eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
243 دنبال‌کننده
664 عکس
162 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
#سالروز_تولد_امام‌خمینی(ره)‌مبارک‌باد🌷 . #شهیدجاویدالاثر_مهندس‌مهدی_باکری: پشتیبان و از ته قلب مقلّد #امام باشید ... . . حضرت امام خمینی (ره)بعد از #شهادت آقامهدی فرموده است: خداوندشهید اسلام (مهدی باکری) را رحمت کند. . #جزیره_مجنون #اروند #دجله #عملیات‌بدر _خلیج‌فارس #امام #اسلام #باکری @shahidbakeri31
. . . . . 🔹برای بن‌بستی وجود ندارد؛ آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت… 🔺۵ اسفند « » مبارک باد! . . وقتی که ارومیه بود بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده بود. مهدی گروه های امدادی را اعزام کرد و خودش هم به کمک سیل زدگان رفت. آب وارد خانه پیرزنی شده بود و کف اتاقها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» و مهدی فقط میزد❗️ . . 🌹 ۳۱عاشورا :۲۵اسفند۶۳ @shahidbakeri31
💠سردار مرتضی قربانی: روزی شهید باکری به تعمیرگاه لشکر ۳۱ که خودش فرمانده آن بود رفت تا ماشینش را تعمیر کند. باکری دید که مشغول شستن لباس‌هایش است. از او خواست که ماشینش را تعمیر کند. تعمیرکار گفت: «مگر نمی‌بینی لباس می‌شویم؟» شهید باکری هم پاسخ داد «من لباس شما را می‌شویم شما هم ماشین من را تعمیر کن». شهید باکری می‌توانست بگوید «من مهدی باکری فرمانده لشکر هستم، بلند شو ماشین را تعمیر کن»، اما این را نگفت... : سایت شهید کاظمی ۳۱عاشورا :۲۵اسفند۶۳ @shahidbakeri31
: عصر یکی از روزهای بود و ما در ؛پل را تصرف کرده بودیم. من مجروح شده بودم. را دیدم که داشت نیروها را هدایت می‌کرد. یادش افتاد را نخوانده. سریع وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با و آرامش نماز می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم. حتی وقتی هم که روی برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می‌کردم. (به روایت دوستان) @shahidbakeri31
از دیدگاه شهیدمهدی باکری: 🔹روحیه شاد وبشاش؛ ایثار؛ ؛ میل به کار؛ امیدواری ؛صبر و مقاومت @shahidbakeri31
آقا مهدی گفتن: ؟؟ به آقامهدی باکری گفته بودند برگردد عقب!!. چندصدمتری بازمی‌گشت و نجات می‌یافت و دقیقا همین را خواسته بودند از او، حالا آقامهدی که اسمش هم عزیز بود در جنگ و قدرت بود در جنگ، چه کند؟ شمشیر عشق بالای سرش می‌رقصید و جبهه خیره‌خیره نگاهش می‌کرد تا چه کند. این روایت شاهد عینی است: ما هرچه به باکری اصرار کردیم که برگرد، نپذیرفت. به او گفتم «از حبیب [اسم رمز قرارگاه] می‌گویند: شما برگردی عقب» اما او نپذیرفت و به‌کلی خودش را از بی‌سیم دور کرد. از طرف دیگر، برادران [قرارگاه] از پشت بی‌سیم به من می‌گفتند «حتی اگر می‌توانید دست و پای او را ببندید و بیندازیدش داخل قایق و او را بکشید بیاورید عقب.» من رفتم پیش او گریه کردم و قسمش دادم... باکری پاسخ داد: 👈«ما می‌خواهیم بجنگیم، چگونه برگردیم عقب، در میان است». این پاسخ، برادر نظمی را قانع نکرد و وی به خود جرأت داد به خشاب‌هایی که باکری پُر می‌کرد، ضربه زد و آن‌ها را به زمین ریخت، اما آقامهدی به او گفت « ؟ همین‌جا خواهیم جنگید و عقب نخواهیم رفت... 👈👈تاشهادت ۳۱_عاشورا @shahidbakeri31
یک عده جان‌شان را گذاشتند کف دست که پیکر را بازگردانند. پیکر را به همراه زخمی‌ها در یک قایق گذاشتند و گلوله آرپی‌جی آمد؛ با آن هیکلش یاد گرفته بود از آن یک نخود گلوله. بهترین فرصت بود و هم که در هوا می‌رقصید. گلوله آرپی‌جی مستقیم رفت و مدعی شد که😔 « را پس‌نگرفته این ، خودش را کجا می‌برید؟😔 و پس نداد فرمانده را و سربازان فرمانده را..... پیکرها در هوا رقصیدند و چرخیدند😭 و خدا خوشش آمد از این ماجرای «پس‌نگرفتن‌ها» و پذیرفت این هدیه‌ها را و هر چه مانده بود از آن پیکرها ریخت در اروندرود😔 که دشمن برای همیشه بداند مرز ایران کجاست و ایرانی‌ها کیستند و پیروان علی(ع) چگونه مردانی را می‌فرستند به میدان و وقت معامله با یار، هنگام صلات ظهر عاشورا ـ که هر روز است ـ در کربلا ـ که همه‌جاست ـ بهترین‌هایشان را می‌بخشند به خدا... 😭 ۳۱_عاشورا 🙏 @shahidbakeri31
. . . . . 🔹برای بن‌بستی وجود ندارد؛ آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت… 🔺۵ اسفند « » مبارک باد! . . وقتی که ارومیه بود بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده بود. مهدی گروه های امدادی را اعزام کرد و خودش هم به کمک سیل زدگان رفت. آب وارد خانه پیرزنی شده بود و کف اتاقها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» و مهدی فقط میزد❗️ 🌹 ۳۱عاشورا :۲۵اسفند۶۳ شهید مبارک باد @shahidbakeri31