eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
28.3هزار ویدیو
75 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸ســــلام 💝یک شنبه تون به طراوت شبنم 🌸وبه شادابی وزیبایی گلها 💝در زندگی هیچ چیز 🌸مهم تر از این نیست 💝که قلباً در آرامش باشیم 🌸الهی همیشه قلبتون 💝پر از عشق و آرامش باشه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🍎 ┊ ┊ 🍎 ┊ 🍎 🍎 🍂🍎 🍊صـبح پاييزی تون بـخیر 🍂🍎🍊 روزتـون پـر خیر و برکت ‌‌ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
تا خراسان و قم و ری جان ماست هفت وادی معرفت ایمان ماست ✨🌹میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی، فخر ملک ری مبارک باد🌹✨ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
اگر بین برنده شدن و شاد بودن مجبور به انتخاب شدی. همیشه شادی را انتخاب کن چون شادبودن به صورت خودکاراز تو یک برنده می سازد. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌹چه کرده ای تو با دلم.. که تا دنیا دنیاست هیچ کسی برای من تــ❤️ــو نمی شود... 🌷 🌷 🌸 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و هشتم : ابوجعفر ( ۱ ) ✔️ راوی : حسین الله کرم ، فرج الله مرادیان 🔸ر
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و هشتم : ابوجعفر ( ۲ ) ✔️ راوی : حسین الله کرم ، فرج الله مرادیان 🔸پس از هفت ساعت كوهپيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم با اسير عراقي حرف ميزد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر م يكرد. موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اسير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند! آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز،كمي غذا خورديم. هر چه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم. 🔸اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد وگفت: من ابوجعفر، شيعه و ساكن كربلا هستم. اصلاً فكر نميكردم كه شما اينگونه باشيد و...خلاصه كلي حرف زد كه ما فقط بعضي از كلماتش را ميفهميديم. هنوز هوا روشن نشده بود که به غار «با نسيران » در همان نزديكي رفتيم و استراحت كرديم. رضا گوديني براي آوردن کمک به سمت نيروها رفت. 🔸ساعتي بعد رضا با وسيله و نيروي كمكي برگشت و بچه ها را صدا كرد. پرسيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتي به سمت غار برميگشتم يكدفعه جا خوردم! جلوي غار يك نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم يكي از شماست. ولي وقتي جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اسير عراقي در حالي كه اسلحه در دست دارد مشغول نگهباني است! به محض اينكه او را ديدم رنگم پريد. اما ابوجعفر سلام كرد و اسلحه را به من داد.بعد به عربي گفت: رفقاي شما خواب بودند. من متوجه يك گشتي عراقي شدم كه از اين جا رد ميشد. براي همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزديك شدند آنها را بزنم! با بچه ها به مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزي پيش خودمان نگه داشتيم. 🔸ابراهيم به خاطر فشاري كه در مسير به او وارد شده بود راهي بيمارستان شد. چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچه ها از ديدنش خوشحال شدند. ابراهيم را صدا زدم و گفتم: بچه هاي سپاه غرب آمده اند از شما تشكر كنند! باتعجب گفت: چطور مگه، چي شده؟! گفتم: تو بيا متوجه ميشي! 🔸با ابراهيم رفتيم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر، اسير عراقي كه شما با خودتان آورديد، بيسيمچي قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتي كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تيپ ها، فرماندهان، راههاي نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است.بعد ادامه دادند: اين اسير سه روز است كه مشغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحيح و درست است. از روز اول جنگ هم در اين منطقه بوده. حتي تمام راههاي عبور عراقيها، تمامي رمزهاي بيسيم آنها را به ما اطلاع داده. براي همين آمد هايم تا از كار مهم شما تشكر كنيم. ابراهيم لبخندي زد و گفت: اي بابا ما چيكار هايم، اين كارخدا بود. فرداي آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسيران فرستادند. ابراهيم هر چه تلاش كرد كه ابوجعفر پيش ما بماند نشد. ابوجعفر گفته بود: خواهش م يكنم من را اينجا نگه داريد. ميخواهم با عراقيها بجنگم! اما موافقت نشده بود. ٭٭٭ 🔸مدتي بعد، شنيدم جمعي از اسراي عراقي به نام گروه توابين به جبهه آمده اند. آنها به همراه رزمندگان تيپ بدر با عراقيها ميجنگيدند. عصر بود. يكي از بچه هاي قديمي گروه به ديدن من آمد. با خوشحالي گفت: خبر جالبي برايت دارم. ابوجعفر همان اسير عراقي در مقر تيپ بدر مشغول فعاليت است! عمليات نزديك بود. بعد از عمليات به همراه رفقا به محل تيپ بدر رفتيم. گفتيم: هر طور شده ابوجعفر را پيدا ميكنيم و به جمع بچه هاي گروه ملحق ميكنيم. 🔸قبل از ورود به ساختمان تيپ، با صحن هاي برخورد كرديم كه باوركردني نبود. تصاوير شهداي تيپ بر روي ديوار نصب گرديده بود. تصوير ابوجعفر در ميان شهداي آخرين عمليات تيپ بدر مشاهده ميشد! سرم داغ شد. حالت عجيبي داشتم. مات ومبهوت به چهره اش نگاه كردم. ديگر وارد ساختمان نشديم. از مقر تيپ خارج شديم. تمام خاطرات آن شب در ذهنم مرور ميشد. حمله به دشمن، فداكاري ابراهيم، بيسيم چي عراقي، اردوگاه اسراء و تيپ بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
✨﷽✨ 🔸مرحوم حاج اسماعیل دولابی ✍اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی، اوضاع خیلی بی ریخت می شود... همیشه بگویید الحمدلله، شکر خدا ... بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی. اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو الحمدلله، آن وقت غمت را از بین می برد. 👌امیدوارم جلوی زبانت را بگیری که موثر است 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌸به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت. تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد. 🌸یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت. 🌸و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود. 📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🎋🌱🎋🌱🎋🌱🎋 نمازهايم اگر "نماز" بود موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش نمازهايم اگر نماز بود که رکعت آخرش این قدر کیف نداشت اگر نمازهایم نماز بود تبدیل نمی شد به نمایش پانتومیم برای نشان دادن خاموش کردن شعله گاز نمازهایم"نماز" نیست اگر نمازم نماز بود می شد پناهگاه... می شد مرهم... می شد شاه کلید...🗝 خدایا! من از تو فقط یک چیز می خواهم. بر من منت بگذار و کاری کن نمازهایم نماز بشوند🌹 نشر به نیت ترویج نمـاز واقعی 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔸از شیخ بهایی پرسیدند: "سخت می گذرد" چه باید کرد؟ گفت: خودت که می گویی سخت "می گذرد" سخت که "نمی ماند"! پس خدارا شکر که "می گذرد" و "نمی ماند". امروزت خوب یا بد "گذشت" و فردا روز دیگری است... قدری شادی با خود به خانه ببر... راه خانه ات را که یاد گرفت، فردا با پای خودش می آید. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
قبل‌ترها که کوچک بودیم، برق که می‌رفت، بزرگ‌ترها می‌گفتند همین‌جا بنشین، جایی نرو می‌خوری زمین. خدای من همین‌جا نشسته‌ام ‌توی این تاریکی دنیا😔 حواست به من هم باشد. شبتون بخیر🌙💫 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi