خاطرات #فرمانده_اسماعیل ✍
💠💠💠💠❤️💠💠💠💠
☘كودكانه
سال 1364 بود و در منطقه بانه ، مشغول نبرد در خطوط پدافندی بودیم. سردار و فرماندهان دیگر لشكر در اتاق طرح و عملیات گرد هم آمده بودیم تا نقشه منطقه- و موقعیت ارتش عراق ، منافقین و گروهك ها ضد انقلاب – مورد بحث و بررسی قرار گیرد. در ضمن بحث و گفتگو ، ابراهیم فرزند خردسال سردار ، مشغول بازی كودكانه خویش بود. گاهی به این سو و آن سو می رفت و گاهی بر دوش پدر می نشست و یا بر سر و پای او می پرید. با خود گفتیم: «الان #آقا_اسماعیل فرزندش را ساكت می كند و او را كنار می گذارد.»
اما با تعجب دیدیم كه نقشه را كنار گذاشت وبه بازی با ابراهیم و نوازش او مشغول شد و چون سر و كارش با #كودك افتاده بود ، به شكل كودكانه رفتار می كرد تا فرزند خردسالش را جذب كند. یكی دو تنی از فرماندهان از سر اعتراض گفتند كه «ابو ابراهیم ما كجا و شما كجا؟! بچه ات را كنار بگذار!»
آن جا بود كه سردار زبان به ذكر حقوق #خانواده و #كودك و رعایت امور تربیتی و عاطفی گشود و نكات اخلاقی و آموزنده ای را بیان نمود:
حسرت اَلاّ كلنگ و تاب یادت هست
ناگهان یك سكه نایاب یادت هست؟
حفظ كردم شعر فرزندان ایران را
بیت بیتش ناب ناب ناب یادت هست؟
من كه یادم نیست آن روزی كه خط خوردم
چندسالم بود «بابا... آب..» یادت هست؟
📎راوی: #ابومیثم_صادقی
________♡________
https://eitaa.com/shahiddaghayeghi