#نماز_یک_شهید
یه لات بودتومشهدداشت میرفت دعوا، #شهید_چمران دیدش دستشروگرفت و گفت اگه مردی بیابریم جبهه.به غیرتش برخورد وهمراهش رفت جبهه!
توجبهه واسه خریدسیگاربادژبان درگیر میشه وبادستبندمیارنش تواتاق شهید
حالارضاشروع میکنه به فحش دادن
وقتی میبینه که شهیدبه توهیناش توجه نمیکنه، یه دفعه دادمیزنه کچل با توام!
#شهید با مهربانی سرش رو بالا میاره ومیگه: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. #رضا که تحت تأثیر رفتار شهید قرار گرفته میگه : میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیدهای، چیزی!
چرا؟
رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده .
تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!
شهید: اشتباه فکر میکنی! یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی میکنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی آبرو بهم میده.
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون بشم. رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه میکرد. اذان شد، رضا اولین #نماز عمرش بود. سر #نماز موقع قنوت صدای گریه اش بلند بود!
وسط #نماز، صدای سوت خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد، رضا اولین و آخرین #نماز عمرش را خواند و پرکشید ...!
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹هیئت و حسینیه شهید امنیت🌹
🌷🌷 #مجتبی_بابائی_زاده🌷🌷
┄┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄┄┄
🚩قرارگاه فرهنگی جهادی
#خادم_الشهدا🚩
╭━═━⊰❀❀🇮🇷❀❀⊱━═━╮
@shahidbabaeizadeh
ble.ir/shahidbabaeizadeh
╰━═━⊰❀❀🇮🇷❀❀⊱━═━╯
💗 خاطره رهبر انقلاب از اولین حضور در جبهه، لباس نظامی و رسته روی یقه آن
✏️ [وقتی به اهواز رسیدیم] من به #شهید_چمران گفتم: «چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟» گفت: «خوب است. بد نیست.» گفتم: «پس یک دست لباس هم به من بدهید.» یکدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آنوقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمیخورد.
✏️ چند روزی که گذشت، یکدست لباس درجه داری برایم آوردند که اتّفاقاً علامت رسته زرهی هم روی آن بود. رستههای دیگر، بعد از اینکه چند ماه آنجا ماندم و با من مأنوس شده بودند، گله میکردند که چرا لباس شما رستهی توپخانه نیست؟ چرا رستهی پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رستهی زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد. ۷۲/۶/۱۱
💻 Farsi.Khamenei.ir