هدایت شده از جوان مومن انقلابی
--{ هیئت هفتگی }--
برگزاری مراسم هیئت احباب الرقیه کانون شهید عباس دانشگر.
🎙سخنران:
سردار عباس یگانه همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی
📜جلسه معرفتی بصیرتی:
سردار حاج حمید اباذری
📍زمان:
پنجشنبه ۱۵ خردادماه نماز مغرب و عشاء
📍مکان:
تهران، بزرگراه شهید تندگویان، میدان شهید بهمنیار، خیابان شهید خالقی پور، بعد از کوچه شهید شیرازی، املاک شب یلدا
| @kanoon_shahiddaneshgar |
کسانی که برای سالگرد ارتحال امام خمینی میان تهران، تشریف بیارید
امام حسين عليه السلام:
ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد
¦🕊✨¦
سلام بر او که میگفت:
نبرد شام، مطلع تحقق وعده ی آخرالزمانی ظهور است، و من و تو دقیقا در این نقطه ایستادهایم، که با لطف خدا و ائمه نقشی بر گردنمان نهاده شده است!
#شهیدمحمودرضابیضایی 🌱
| @kanoon_shahiddaneshgar |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═══•✿🪷﷽🪷✿•═══┅┄
🔘 روایت دختر اهل غزه، از علت مقاومت مردم غزه در برابر نسلکشی رژیم صهیونیستی؛ ما به خدا ایمان داریم و اعتقاد داریم سرانجام ما پیروزیم 🇵🇸
✺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✺
#معارف_اسلامی
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═══•✿🪷﷽🪷✿•═══┅┄
🔘 برای امام زمانت وقت بگزار...
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۷۰
💠 خانم علوی از استان سمنان
✍
درست مثل خیلیهای دیگر، زندگی من هم جریان آرام خودش را داشت، تا اینکه یک نام، یک تصویر، در دلِ شلوغیهای فضای مجازی، همه چیز را عوض کرد. اما این فقط شروع حکایتی بود که مسیر زندگیام را دگرگون کرد، و آن زمانی بود که با شهید عباس دانشگر، نه از طریق کتابها یا سخنرانیها، بلکه از دل مطالب و نقلقولهایی که تصویر شفافی از صداقت و مهربانی او را به من نشان میداد، آشنا شدم. این ویژگیها، چنان جذاب و دلنشین بودند که بیاختیار و با سرعتی باورنکردنی، به او علاقهمند شدم. خاطراتش را میشنیدم، زندگی پربارش را مرور میکردم، اما یک چیز ذهنم را درگیر کرده بود: توسل افراد به شهید و حاجت گرفتن از ایشان. "چگونه ممکن است از یک شهید حاجت گرفت؟" این سؤال، نهتنها کنجکاویام را برانگیخت، بلکه جرقه یک تصمیم مهم را در من روشن کرد: داشتن یک دوست آسمانی.
این جرقه، مرا به جستجو برای شناخت بیشتر شهید هدایت کرد. شروع به مطالعه کردم. تک تک خاطرات و وصیتنامهی شهید را بادقت و وسواس خواندم. با هر خاطره، سؤالات جدیدی در ذهنم شکل میگرفت. چگونه یک انسان میتواند از تمام لذتهای دنیا چشم بپوشد و به درجه والای شهادت برسد؟ چه نیرویی او را به این مرحله رسانده بود؟ این سؤالات، ذهنم را بهشدت درگیر کرده بود و هر روز بیشتر به دنبال پاسخهایش بودم.
درست در همان دوران که ذهنم با شهید دانشگر و سؤالاتم درگیر بود، جسمم نیز با دردی مزمن دست و پنجه نرم میکرد. حدود دو سال بود که با یک بیماری مرموز زندگی میکردم. خستگی و بیحوصلگی دائمی، رنگِ پریده و زردی چهره، علائم آزاردهندهای بودند که زندگی عادی را از من گرفته بودند. اطرافیانم نگران بودند، برخی حدس مشکل کبدی میزدند. بارها به پزشک مراجعه کرده بودم، اما هیچ نتیجهای به دست نیاورده بودم. به لحاظ جسمانی بسیار ضعیف شده بودم و با دیدن لاغری مفرط، مُدام به خدا گلایه میکردم که چرا این اتفاق برای من افتاده است؟
به اصرار خانواده و دوستان، برای آزمایشها و معاینات تخصصی، راهی سمنان شدم. در همان روزها بود که تصمیم مهمی گرفتم: میخواستم بر سر مزار شهید عباس دانشگر حاضر شوم. آدرس دقیق را نمیدانستم، اما با پرس و جو، بالاخره مزار ایشان در امامزاده علیاشرف (علیهالسلام) را پیدا کردم و به زیارت رفتم.
آزمایشها انجام شد و قرار بود سه روز بعد جواب را بگیرم. اما روز بعد، تماس گرفتند؛ نتیجه مشکوک بود و باید دوباره آزمایش خون میدادم. نگرانی و اضطراب تمام وجودم را فراگرفته بود. با توجه به علائم، همیشه احتمال مشکل خونی جدی را میدادم. در اوج همین نگرانیها بود که دوباره به سر مزار شهید عباس دانشگر رفتم.
آن روز عصر، روز فراموشنشدنی بود. کنار مزار شهید، زیارت عاشورا خواندم. اشکهایم بیاختیار سرازیر میشدند. از خدا خواستم کمکم کند. شهید را به حق حضرت زینب (سلاماللهعلیها) قسم دادم و او را واسطه قرار دادم تا برای شفای من دعا کنند. قلبم پر از امید بود و درعینحال بهشدت نگران بودم.
دوباره به آزمایشگاه رفتم. حالم بد بود و اضطراب زیادی داشتم. از علت تکرار آزمایش پرسیدم، اما کسی پاسخ روشنی نداد. روز بعد، برای دریافت جواب آزمایش مراجعه کردم. دکتر آزمایشگاه با حیرت به من نگاه کرد و گفت: "در آزمایش اول، یک مشکل حاد و جدی خونی وجود داشته، اما در آزمایش دوم، فقط کمخونی دیده میشود! "هیچ اثری از بیماری قبلی در من وجود نداشت!
به پزشک مراجعه کردم، تشخیص او هم همین بود، آن لحظه که دکتر نتیجه آزمایشها را به من برگرداند، در مطب، فقط به شهید عباس دانشگر فکر میکردم. اینکه چقدر سریع واسطه برآوردهشدن حاجت من شدند و من شِفا پیدا کردم. ذرهای شک ندارم که شهید زنده است و میبیند و میشنود. در همان روز، با خوشحالی وصفناپذیری به سر مزار شهید برگشتم. از ایشان تشکر فراوان کردم و با تمام وجودم با او درد دل کردم. حالا او برای من، یک دوست و برادر صمیمی بود. به دوستان و خانوادهام با قاطعیت گفتم که شهید عباس دانشگر واسطه برآوردهشدن حاجتم و شِفای بیماریام شده است. از آن روز به بعد، تمام تلاشم را به کار بستهام تا شهید را به دیگران معرفی کنم و کتابهایش را به دست علاقهمندان برسانم. این رسالت جدید من بود، حاصل معجزهای که زندگیام را متحول کرد.
#ادامه_دارد
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯