eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
7.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ما و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدمحمودکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕‍ مردی ثروتمند عزرائیل نزدش آمد تا جانش را بگیرد گریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفت گفت: همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای نداشت. مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده. عزرائیل پذیرفت او نوشت: من خواستم یک روز عمرم را 300هزار دینار بخرم، اما نفروختند. شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی؟! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هل من ناصرینصرنی هل من معین یعینی...... امام زمان تنهاست؟؟؟؟؟ "شهیدبرزگر" @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا: توخودمی دانی توخودشاهدهستی که چقدربه شهادت علاقه دارم.من این مرگ شرافتمندانه در راه خدا را بهترازمرگ ذلت بارمی دانم و.... چراکه یاران رفتند وبه مقصدرسیدند مابیچارگان ازقافله عقب مانده ایم و.... خدایا: اکنون بادلی خونین وقلبی سیاه بسویت آمده ام مرابازمگردان. الهی... مارا جزو سربازان خود وسپاه مسلمین قرار ده که به راستی سربازانت پیروزند. آخر وصیتنامه شهیدبرزگر تصاویر بالا از۷سالگی تا ۲۰سالگی شهیدبرزگرمی باشد. ولادت:۵خرداد۱۳۴۵ شهادت:۱۰شهریور۱۳۶۵ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💌خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد. پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود. اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط ازعمق جان وباورت بگو کارم را به خدا می سپارم.💚 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرحوم حاج شيخ رمضان على قوچانى از علماى معروف و ائمه جماعت موصوف به زهد و ورع و تقواى مسجد گوهرشاد بودند ايشان بيمار و مشرف به مرگ شدند و اقوام و ارحام و دوستان آمده بودن كه او را تشييع كنند ناگهان مشاهده كردند كه ايشان حركت كرده و بار ديگر چشم به جهان گشود و با صداى ضعيف همه را دور خود فراخوانده و گفت: بيائيد برايتان روضه بخوانم همه تعجب كردند چون ايشان منبرى و روضه خوان نبودند! فرمودند: الآن صحراى محشر را ديدم و هاتف به صداى بلند اعلام كرد كه حاج شيخ رمضان على قوچانى اهل بهشت است به سوى بهشت برود پس من درى ديدم به سوى بهشت باز است و جماعتى بسيار در صف طولانى ايستاده كه به نوبت بروند گفتند اين صف علما می‌باشد من در اواخر صف بودم تا نوبت به من برسد هلاک می‌شوم به عقب نگاه كردم و در ديگرى را ديدم به سوى بهشت باز است ولى اين در خلوت است با خود گفتم: من كه اهل بهشتم از اين در نشد از آن در می‌روم پس به سوى آن در آمدم نزدیک شدم ديدم دربان جلوى من را گرفت و گفت: نمی‌شود! اين در مخصوص اهل منبر و روضه خوان‌های حضرت حسين علیه‌السلام است تو كه روضه خوان نيستى پس متحير بودم ديدم حاج ميرزا عربى خوان معروف به ناظم سوار اسب از بهشت بيرون آمد رفتم جلو سلام كردم گفتم: من را کمک كن و به بهشت ببر گفت: نمی‌توانم چون اين در مخصوص روضه خوان هاست اصرار كردم گفت: یک راه دارد من از اسب پياده می‌شوم و می‌نشينم و تو روضه بخوان و من مستمع می‌شوم و شايد بتوان به اين وسيله تو را ببرم آنگاه پياده شد و نشست و من براى او روضه خواندم پس براى شما هم روضه می‌خوانم سپس بعد از چند كلمه روضه خواندن از دنيا رفت "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه‌ها گفتم: «دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.» 📚یا زهرا سلام الله علیها،صص۷۴و۷۳ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫پارت(85) جلداول کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝حل اختلاف♡ 🌷روزهای جنگ تحمیلی بود محمد در حوزه فاروج تحصیل میکرد و آخر هفته به روستا می آمد و به همه سر می زد روزی در مسأله ای ناچیز با همسرم بحث مان شد. ظهر بود و مؤذن اذان میگفت. 🌷به مسجد رفتم تا آرامش از دست رفته ام را پیدا کنم پسر کوچکم از ترس روی پله های حیاطمان نشسته بود و گریه میکرد. بی اهمیت از کنارش گذشتم و خود را به نماز جماعت رساندم وقتی از مسجد برگشتم در منزل باز بود . با کمال تعجب محمد را در بهار خوابمان دیدم که با محبت پسر کوچکم را روی زانو گذاشته و فرزندانم را دور خودش جمع کرده و برایشان داستان میگفت. 🌷به روی خود نیاوردم با خوشرویی به استقبالش رفتم محمد با غضب پاسخم را داد و به بهانه در آغوش کشیدنم، در گوشم گفت: برویم با شما حرفی محرمانه دارم به مهمان خانه رفتیم و همسرم چای آورد. 🌷محمد گفت خواهرم شما هم بنشین با هر دوی شما کار دارم ؛بعد محمد از حقوق متقابل زن و شوهر برایمان ،گفت از باید و نبایدهای زندگی آگاه مان کرد و سؤالاتی از ما پرسید. با ناراحتی گفتم: تجسس از یک طلبه بعید است. 🌷محمد با لبخندی دستم را فشرد و گفت: اخوی قصد دخالت نداشتم ولی وقتی از مینی بوس پیاده شدم پسرت گریه کنان به طرفم دوید و با صدایی لرزان گفت: عمو پدر و مادرم با هم قهرند می آیی آشتی شان بدهی؟ 🌷دلم نیامد خواهشش را رد کنم، حلّ اختلاف بینتان وظیفه من است. هر دو با شرمندگی جریان را تعریف کردیم محمد پس از شنیدن صحبت هایمان از ما تعهد گرفت و گفت اخوی !خواهرم سعی کنید با منطق مشکل را رفع کنید و جلو بچه ها به یکدیگر پرخاش نکنید زیرا این جریانات در آینده آثار بدی برایشان به جا می گذارد. 🌷بعد هم دستم را به دست همسرم داد و گفت: باید جلو بچه ها از هم معذرت بخواهید تا کار خوبتان را هم ببینند و درس بگیرند. محمد بچه ها را صدا زد و از داخل ساک دستیش مقداری آجیل و شکلات در آورد و به عنوان شیرینی روی چفیه اش در وسط اتاق گذاشت وباهم آشتی کردیم واکنون این زندگی شیرین ومهر زناشویی رامدیون وساطت شهیدمی دانیم "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی برای داشته های اندک از خدا تشکر میکنی، خدا داشته هات رو چندیدن برابر میکنه یکی از، رازهای افزایش برکت و نعمت شکرگزاریِ🦋 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
❖ " خیلی خیلی زیباست این متن " ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت: خدا رو شکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت: خدا رو شکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سردخانه می‌برند. گفت: خدا رو شکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمی‌کنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم: 1. بیمارستان 2. زندان 3. قبرستان • در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. • در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. • در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود. پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه.... علی تنهانمانده درمیان نه...ندارم من مرام کوفیان... درود بر شرفت ای شیر زن ایران اسلامی حقا که حقیقت را در شعرت بیان کردی...... 🌹🕋 اللهم عجل لولیک الفرج "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
بعضی آدمها یادشان رفته حرفهايي كه ميزنند، دست دارند...! دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و تایک عمرحرفشان مثل استخوانی خش کرده درگلو می ماندونَفَس کشیدن را سخت می کند....! یاحرف هايی كه ميزنند، پا دارند...! پاهای بزرگی كه گاهی جايشان را روی دلی می گذارند وجای این زخم برای هميشه می ماند... وگاهی حرف هايی كه ميزنند، چشم دارند! چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند...! آدمهاباید مراقب حرفهایی كه ميزنند باشند زيراسنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوانی که برای یک دوره آموزشی به هلند رفته بود، میگفت : یه روز برای خرید لپ تاپ به بازار شهر ٱمستردام پایتخت هلند رفتم... به اولین مغازه فروش وسایل صوتی تصویری که رسیدم لپ تاب مورد نظرم رو قیمت کردم... فروشنده گفت: قیمتش ۶۹۵ یورو است. خداحافظی کردم و به مغازه بعدی رفتم و قیمت همان لب تاپ را پرسیدم... گفتند: ۶۹۵ یورو نخریدم و به هوای قیمت پایین تر به مغازه سوم و چهارم و ... بالاخره پنجمین مغازه رفتم ولی هر پنج فروشنده گفته بودند ۶۹۵ یورو. فروشنده پنجم که ایرانی تبار بود متوجه شد که من ایرانی هستم، موقع بیرون رفتن از مغازه اش گفت آیا شما واقعا میخواهید خرید کنید؟؟ گفتم بله، میخواهم بخرم. گفتند اگر واقعا قصد خریدن دارید بفرمایید همینجا بخرید ، زیرا قیمت این لپ تاب در سراسر هلند همین است و به هوای ارزانی خودتان را خسته نکنید اینجا هلند است نه ایران!!! قیمت اجناس همه جا یکسان و مقطوع است و چک و چونه زدن هم بی فایده! فکری کردم و با خود گفتم: راست می گوید، چون همه جا قیمت یکی بود. از فروشنده خواستم یک لب تاب برایم بیاورد و خودم نیز هفتصد یورو روی میز فروشنده گذاشتم و منتظر لب تاب و باقیمانده پولم که پنج یورو بود ماندم فروشنده کارتن لب تاب را به دستم داد و پول را شمرد من منتظر بودم پنج یورو به من برگرداند اما با تعجب دیدم که فروشنده یک اسکناس صد یورویی و یک اسکناس پنجاه یورویی و یک اسکناس پنج یورویی که میشد ۱۵۵ یورو را به من داد!!! گفتم آقا شما که گفتید قیمت مقطوع است و تخفیف ندارد؟!؟ پس این ۱۵۰ یورو اضافه رو چرا برگردوندید؟؟!! فروشنده خنده ای کرد و گفت: ببین عزیزم، این ۱۵۰ تا مالیاتی است که شهروندان هلندی باید بپردازند و مسافرها از پرداخت این مالیات معاف هستند برای همین آن را به شما پس دادم. در کمال ناباوری از مغازه بیرون رفتم و ناخودآگاه به یاد جمله سید جمال الدین اسدآبادی افتادم که میگفت... من در غرب اسلام دیدم و مسلمان ندیدم ودر شرق مسلمان دیدم و اسلام ندیدم!! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شهیدی که منافقین او را به آتش کشیدند 🔹️ شهید سید جعفر موسوی، معلمی خوش سیرت که در عملیات مرصاد توسط منافقین به اسارت درآمد. ◇ رجوی‌ها صورتش را لگد مال کرده و زنده زنده پوست کندند و سپس سوزاندند. ◇ جای تعجب است، امروز که بیشتر چهره منافقین برای ما روشن است ، آمده اند و دلسوز مردم شده اند. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
پادشاهي قصد کشتن اسيري کرد. اسير در آن حالت نااميدي شاه را دشنام داد. شاه به يکي از وزراي خود گفت: او چه مي گويد؟ وزير گفت: به جان شما دعا مي کند. شاه اسير را بخشيد. وزير ديگري که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت: اي پادشاه آن اسير به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست مي گويي اما دروغ آن وزير که جان انساني را نجات مي دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انساني مي شود. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا