4_5974496166698552197.mp3
3.62M
دعای فرج✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
#دعای_فرج
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
لذّت درس خواندن
شهید محمد علی رهنمون
خیلی درس می خواند. هلاک می کرد خودش را.
هر بار که به او می گفتم: «بسه دیگر. چرا این قدر خودت را اذیت می کنی؟»
می گفت: «اذیتی نیست، اولاً که خیلی هم کیف می ده، دوماً هم وظیفه مونه. باید این قدر درس بخونیم که هیچ کسی نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادند.»📚
#درس_خوندن_به_سبک_شهدا
#شهید_محمد_علی_رهنمون
#جهاد_علمی
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
در دنیا هیچ چیزی نیست که نتوانید داشته باشید.
هیچ محدودیتی وجود ندارد.
پس بخواهید!
#انگیزشی
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
💫ذڪرروز جمعه:⇩
-اَللّٰهمَّ صَـــــــلِّ عَـــــلیٰ مُحَمَّـــــدٍ وَ عَجِّـــــلْ فَرَجَهُـــــمْ🌱
﴿۱۰۰مرتبه﴾
#امام_زمان༺⃟
روزی چنددقیقه وقتت رو برای امام زمـــانتـ بزار☝️
اقا خیلے خوب حرفاتو گوش میــــدهـ☺️
براے حالـ دلتـــ خیلے
دعا میکنهـ❤️🌱
همیشــه به یادش باش
اونم تورو یـــادمیکنہ💫🌿
#امام_زمان
#تلنگر
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
4_5974496166698552197.mp3
3.62M
دعای فرج✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
#دعای_فرج
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
توی خط مقدم، هر وقت بیکار میشد یا نوبت نگهبانیش میرسید برای کنکور میخواند.📚
خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران، وقتی به خانواده اش رسید که وحید رضا شهید شده بود...🥀
(شهید وحیدرضا احتشامی)
#جهاد_علمی
#درس_خوندن_به_سبک_شهدا
#شهید_وحیدرضا_احتشامی
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
وقتی که امید را انتخاب می کنید
همه چیز ممکن می شود🦋:)
#انگیزشی
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
وقتے با ''خُدا'' حࢪف میزنۍ🌱
هیچ نفسے هدࢪ نمیࢪھ✨
وقتے منتظࢪ ''خُدا'' باشۍ💓
هیچ لحظہاۍتلف نمیشھ☺️
وقتے بہ ''خُدا'' اعتماد ڪنۍ♥️
هࢪگز ࢪنگ شڪست ࢪو نمیبینے🌻
با ''خُدا ''هیچ چیز ࢪو از دست نمیدۍ"
#خدا
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
در یادگیری درسهایش خیلی زرنگ و دقیق بود و همیشه میگفت: خواهر من! درس را باید سر کلاس از استاد یاد گرفت، اگر این گونه شد دیگر نیازی نیست که بعدا به خودت زحمت بدهی. فقط کافی است یک مرور ساده انجام دهی.
اسم اصلیاش کوروش بود. یک روز که کتابهای درسیاش را نگاه میکردیم، دیدم که با خودکار قرمز بالای صفحه نوشته است (البته قبل از شهادت) شهید صادق هلیسائی!
سال ۶۴ رتبهٔ اول کنکور پزشکی شد.
سال ۶۵ شهید شد.
(شهید احمد رضا احدی)
#درس_خوندن_به_سبک_شهدا
#شهید_احمد_رضا_احدی
#جهاد_علمی
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
●شهید صادق ( کورش) هلیسایی
در سال 1360پیوند مقدس ازدواج را در زندگیش جاری نمود که حاصل آن 3 فرزند شد
دو پسر و یک دختر که آن ها ر ا مائده های آسمانی می دانست.
در عملیات های زیادی شرکت نمود و وظیفه خود را به نحو احسن ادا نمود . در عملیات آزاد سازی بستان در اثر ترکش مین دچار مجروحیت گردید.
در سال 1362 در دانشگاه شهید بهشتی تهران در رشته ي کارشناس ارشد معماری و شهر سازی قبول شد به تهران عزیمت نمود و همراه با درس ، هدایت حرکت های دانشجویی و گسیل به سوی جبهه های نبرد در عملیات ها حضور می یافت.
در امتحانات پایان ترم نیز حضور می یافت و مجدداً به جبهه بر می گشت . وی یکی از دانشجویان موفق در رشته ی خود بود.
او تا قبل از شهادت در عملیات های مختلفی در غرب کشور – آزاد سازی خرمشهر ،بستان آبادان ، مهران ودر عملیات های کربلای 5و4شرکت نمود . قبل از عملیات کربلای 5 به همسرش وصیت نمود که او را در اهواز به خاک بسپارند و بر سنگ قبرش نام مقدس صادق را حک نمایند.
و سر انجام در تاریخ 1365/12/7 در کربلای شلمچه به همراه برادرش شهید رضا هلیسایی شربت شهادت نوشیدند و تا ابد هر دو بر ادر جاودانه گردیدند.🥀
#شهید_صادق_هلیسایی
#معرفی_شهدا
「شهیده راضیه کشاورز」
●شهید صادق ( کورش) هلیسایی در سال 1360پیوند مقدس ازدواج را در زندگیش جاری نمود که حاصل آن 3 فرزند
«شهید صادق هلیسایی»
فرمانده مرکز پیام تیپ امام حسن ( ع )(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) اسمش کوروش بود اما بعد از انقلاب نام صادق را برای خودش انتخاب کرد. فروردین 1341 در اهواز به دنیا آمد . به علت موقعیت شغلی پدرش به تهران آمدند . دوران ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند . سپس به دلایلی مجددا به اهواز بازگشت و در هنرستان رشته راه و ساختمان را برگزید و دیپلمش را در این رشته اخذ کرد . صادق وقتی که بچه بود ، وقت اذان که می شد می رفت پشت پنجره و شروع به اذان گفتن می کرد . هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نمازش را در مسجد می خواند . بسیار متین و با وقار بود ، به طوری که وقتی با ما که خواهرهایش بودیم می خواست صحبت کند به صورتمان نگاه نمی کرد . ذکر الحمدالله همیشه بر زبانش جاری بود . بسیار بر پرهیز از غیبت توصیه میکرد . خانواده اش را خیلی دوست می داشت که حتی تحمل گریه دخترش را نداشت . خیلی زیبا قرآن تلاوت میکرد ، در ادای نماز شب مداومت داشت و در بین نقشه کشی و یا درس خواندن یا قرآن زمزمه می کرد یا نوحه می خواند . در کنار درس و کار بسیار به ورزش به ویژه فوتبال و کوهنوردی می پرداخت . خیلی حیا داشت . اهمیت فراوانی بر صدقه دادن قائل بود . یکی از کارهای ابتکاری که صادق علاوه بر تمام فعالیتها و اقدامات مبارزاتی دیگر انجام می داد ، این بود که از آنجایی که زبان انگلیسی اش قوی بود ، اعلامیه های امام (ره) را ترجمه میکرد و در میان خارجی هایی که در اهواز بودند پخش میکرد .خاله اش سه دختر داشت . زمانی که صادق می خواست ازدواح کند ، یکی از دختر خاله هایش را به او پیشنهاد کردیم . به قدری با حیا بود که نمی دانست کدام یک از آنها است . بعد از مطرح کردن ایشان ، با این وصلت موافقت کرد ، زمانی که قرار شد عقد کنند چون جنگ تازه شروع شده بود و اهواز به علت حمله عراق به صورت نیمه تعطیل در آمده بود همه چیز را برای مراسم از تهران تهیه کردیم . همه برادران سپاه دعوت شده بودند . قبل از هر چیز نماز جماعت برپا و سپس مراسم عقد برگزار شد . در سال 61 ، زمانی که در اهواز در سپاه شاغل بود با داشتن سه فرزند ، 15 روز از سپاه مرخصی گرفت تا برای کنکور آماده شود . آزمون داد و در رشته معماری دانشگاه شهید بهشتی قبول شد . سر کلاس هم شاگرد نمونه بود و بهترین نمره ها را می آورد . حتی کارهای تحقیقاتی بسیاری را به صادق محول می کردند . از جمله طراحی و نقشه برداری مدرسه عالی شهید مطهری . زمانی که در دانشگاه بود خیلی دغدغه داشت که نمازخانه و مسجد دانشگاه را فعال کند .همزمان با تحصیل در دانشگاه در مدرسه هم تدریس می کرد . بعضی اوقات هم با ماشین شخصی اش به مسافر کشی می پرداخت . یک مدتی هم اوایل انقلاب در مقابل دانشگاه تهران کتابفروشی دایر کرده بود با حقوق شش هزار تومانی هم در دانشگاه درس می خواند و هم خانه می ساخت و هم خانواده اش را اداره می کرد . در یادگیری درسهایش خیلی زرنگ و دقیق بود و همیشه می گفت : خواهرمن ! درس را باید سر کلاس از استاد یاد گرفت ، اگر این گونه شد دیگر نیازی نیست که بعدا به خودت زحمت بدهی . فقط کافیست یک مرور ساده انجام دهی .اسم اصلی اش کوروش بود . یک روز که کتابهای درسی اش را نگاه میکردیم . دیدم که با خودکار قرمز بالای صفحه نوشته است ( البته قبل از شهادت ) شهید صادق هلیسائی ! متوجه شدیم که نام صادق را بیشتر دوست دارد . نام فرزندانش هم زمانی که در منطقه بود در خواب به او الهام شده بود . مثلا وقتی دخترش – کوثر – می خواست متولد شود در خواب دیده بود که سوره کوثر را می خواند ، در همین حین حضرت زهرا (س) بر او وارد شده بود . بدین ترتیب اسم دخترش را کوثر گذاشت . یک شب که نماز شب می خواند ، وقتی که به سجده می رود حس میکند که فردی نورانی سوار بر اسب در هاله ای از نور وارد خانه می شود . همین که خواسته بود سر از سجده بردارد ، آن آقا دستش را پشت سر او گذاشته بود و گفته که لازم نیست بلند شوی ، فقط تا می توانی سجده ات را طولانی کن ! این کلام را سه بار تکرار کرده بود . در آغازین روزهای تاسیس سپاه پاسداران صادق با شوق زائد الوصفی به عضویت سپاه در آمد . در همان ابتدای ورود مسئول ناحیه دو مقاومت بسیج در اهواز ، سپس مسئولدفترفرماندهی سپاه اهواز و بعدفرمانده سپاه اهواز شد .
همچنین از مسئولیت های بعدی اش فرماندهی مرکز پیام تیپ امام حسن ( ع )بود . فعالیت اصلی اش عضویت در گروه مهندسی – رزمی قرارگاه خاتم الانبیا بود . البته در عملیات های متعددی هم شرکت داشت از جمله طریق القدس ، بیت المقدس ، والفجر مقدماتی ، کربلای چهار و ... در عملیات کربلای پنج هم به عنوان نیروی رزمی شرکت کرد و به همراه برادرش شهید شدند .🥀
#شهید_صادق_هلیسایی
#معرفی_شهدا
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
سلام امام زمانم✋🏻
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🍃
#امام_زمان💚
4_5974496166698552197.mp3
3.62M
دعای فرج✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
#دعای_فرج
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡
[📚🌱]
هوا کاملاً تاریک شده که راضیه و نرگس دارند از کلاس زبان به خانه برمیگردند. هر دو ظهر از راه مدرسه به کلاس زبان رفتند و حالا از خستگی نای راه رفتن هم ندارند که راضیه در بین راه عینک خود را از کیفش در می آورد روی چشمانش میگذارد. او که عادت ندارد جز در مواقع مطالعه سر کلاس عینک بزند، با این کار کنجکاوی نرگس را برمیانگیزد.
او عینک را از روی چشمش برداشته تا شیشه آن را تمیز کند که نرگس میگوید: توی این تاریکی که جلوی خودمون رو هم به زور میبینیم، میخوای چی بخونی که عینک زدی؟ راضیه عینک را روی چشمانش تنظیم میکند و خیلی کوتاه جواب میدهد: الآن فرق می کنه. منم نمی خوام چیزی بخونم. نرگس که از جواب ناقص و بیسروته راضیه، قانع نشده میگوید: معلوم هست چی می گی؟
درست حرف بزن تا منم بفهمم. راضیه که چیزی را از نرگس پنهان نمیکند، جواب میدهد: آدم عاقل از هر فرصتی استفاده می کنه تا بتونه به اهدافش برسه. سر کلاس برای اینکه بتونم ببینم، از عینک استفاده میکنم اما الآن عینک زدم برای اینکه نبینم. فریم عینکم رو طوری چشمانم تنظیم کردم که اگه نامحرم رد شد نبینم و فقط بتونم جلوی پام رو نگاه کنم.
بخشی از کتاب عاشقانه ای برای۱۶ساله ها📚
#شهیده_راضیه_کشاورز
#کتاب_عاشقانه_ای_برای_شانزده_ساله_ها
کانال شهیده راضیه کشاورز🌱
♡@shahideRaziehkeshavarz♡