فرزند سوم بود و با نان کشاورزی ولقمه حلال بزرگ شد. نوجوان روستازاده ،جهانی🌍 شد چون همت بلندی داشت. راهی کرمان شد، بنایی میکرد، درس📖 میخواند، کاراته🥋 کار می کرد، برنامه تدبیر داشت برای زندگیش، هوای برادر کوچکتر و دیگران را هم داشت. مربی رزمی شد؛مجاهد بود. شد،بنده بود. شد ،انقلابی بود. شد،عاشق بود. شهر و روستا ندارد.کشور و قاره ندارد. فقر‌ و غنا ندارد. امکانات و...ندارد. آن چه که انسان می سازد ،همتی است که خدا به همه داده است. آن چه که زندگی هارا پیش می برد،عزم واراده ای است که از لطف الهی سرازیرشده است. آن چه که انسان راجاودانه میکند و موثر،بندگی خداست. غفلت ازخدا، "آنچه" که داریم را می برد. وگناه مانع ! .. 📚حاج قاسم ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✨💚 جبهه مقاومت «سیدحسین حسینی» با نام جهادی «سید» در 22 اردیبهشت 1392 به همراه 20 نفر از مجاهدین افغانستانی برای دفاع از حرم آل الله برای اولین بار عازم شد. حسینی که رزمندگان او را پدر فاطمیون خطاب می‌کردند، از اولین شهدای لشکر غیور فاطمیون بود. وی جانشین شهید «علیرضا توسلی» (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون بود. «سید حسین حسینی» در 30 مرداد 1392 در منطقه ‌«غوطه شرقی» واقع در که بعدها مشخص شد محل عبور کاروان اسرای کربلا بوده، به مقام رفیع نائل آمد. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 که باشی.... باشد تیر می خوری باشد فحش می خوری اما شاید دلش از فحش ها بگیرد اما نمی شود چون بسیجی به حضور گرم است ❤️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حیـف ڪہ خش خشِ زیــــاد شده ... و دیگر مفهـــــوم نیست لطفاً بلندتـر بگو ...😔😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
بنظرم این روزها جواب سلام را براحتی میتوان شنید... مگر می‌شود این همه قد کوچک، دست کوچک، دهان کوچک با قلب‌های بزرگ باصداقت و بدون ریا، بدون اجبار، بدون منفعت فرمانده را صدا کنند و او پاسخ ندهد؟؟؟ شامه‌ات را پر کن... همه جا عطر گل محمدی پاسخ پیچیده... هوا هوای است... هوا هوای ... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
‌ ‌: 💌 می‌گفت: معنی ایمان را باید در سختی‌ها دریافت و من مفهوم زندگی را در فهمیدم ... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
بعد از نماز صبح بود که ندا اومد، عمار بگو یا علی و راه بیفت عمار گفت پاشو بچه‌ها رو راه بنداز بریم گفتم چیو راه بندازم کجا بریم الان آفتاب میزنه خورشیدُ چیکارش کنیم گفت: ما هم می‌زنیم رویِ خورشیدُ کم می‌کنیم نفهمیدم چی میگه اون موقع با یه گردان راه افتادیم هوا روشن شد کربلا به پا شد عاشورا مکن ای صبح طلوع با طلوع خورشید، اولین شهید معرکه فرمانده بود دو دقیقه بعد میثم و... و.... و... بعد از یک روزِ کامل جنگ عاشورایی، خورشید داشت غروب می‌کرد که ته مونده‌های گردان، خاکریز دشمن رو فتح کرد الحق که روی خورشید رو کم کرد فرمانده به وقت ۱۶ آبان ماه سالروز شهادت 🌹 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش... روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند. در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد. 📎پ.ن: ما فرق میکند با معبرهای شما!! نوع ِ ... ... ! تخریبچی هایت را بفرست ... اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ ... احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را .. 🌷 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
معلم سر کلاس از دانش آموزانش سوال کرد ، بچه ها ، دوست دارین چند سال عمر کنید ؟؟؟ بچه ها یکی یکی جواب دادند ، یکی گفت : آقا اجازه هشتاد سال...یکی گفت ۵۰ سال...یکی گفت صد سال...یکی گفت شصت سال...تا رسید به علی...علی گفت : ۲۳ سال....!!!!!! معلم تعجب کرد ، گفت علی چرا انقدر کم گفتی ، گفت : کم گفتم چون دلم نمیخاد زیاد تو این دنیا باشم و آلوده به گناه بشم.هر چی کم تر باشیم پاک تر ازین دنیا میریم....( علی بزرگ شد و درست تو سن ۲۳ سالگی در دی ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج به شهادت رسید...) . ▪️ روح سردار علی انتقامی ویژه ۲۵ .
▪️حاج در وصف شهید تاجیک گفت: . «به روح پاکش قسم می‌خورم اگر پدر، مادر و بچه هایم را جلوی چشمم می‌کشتند، تحملش برایم راحت تر بود از شنیدن خبر شهادت حسین.» . ▫️ ۴۱۵ ۴۱ بود.در ماه ۱۳۶۵ در اطراف نهر جاسم به رسید. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi