از بچه های گردان تفحص بود.
همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی
شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام
کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا
گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر کم
بودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا.
قول داد و گفت هرجوری شده
من این ۱۳ تا شهید رو میارم!
رفت شلمچه و شروع کرد
گریه و زاری بالای یکی از کانال ها.
آخرش که داشت برمی گشت گفت:
شهدا داریم کاروان می بریم
مشهد الرضا علیه السلام.
۱۳ تا جا هم خالی داریم.
هر کی میاد بسم الله ...
اومد توی کانال،
۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون ...
#شهید_مجید_پازوکی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی
زانکه بی آن بادبان کشتی نیاری بر کنار
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊🌷
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص:
قلم مےزنید براے خدا باشد؛
قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
همه چیز؛ همه چیز براے خدا باشد ...
#شهید_همت♥️
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
بہمگفت:"حۅاستباشہمن😉
انقدࢪتۅدݪتجانڪنمڪہاصݪ
ڪاࢪیفࢪامۅشبشہیاڪمࢪنگ"
گفتمیعنےچے؟😕
باانگشتسبابهشࢪۅےڪاشے
هایڪفِحࢪمیہقݪبڪشید.💝
گفت:"خداگفتہاݪقݪبحࢪماݪݪہ…
دݪبندههامبࢪاخۅدمہشࢪیڪ
نمیپذیࢪماۅنۅقتماتۅگۅشہ
گۅشہایندݪمحبتیہچیزی
یاڪسےࢪۅقࢪاࢪمیدیمۅآخࢪش
یہجایـےهمبࢪامحبتخداۅاهݪ
بیتمیذاریمدࢪحاݪیڪہخدا
ڪݪدݪماࢪۅمیخاد."❤️
اۅنقدࢪبامحبتۅبانشاطبۅد😇
آدمڪیفمیڪࢪدامامیفہمیدم
ڪہدرپسِهمہایناحواسش🙃
بہهمہچےهستبہاینڪہۅابستہ
نشہڪہنتونہدݪبڪنہ.😍
#استوری
#اللهمالحقناباالشهدا
#اسئلڪخَیࢪَماتَسئَل
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
عشق ملکوتی:
💔
پیشترها که پریشان می شدم، روی سجّاده می نشستم و احساس مرگ می کردم. نیستی که غلبه می یافت روبه قبله می خوابیدم و از گذشته عذر می خواستم. بعد احساس خوش مطبوعی می آمد و غم ها را می شست و می بُرد، چونان که تندبادی برگ درختان کهنه را ..
حالا مدّتی ست آن حال را گم کرده ام، میان شلوغی زندگی ...
ربّنا لاتزغ قلوبنا. بعد اذ هدیتنا. و هب لنا من لدنک رحمه. انک انت الوهّاب ...
و هو یتولیَّ الصالحین ..
#از_چه_دلتنگ_شدی .
#وبلاگ_حبذا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یکی از برادران طاقتش کم شده بود، به حاجی گفت: چرای اینقدر اینجا وقت میگذاری، خیلیها قدر نمیدانند!
گفت:
« این حرف را نزن! اینجا قرارست محل حکومت امام زمان عج بشود، باید برای آن روز آماده بشوند...»
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_و_دو محمد ، دختر کوچک و شیرینش را روی پایش می نشاند و پاسخ می دهـد :
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهل_و_سه
هانیه خانم گریان و گله مند می گوید : الان که باید باشی نیستی ! چکار کنم از دست تو ؟ خواهر اینجا دور از جونش داره دق میکنه !
صدا دیگر نمی خندد و رنگ ناباوری و حیرت به خود می گیرد : خواهرم ؟ حورا؟ چرا؟ چی شده؟
او تمام مدت مرا شناخته و من نه ! یکبار دیگر چهره اش جلوی چشمم می آید هنوز با او غریبه ام ...
هانیه خانم های های می گرید :
امروز که اومده بودن همه چیز رو فهمید ...
جواب نمی آید ، دلم می خواهد بدانم چه حالی شده ؟ اصلا نگران من هست ؟
عمو گوشی را می گیرد و به حامد می گوید
-سلام اقا حامد . این رسمشه اخه؟ صاف وقتی باید می موندی گذاشتی رفتی ؟
صدا که گرفته تر و اندوهناک تر شده می گوید :
- سلام حاجی... من که...نمی دونستم ...حالا می تونم باهاش حرف بزنم ؟
با من؟
حامد با من حرف بزند ؟
صدایش را اخرین بار در کتاب فروشی شنیدم ، هیچ وقت باهم همکلام نشدیم ...
حالا می خواهد با من حرف بزند ؟ اصلا حرفی با او ندارم ! با هیچ کس جز پدر حرفی ندارم...
عمو گوشی را به سمتم می گیرد و وقتی میبیند تمایلی به حرف زدن ندارم ، می گوید :
- صداتو می شنوه ، حرفتو بزن !
چشمانم را می بندم و منتظر می شوم ببینم این برادر تازه کشف شده چه حرفی دارد برای گفتن؟
با ملایمت و شرمندگی و صدایی لرزان می گوید : حوراء خانم....
ادامہ دارد....🕊️
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_و_سه هانیه خانم گریان و گله مند می گوید : الان که باید باشی نیستی ! چ
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهل_و_چهارم
نفسش را بیرون می دهد ، نمی داند چه بگویـد : نمی دونستم این جوری میشه ...تموم شد میام جبران میکنم.... ببخشید...شرمندم...
صدایش در گلو می شکند و نفس عمیق می کشد ، عمو می گوید :
-تموم شد ؟ دیگه کاری نداری؟
-نه
هانیه خانم اشاره می کند : بهش بگید مواظب خودش باشه، بپرسین کی میاد؟
-بذارین این طرفا یکم خلوت بشه ، میام ، الان شرایطم خاصه ، منم باید برم ، دعا کنین اتفاقی برای زوار اباعبدالله (ع)نیوفته ، مواظب خواهرمم باشید ، التماس دعا ، فعلا یاعلی....
-مواظب خودت باش پسرم، فعلا ...
هنوز پرونده تلفن حامد تموم نشده که زن عمو تلفن را به سمتم میگیرد :
-مامانت میخواد باهات صحبت کنه ...
نمی داند صدایم در نمی اید ، تلفن را روی گوشم می گذارم ، انتظار دارم مادرم الان با صدای مهربانی معذرت بخواهد بابت پنهان کردن حقیقت ....
اما اینطور نیست ، خشمگین فریاد می زند برای چی رفتی خونه اونا؟؟؟؟؟؟
بغضم می شکند ، بی صدا، جواب نمی دهم ، بلندتر داد می زند :
-مواظب باش خامت نکنن ! حورا میشنوی صدامو ؟ الو ؟
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#اندکیتفکر🤕
--> دیروز
[تیپ ولشکر مےزدیم]
-->امروز
[مانده ایم چہ تیپیبزنیم! ]
--> دیروز
[روزفداشدن بود]
--> امروز
[روزفدایت شوم!]
"چقدرچفیہ هاخونے شد تا
چادرے خاکے نشود"🙃💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 #ڪــلامشهـــید
سردارِشهید سهپبدقاسمسلیمانی:🌿
اینڪـه در جــامعـه مــدام بگـوئیم او
بیحجـــاب و این باحجـــاب است یا
اصلاحطلب و اصولگراست. پس چه
ڪسی میمــاند؟
اینهــا همـه مــردم مــا هستـند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه جمله زیبا در وصف شهید امید اکبری
وجود داره که میگه:
اقدام علیه امنیت ملی
فقط چشماش..
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#شجاعت
•
🍃در یکی از عملیات ها در شهر #حلب در حالی که #دشمن تکفیری با موشک های بسیار پیشرفته #کورنت و #تاو نسل ۲ " اهدایی #اسرائیلی ها و #آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد" ادوات زرهی رو به آتش میکشید و به همین علت هم هیچ تانک و نفربری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت
•
🍃به آقا مهدی اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون #زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی #مجروحین وجود نداره
•
🍃این فرمانده شجاع بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر میره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت #موشک قرار بگیره و زنده زنده در #آتش بسوزه ابراهیم وار، وارد آتش میدان دشمن میشه و تک و تنها به سراغ مجروحین میره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفربر میکنه و به سلامت بیرون میاد
•
🍃پ.ن: امام صادق علیه السلام میفرمایند: سه کس اند که شناخته نشوند جز در سه جا: ۱-#بردبار شناخته نشود جز به هنگام خشم ۲- #شجاع شناخته نشود جز به وقت نبرد ۳- #برادر و دوست شناخته نشود جز به وقت نیاز
•
🍃بحارالانوار: جلد ۷۵ صفحه ۲۲۹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi