eitaa logo
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
255 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
363 ویدیو
27 فایل
بسمِ الله الرَحمٰن الرَحیم - محبانِ حسین وصالی"شهیددهقان" - وݪادٺـ💕: ۷۴/۱/۲۶ شہادٺـ🕊:۹۴/۸/۲۱ سال تاسیس : 99/3/20 خادم کانال : @mim_vesali
مشاهده در ایتا
دانلود
✨💠حتی کفشم هم نخریده بود به‌ شدت روی بیت‌المال و حقوقی که می‌گرفت حساس بود، بارها حق مأموریتش را دریافت نکرد، گاهی هم از جیب خرج می‌کرد و آن را وظیفه خود می‌دانست، سال ۹۴ در یکی از مناطق درگیری شدیدی به‌وجود آمد که مرتضی مجبور به عقب‌نشینی شد، وقتی برگشت به فرمانده‌اش گفتم: مرتضی ۶۰ روز است که اینجاست، بهتر است به عقب برگردد، با برگشتش موافقت شد، نگاهی به ظاهرش انداختم؛ یک لباس جنگی و یک جفت دمپایی تنها چیزی بود که داشت پرسیدم: پس وسایلت کو؟ گفت: حجم آتش اجازه نداد چیزی با خود به عقب بیاوریم، لباسی نبود که به او بدهیم، کفشی کهنه پیدا کردیم و به او دادیم تا با آن به دمشق برود، مقدار کمی پول به او دادم و گفتم: به دمشق که رسیدی برای خودت لباس تهیه کن، چند روز بعد یکی از نیروها با پاکتی پول نزد من آمد و گفت: مرتضی این پول را برگرداند، پاکت را باز کردم و دیدم بیشتر از نصف پول را برگردانده، تنها یک شلوار ساده خریده بود و پیراهنی از آن هم ساده‌تر تا بتواند به ایران برگردد، حتی کفش هم نخریده بود. 🕊🌸 🍃🌷 🦋|• @Dehghanamiri
💦🌱جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود، تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود، بعضی‌هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند، بچه‌های ما حسابی خسته شده بودند، بعضی‌هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند، من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم، اوج درگیری های فتنه ۸۸ بود، حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد، انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر! جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی، حسابی گیج شده بودند، بچه‌های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم، اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد. 🍃🌷 ✨🌸 💟🍃|• @Dehghanamiri
💠✨خواب نورانی حدود دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانه‌مان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم، دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه‌ام شدند، همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می‌زنند، مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دوقاب عکس برادران شهیدم هست آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت: نگران نباش محمدرضا پیش ماست، آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم، بعدها گفتند: همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا رو زمین نشست. 🕊🌷 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @shahiddehghan_amiri
💠✨خواب نورانی حدود دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانه‌مان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم، دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه‌ام شدند، همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می‌زنند، مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دوقاب عکس برادران شهیدم هست آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت: نگران نباش محمدرضا پیش ماست، آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم، بعدها گفتند: همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا رو زمین نشست. 🕊🌷 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @shahiddehghan_amiri