سلام علیکم
دیروز اخرین قسمت کتاب سلام بر ابراهیم1رو گذاشتیم
ان شاءالله با توفیق الهی از امروز کتاب سلام بر ابراهیم2 رو شروع می کنیم🥀
#مطلب
لباس سبز سپاهی که بر تن شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی است🌹
🌸یکی از رزمندگان دلاور که در محله ما حضور داشت و ابراهیم به او علاقه داشت، سردار شهید عبدالله مسگر بود.
🌸تنها تصاویری که ابراهیم با لباس سپاه انداخته مربوط به پیراهن این سردار است.
🌸ابراهیم لباس این شهید را برای تبرک پوشید و با آن عکس گرفت.
🌸عکس روی جلد دوم کتاب نیز مربوط به همان لباس است.
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت اول
به نام مادر🌺
💢در روزگاری که ابراهیم دنیا نیامده بود ما چندین خانه عوض کردیم.
💢مستاجر بودیم مثل بسیاری از مردم آن زمان زندگی راحتی نداشتیم.
💢یادم هست مدتی در خیابان شهید عجب گل مستاجر بودیم.
💢صاحب خانه ما که معلم قرآن بود زن با تقوایی بود و در جلسات زنانه سخنرانی می کرد.
💢رفتار و اخلاق مادر ما در زمانی که منزل ایشان بودیم بسیار معنوی شده بود به قرائت قرآن و ادعیه بیشتر اهمیت می داد.
💢روزها گذشت تا اینکه در شب ۲۱ماه رمضان در همان خانه ابراهیم به دنیا آمد.
💢پدر و مادر خیلی او را دوست داشتند و هر چه می گذشت محبت ابراهیم در دل اعضای خانواده بیشتر می شد.
💢پدر بارها می گفت: همه بچه های من خوبند اما ابراهیم را طور دیگر دوست دارم و در نماز شب هایم از عمق جان برایش دعا می کنم.
💢همین علاقه را مادر هم به او داشت.
💢اما مادر یک زن دنیا دیده و بسیار فهمیده بود و هرکسی از فامیل و همسایه ها مشکل خانوادگی داشت راه منزل ما را پیش می گرفت و خانواده های زیادی از نصیحت های مادرم از سراشیبی سقوط نجات یافتند.
💢ابراهیم هم دست کمی از مادرم نداشت.
💢لذا در چندین مورد دعوای خانوادگی وارد شده و نصیحت می کرد.
💢هرچند که من به او اعتراض می کردم که این افراد از تو بزرگترند و تو مجرد هستی و چرا وارد این ماجراها می شوی؟ اما او به خوبی کارش را پیش می برد.
💢یکی از پسرهای همسایه با دختر یکی از بازاری ها ازدواج کرده بود پدر عروس از دوستان ابراهیم بود.
💢هنوز مدتی از ازدواج آنها نگذشته بود که صدای دعوای این زوج شنیده شد و کار به جایی کشید که تو کوچه با هم درگیر شدند.
💢چند نفری پا در میانی کردند اما همگی گفتند اینها باید جدا شوند.
💢زندگی آنها به صورت جدا از هم ادامه داشت.
💢تا اینکه ابراهیم که آن زمان به عنوان یک ورزشکار مومن و باتقوا قبول داشتند به سراغ داماد رفت روی پله در کنار منزل ما نشستند و ساعت ها حرف زدند.
💢ساعتی بعد ابراهیم دوید سمت مادر و به مادر گفت که چه حرفهایی بیان کرده و از مادر پرسید حالا باید چه بگویم. این داماد حرفهای من را قبول کرده.
💢مادر هم به ابراهیم گفت چه چیزهایی به داماد یاد آور شود.
💢بعد به اصرار ابراهیم مادر چند جلسه ای را با عروس صحبت کرد و داماد کوچه ما هم مو به مو اجرا کرد.
💢هر چند خیلی از دوستان و حتی خود من به ابراهیم می گفتیم که دخالت نکند اما اخلاص در کلام ابراهیم نتیجه داد.
💢عروس و داماد دوباره به زندگی شان برگشتند و چند سال بعد که ابراهیم جبهه بود آنها بچه دار شده بودند.
💢الان چهل سال از آن ماجرا می گذرد و آنها زندگی خوبی دارند داماد و چندین نوه.
💢ابراهیم جبهه بود و مادر نگران.
💢وقتی به مرخصی می آمد نمی دانید چقدر خوشحال بود و دورش می چرخید.
💢شاید به همین دلایل داغ ابراهیم برای مادر سخت بود.
💢وقتی که خبر قطعی شهادت ابراهیم توسط حاج حسین الله کرم و بچه های اطلاعات اعلام شد دیگر نمی شد حال روز مادرم را وصف کرد.
💢اما هر روز یکی می آمد و خبر جدیدی می آورد.
💢تا اینکه مراسم ختم برای او برگزار شد.
💢درست بعد مراسم که مادر قبول کرد که پسرش شهید شده، شخصی آمد از زنده بودن ابراهیم حرف زد
💢و بعد گفت می خواهم برای او آیینه بیاورم تا از طریق جن بگوید زنده است یا نه؟
💢فردای آن روز هم آمد و گفت آیینه گفته ابراهیم زنده است.
💢شاید این موارد مادرم را بیشتر اذیت می کرد.
💢بعد از بازگشت آزادگان و نیامدن ابراهیم حالش بدتر می شد و سر یخچال می رفت و برفک های یخچال را می خورد می گفت قلبم می سوزد می خواهم آرام شوم.
💢در یکی از روزهای سال ۱۳۷۲ به منزل مادر رفتم قلبش درد می کرد به اصرار او را به بیمارستان بردم در اوژانس بستری شد و دکتر معاینه اش می کرد.
💢خیلی حالش بد نبود بیرون اوژانس نشستم تا دکتر او را مرخص کند چون چند بار قبل چنین اتفاقی افتاده بود.
💢دو ساعت بعد دکتر آمد و بی مقدمه گفت تسلیت می گویم.
💢با تعجب گفتم چی؟ اشتباه نمی کنی؟ مادرم حالش بد نبود.
💢دویدم بالای سرش آرام و آهسته خوابیده بود و دیگر فراق ابراهیم را تحمل نمی کرد و به فرزندش پیوست.
🗣برادر شهید
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یک دانشجو خطاب به ظریف روبروی وزارت خارجه:اگه آمریکا تو را ترور می کرد حاج قاسم تا انتقام تو را نمی گرفت بر نمی گشت
#غیرت
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
اذان ابراهیم هادی.mp3
5.58M
اذان شهید ابراهیم هادی
🍃🌹@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
تــوجان منے
میروے لااقل
دلـــم را به رسم
امانتـــــ بگیر
من اینجا بداغتـــــ
صبورم ولے
تـــــوآنجا برایم
#شفاعتـــــ بگیر
#شهید_جواد_محمدی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
يكبار كه با ابراهیم صحبت ميكردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی میرفتم همیشه با وضو بودم.
هميشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز میخواندم.
پرسیدم: " چه نمازی؟! "، گفت:" دو رکعت نماز مستحبي میخوندم و از خدا میخواستم که یه وقت تو مسابقه، حال کسی رو نگیرم."
اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری ازگناه بود. او به هیچ وجه گرد گناه نمیچرخید. حتی جائی که حرف از گناه زده میشد سریع موضوع را عوض میکرد.
هر وقت هم میدید که بچهها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب میگفت : ((صلوات بفرست ))و يا به هر طریقی بحث رو عوض میکرد.
هیچگاه از کسی بد نمیگفت ، مگر به قصد اصلاح کردن، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نميپوشید .
بارها خودش را به کارهای سخت مشغول میکرد و زمانی هم که علت آن را سؤال میکردیم میگفت: برای نفس آدم،این کارها لازمه.
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ساک وسایل مهدی را آوردند...
کمی زیپ آن را باز کردم.
بوی عطر عجیبی از ساک بلند شد...
شبیه این بو را هرگز استشمام نکرده بودم.
کلا ساک را باز کردم...
فضای خانه پر ازعطرشده بود.
مادر و خاله ام نیز شاهد وجود این عطر بودند.
چند روز بعد یکی از دوستان و همرزمان مهدی به منزل ما آمد.
از او پرسیدم: شما به وسایل شهدا عطر یا گلاب می زنید؟؟
با تعجب گفت: نمی دانم! چطور
گفتم:ساک مهدی
بوی عطر عجیبی دارد...
بعد رفتم و ساک را آوردم...
وقتی بازش کردم با کمال تعجب متوجه شدم هیچ اثری از عطر نیست
و هر کدام از وسایل داخل ساک
را بو کردم خبری از آن عطر خوشبو نبود....
تازه متوجه شدم...
که معجزه ای بود که ما عطر شهادت را دقایقی استشمام کنیم تا یک بار دیگر قدرت اعجاز شهادت را با تمام وجود درک کنیم...
شهید جاویدالاثر
مهدی ثامنیراد
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi