📽 #مصاحبه.....
🧡در اولین جمله به او گفتم «محمدرضا چرا با سر آمدی!»
آن روز که این خبر را به ما دادند گذر ساعت را اصلا احساس نکردم و به معراج شهدا رفتیم. آن لحظه دوست داشتم دوستان محمدرضا را ببینم برای اینکه یک عشق و علاقه خاصی بین محمدرضا و دوستانش بود وبرای من خیلی جذاب بود و در این جمعیت دنبال دوستان محمدرضا میگشتیم و همش دوست داشتم آنها را ببینم و آمادهشان کنم و بیشتر از اینکه بخواهم محمدرضا را ببینم دوست داشتم عکسالعمل دوستانش را ببینم. ما با محمدرضا خیلی کوچه معراج میرفتیم و هر شهیدی را که میآوردند میرفتیم و میدیدیم. آن روز جای خالی محمدرضا مشخص بود وقتی وارد شدیم دیدیم دوستان محمدرضا ایستادهاند و حالتهای خیلی ناراحتی دارند که من احساس میکردم که همه آنها از درون در حال منفجر شدن هستند و یک حالت عجیب و غریبی دارند.
پیکر را که آوردند من نگران این بودم که پیکر بیسر باشد و به یاد آن حرفی که گفته بود دعا کن من بیسر برگردم افتادم و به خودم میگفتم حتما الان بدون سر است. وقتی صورتش را دیدم ,خیالم راحت شد و در اولین جمله به او گفتم «محمدرضا چرا با سر آمدی!» در صورتی که وقتی فرماندهان نحوه شهادت محمدرضا را توضیح دادند فهمیدیم که محمدرضا واقعا بیسر بوده و فقط یک لایه صورتش را آورده و همانطوری که خودش میخواسته شهید شد و فقط صورتش را برای ما آورده که با دیدن صورتش آرامش بگیریم.
ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم 🌸
💌|@dehghanamiri
📽 #مصاحبه.....
محمدرضا سفارش کرده بود برایش یک انگشتر عقیق یمن که رویآن کلمه یا زهرا حک شده است بگیریم
تمام نگرانی من در آن لحظه این بود که حضرت زینب(سلام الله علیها) این هدیه را ما نپذیرد و در آن لحظه به یاد مصیبتهای حضرت زینب در حادثه کربلا بودم. به محمدرضا گفتم پاشو بشین چرا خوابیدی؟ تو که اینقدر بیادب نبودی؟من به آن یک دیدار بسنده نکردم و فردا هم رفتم و پیکر محمدرضا را دیدم چون محمدرضا دو امانت نزد ما گذاشته و من دوست داشتم حتما امانتیهایش را به او بدهم. به همراه دخترم امانتهایی را که گفته بود دستش کردیم. محمدرضا سفارش کرده بود که برایش یک انگشتر عقیق یمن که رویش کلمه یا زهرا حک شده است را بگیریم که ما این کار را کردیم و رفتیم کفنش را باز کردیم و انگشتر را دستش کردیم و شال عزایش را که از کودکی برایش خریده بودم و سفارش کرده بود که من به این شال عزا نیاز دارم برایش بردم و دور سرش پیچیدم.
ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان🦋
#تسنیم 🌸
💌|@dehghanamiri
📽 #مصاحبه.....
محمدرضا سفارش کرده بود برایش یک انگشتر عقیق یمن که رویآن کلمه یا زهرا حک شده است بگیریم
تمام نگرانی من در آن لحظه این بود که حضرت زینب(سلام الله علیها) این هدیه را ما نپذیرد و در آن لحظه به یاد مصیبتهای حضرت زینب در حادثه کربلا بودم. به محمدرضا گفتم پاشو بشین چرا خوابیدی؟ تو که اینقدر بیادب نبودی؟من به آن یک دیدار بسنده نکردم و فردا هم رفتم و پیکر محمدرضا را دیدم چون محمدرضا دو امانت نزد ما گذاشته و من دوست داشتم حتما امانتیهایش را به او بدهم. به همراه دخترم امانتهایی را که گفته بود دستش کردیم. محمدرضا سفارش کرده بود که برایش یک انگشتر عقیق یمن که رویش کلمه یا زهرا حک شده است را بگیریم که ما این کار را کردیم و رفتیم کفنش را باز کردیم و انگشتر را دستش کردیم و شال عزایش را که از کودکی برایش خریده بودم و سفارش کرده بود که من به این شال عزا نیاز دارم برایش بردم و دور سرش پیچیدم.
ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم🌸
💌|@dehghanamiri
📽 #مصاحبه.....
تسنیم:حس و حال شما از لحظه دیدار پیکر محمدرضا چه بود؟
خواهر شهید: من همیشه به برگشت محمدرضا امیدوار بودم و مطمئن بودم به خاطر وعدههایی که میدهد برمیگردد. وقتی پدر آمد و گفت محمدرضا تیر خورده خیلی امیدوار شدم و گفتم چیزی نیست. اما وقتی خبر شهادتش را دادند یادم هست فقط در خانه راه میرفتم و زیر لب «الا بذکرالله تطمئن القلوب» را با خود تکرار میکردم. زمانی که برای دیدنش به معراج شهدا رفتیم من مطمئن بودم که محمدرضا ایستاده و منتظر ما است. وقتی وارد معراج شهدا شدیم و دوستهایش را یکی یکی میدیدم مطمئن شدم که محمد ایستاده است. وقتی پیکرش را دیدم خیلی مات و مبهوت شدم و مانند یک غریبه به او نگاه میکردم و احساس کردم که ا و را نمیشناسم. احساس کردم که دارم کم میآورم سرم را نزدیک صورتش بردم و گفتم «تو همان محمدرضایی یا نه؟». کم کم باورم شد و برایم اثبات شد که این محمدرضاست. با همان تیپ خواهر بزرگتری تهدیدش میکردم و گفتم «حالا که رفتی بالا این کار را بکنی و اینجاها بری». دوست داشتم انگشترش را به او بدهم و خیلی ذوق داشتم خودم این انگشتر را دستش کنم. یادم هست انگشترش را نزدیک صورتش بردم و ازش پرسیدم انگشترت قشنگ است؟ میپسندی؟. دیدارمان از نظر کلامی دیدار صمیمی بود اما فضای سنگینی داشت.
ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم 🌸
💌|@dehghanamiri
📽 #مصاحبه.....
تسنیم:حس و حال شما از لحظه دیدار پیکر محمدرضا چه بود؟
مادر شهید: دقیقا ساعت یک ربع به ۷ شب در عملیات العیس در حومه حلب مورد اصابت گلوله مستقیم توپ ۲۳ قرار میگیرد و از سر و گردن و قسمت چپ بدن او از بین میرود که حتی فرماندهانش میگفتند از بین آن ۴ شهید یگان فاتحین نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراشتر بود و آن ۳شهید دیگر با ترکشهای این گلولهای که به محمدرضا خورده بود شهید شدند.
تسنیم: دلیل اینکه در امامزاده علی اکبر چیذر دفن شدند چه بود؟
خواهر شهید: خواست و وصیت خودش بود و به مادرم این قضیه را گفته بود.
محمدرضا به هر شکلی به غیر از شهادت از این دنیا میرفت من هم همراه او میمردم
تسنیم: در این مدت جای خالیاش را احساس کردید؟
مادر شهید: جدای اینکه آیه قرآن میفرماید شهدا زندهاند ولی من حضورش را با تمام وجودم احساس میکنم. آنقدر عشق و علاقهای بین من و محمدرضا بود که اگر محمدرضا به هر شکلی به غیر از شهادت از این دنیا میرفت به خانواده گفته بودم که من را هم باید همراه محمدرضا دفن کنید و کسی بودم که شاید به مراسم هفتم محمدرضا هم نمیرسیدم اما حالا این مقام شهادت یک مقام عظیمی است که باعث شده ما آرامش داشته باشیم.
ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم 🌸
💌|@dehghanamiri
📽 #مصاحبه.....
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و حتی بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم. بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است,حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی عطر میدهد و برایم خیلی عجیب بود. مجلس شهید رسول خلیلی که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم, من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. همین که نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی برخورد شانههایش را احساس کردم
ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم 🌸
💌|@dehghanamiri
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
📽 #مصاحبه..... هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استش
#مصاحبه.....
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و حتی بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم. بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است,حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی عطر میدهد و برایم خیلی عجیب بود. مجلس شهید رسول خلیلی که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم, من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. همین که نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی برخورد شانههایش را احساس کردم
پـــــایـــــان
#قسمت_آخر
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم 🌸
💌|@dehghanamiri