eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
189 دنبال‌کننده
616 عکس
142 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
همه اینها را با چشم خودم دیدم... در یکی از روزهای عملیات ظفرمند بدر، جهت انتقال مجروحین و شهدا و تخلیه اسرا به سیل بند عراق رفتم. به آنجا که رسیدم با دیدن دوستان شهید و مجروح، دلم خون شد. مجروحان با شدت درد به خود می پیچیدن و شهدا نیز گویابه خواب آرامی رفته بودند. یا حسین ... خدای من! اسرای عراقی هم کنار سیل بند بودند. بعضی دوستان دچار موج گرفتگی شده بودند و من از شدت ناراحتی نمی تونستم اعصاب خودم را کنترل کنم!. به روی دوستان سکاندار داد زدم که زودتر بیایید، وضعیت دوستان مجروح وخیمه. بیایین این مجروح ها و شهدا را در اسرع وقت به پشت خط و اورژانس (بهداری لشکر) انتقال بدیم. وقتی که بنده داد و فریاد می کردم در یک آن چشمم به آقا مهدی افتاد . او با مهربانی به من گفت : ناراحت نشو الان میان! در چه وضعی آقا مهدی را دیدم؟ با توجه به اینکه در آبهای دجله جهت نقل و انتقال، به قایق نیاز داشتیم باید در اسرع وقت و هر طوری شده قایق به آن سوی دجله انتقال داده می شد. خود آقا مهدی آمده بود کنار ماشین خاور. دو نفر در جلو ماشین قایق را به داخل ماشین هدایت می کردند و آقا مهدی هم با دست مجروحش قایق را هل می داد!. خدایا این چه حکمتی بود؟ فرمانده لشکر چنین ایثارگریهای بیاد موندنی از خودش نشون میداد.. هزاران حکایت دیگر در این خلوص و نیت فرماندهانمون نهفته بود! 🍃 @shahidbakeri31
از دوران شیرین جزیره ی مجنون با شهید مهدی باکری: یک خیابان اطراف سه راهی، بخاطر اینکه در تیررس مستقیم عراقی ها بود به مشهور بود من درآنجا سرباز وظیفه ارتش بودم که نگهبان موضع بودم که ناگهان یک تیوتای جنگی که داخلش 2 نفر بودند نزدیک من ایستادند یکی از آنها پیاده شد که متوجه شدم هستند ازمن احوال پرسی مختصری کرد و اسم و فامیل منو جویا شد بعد مدتی صحبت متوجه شد من هستم از من پرسید که اهل کجا هستی جواب دادم که اهل دشت مغانم، بعد از اینکه فهمید ترکم گفت که من هم اهل هستم بعد از این خداحافظی کرد و رفت من واقعا اون موقع احساس میکردم با یک سپاهی ساده آشنا شدم. چند روزی گذشت تقریبا 3 روز، دیدم بچه های گردان مرا صدا میزنن رفتم دیدم یک تیوتای جنگی ایستاد و از داخلش یک نفر سمت من امد و گفت که مقداری و برای شما فرستاده که در بین تقسیم کنم منم طبق گفته ی ایشان عمل کردم و وسایل ها رو پخش کردم بعدها از آنجا تغییر موضع دادیم و رفتیم به منطقه‌ی غرب کشور.. منطقه‌ی عملیاتی اشنویه دو راهی گلزر، بعداز 3 ماه وظیفه در آنجا به ما مرخصی دادند تا به خانه برویم از داخل شهر مراغه که مسیرمان بود میرفتیم و در آنجا پیاد شدیم برای ناهار، دیدم که به من وسایل بهداشتی و خوراکی آورده بود شده در همون لحظه فهمیدم که این بوده واقعا بهت زده و ناراحت شدم و این خاطره تا عمر دارم از یادم نمی رود. : جناب آقای مهندس عسگر لطفی آذر @shahidbakeri31
لحظۂ تولد تو🌹 شروع پرواز است🕊 بـرای پرستـــوها و خاطرہ ماندنی برای تمام آسمانها : 1آذر1334 ارومیه 🌿🌿 تولدت مبارک آقاحمید❤️ شادی روحشون صلوات @shahidbakeri31
🖌 کار اجرا شده در رویداد ۵ ساعته مسجد کبود با عنوان 《جاویدالاثر》 ۱۰ آذر ۱۴۰۲ تبریز مسجد کبود @Khoud110 @shahidbakeri31
آنچه شهید باکری را از دیگران متمایز می کرد ، اخلاص، تواضع ، اصرار بر عبادت ، نماز اول وقت و دعا های شبانه ایشان بود، آن شهید بزرگوار در لباس پوشیدن ، خوردن و خوابیدن هیچ امتیازی برای خود قائل نبود و هیچ علاقه ای نداشت که فرقی به لحاظ ظاهر با دیگران داشته باشد. با آنکه خود عاشق بود و در نماز و دعاهای خود، فیض شهادت را از خداوند متعال مسالت می کرد ، ولی در حفظ جان و سلامتی افراد زیر دست بسیار حساس بود، توصیه های ایشان برای حفظ جان و سلامتی سربازان و بسیجیان مشهور بود و حتی به انحاء مختلف تلاش می کرد در مقاطع و مواضع خطرناک به جای دیگران انجام وظیفه کند. هدیه به صلوات @shahidbakeri31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه بیشتر می گذرد و ازشون بیشتر میدونم بیشتر می فهمم که چرا دفاع مقدس آنقدر ماندگار شد. قسمتی از سریال عاشورا بر گرفته از زندگی شهید جاویدالاثر آقا مهدی باکری 🌹 @shahidbakeri31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اشكال دارد خانوم! زندگي كردن با افرادي مثل سختي دارد. من هم سختي كشيدم. از اين شهر به آن شهر سفر كردم. نگران و مضطرب بودم. هر لحظه منتظر خبر هاي ناگواري بودم؛ اما بهترين دوران زندگي ام در كنار ايشان بود. زندگي با آقا مهدي خيلي شيرين بود.... يك بار، خودكاري از ميان وسايلش برداشتم تا برايش چيزي بنويسم. وقتي متوجه شد، نگذاشت. گفت: خودكار مال من نيست. مال بيت المال است. گفتم: مي خواستم دو سه كلمه اي بنويسم، همين! گفت: اشكال دارد خانوم! و صلوات @shahidbakeri31
چِشم هایَت مادر به هر که باز شود ، تضمینِ عاقبت بخیریِ اوست ! و چه زیبا نگاه میکُنی به هر که صدایَت میزند | یافٰاطِمِهْ الْزَهْرٰاء | میلاد حضرت مادر، فاطمه‌ی مطهره، جانِ امیرالمؤمنین مبارک... ❤️🌸
اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً
یاد شهدا با صلوات🖤
حاجی کجایی اینا از زائرات هم هراس دارند... 🏴 آه از غمی که تازه شود با غم دگر 😭
❤️از زائرانت هم میترسند ... ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
تصاویر شهدای فراجا در حادثه تروریستی کرمان ستوانیکم «رضا مداح»، ستوانیکم «محمد پورشیخ علی» و سرهنگ دوم «مهدی علوی» سه شهید انتظامی این حادثه تروریستی هستند.
چه زیبا فرمودند: گام برداشتن در جاده عشق هزینه میخواهـد ! هزینه هایی که انسان را و بعد میکند.. @shahidbakeri31
این قدر دلم براش تنگ شده! این قدر دلم می خواد برم پیش مهدی. چرا خدا مارو نمیبره پیش آقامهدی؟ هرشب دعا میکنم که برم.... (چه جمله آشنایی... و رابطه‌ی آقا مهدی با حاج احمد کاظمی رابطه‌ی فرمانده و دو دوست و دو برادر و این قبیل رابطه ها نبود، خیلی فراتر از این حرف ها بود. اگر پیش می آمد که مثلا دو سه روز یکدیگر را نبینند، وقتی به هم رسیدند، انگار چند سال است که همدیگر را ندیده‌اند. همدیگر را بغل و روبوسی می کردند. حاج‌احمد می گفت: آقامهدی! من اگه یک روز شمارو نبینم میمیرم... قریب به 99 درصد از عملیات هایی که لشکر8 نجف و لشکرعاشورا در آن شرکت داشتند، مقرشان کنار هم بود.احترام خاصی برای هم دیگر قائل بودند و روی‌حرف‌همدیگرحرفی‌نمی زدند... یک بار از آقا مهدی پرسیدم: شما از کی با حاج احمد آشنا شدین که این قدر باهم صمیمی هستین؟ گفت: " ما همینجا باهم آشنا شدیم. " می گفت: حاج احمد خیلی آدم شجاع و باتقواییه، اون_فرمانده_منه. جالب اینکه حاج احمد هم می گفت مهدی_فرمانده‌ی‌_منه. .. وقتی حاج احمد فرمانده ی نیروی زمینی سپاه شده بود، یکی، دوبار فرصت دست داد که به دیدار او برویم. می گفت: غلام حسین! مهدی_فرمانده_من بود. این قدر دلم براش تنگ شده ..این قدر دلم می خواد برم پیش مهدی ..چرا خدا مارو نمیبره پیش آقامهدی؟ هرشب دعا میکنم که برم. : غلام حسین سفیدگری 🌼سالروزشهادت‌شهیدحاج‌احمدکاظمی: ۱۹ دی ۱۳۸۴ ارومیه (صلوات) @shahidbakeri31
روح‌هایی که به یکدیگر تعلق دارند همیشه راهی برای بازگشت به هم پیدا می‌کنند... روز وصل دوستداران یاد باد... آقا مهدی وحاج احمد @shahidbakeri31
🌹 سـومین روز عملیـات کــربلای پنـج بود. تو محاصره و آتش شدید دشمن، نشسته‌ نشسته رفتـم سمت سنگـر بغلی. عبـاس حصیبی و علـی شـاه‌آبادی دو تایی، توی سنـگر، کنـار هم نشسته بودند کـه یکـی از تیــرهای سیمـینوف عــراقی می‌خورد توی سـر عباس و رد می‌کند، می‌خورد توی سر علی و هردو در کنار هم بشهادت میرسند. 🌷 تا ظهـر مقـاومت کـردیم و بعد عـراقی‌هـا ریختند سـرمان و مجبـور شدیم عقب بکـشیم. در آن نیمــروز خـونیـن ۲۱ دیمــاه سـال ۶۵ از یک گروهـان ۱۱۰ نفره فقـط ۲۹ نفـر باقی ماندند. 🌷 رضـا احمدی دوربین شهـید شـاه آبادی رو برداشت و این تصویـر ماندگـار را ثبت کـرد. بعد هم ساعت او را که در عکس می‌بینید برای خانواده شهید برداشت. فقـط زنده‌هـا توانستند برگردند عقب و پیکـر مطهـر شهـدا جـا ماند. 🔹 سال‌ ۷۵ پیکـر این دو شهـید تفحص و به خـاک سپرده شد. : احمد دهقـان «نویسنده دفاع مقدس» صلـواتی هدیه کـنیم به ارواح مطــهر شهــدا @shahidbakeri31
ماه رجب ماه خصوصی‌هاست..! ماه رمضان ماه عمومی‌هاست. کسی که ماه رمضان درِ خداوند متعال برود زیاد هنر نکرده. اما اگر کسی ماه رجب بلند شد و عبادات ماه رمضانش را آغاز کرد، او به صورت ویژه تحویل گرفته می‌شود.
خدایا! نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی 'شهید آقا مهدی باکری' @shahidbakeri31
🌹اینم به عشق فرمانده لشکر! میگفت: داشتم تو جاده می‌رفتم ، دیدم یه بسیجی کنارِ جاده داره میره زدم کنار سوار شد، سلام وعلیک و راه افتادیم، داشتم می‌رفتم با دنده ۳ و سرعت ۸۰ تا ، بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشین‌ها حق ندارن از ۸۰ تا بیشتر بِرن؟! یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر :) تو راه که می‌رفتیم دیدم خیلی تحویلش می‌گیرن!! می‌خواست پیاده بشه بهش گفتم : اخوی خیلی برات درِ نوشابه باز می‌کنن لااقل یه اسم و آدرس بهم بده شاید یه جایی بدردت خوردم ؛ یه لبخندی زد و گفت: همونکه به عشقش دنده چهار رفتی... @shahidbakeri31