فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ مع الحسین
🎤 با نوای ابوذر روحی و گروه سرود شمیم ولایت یزد با همکاری هیئت دهه نودی های مرد میدان
📍تهیه کننده صوت : حسین صیامی
📍مدیر تولید:جاوید ایمانی
📍تنظیم : احسان جوادی
📍کارگردان : سید مهدی حسینی منش
📍تصویربردان : محمد کاظم ربیعی . محسن محبی
📍تدوین : محمد حسین جهانگیرزاده
◾️تهیه شده در : ایران سرود با همکاری جامعه فعالین مردمی اربعین حسینی (ع)
@akhbar2020_ir
هدایت شده از شهیده راه کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای از تشییع پیکر شهیده راه کربلا
@shahide_rahe_karbala
🏴🏴🏴
فرا رسیدن اربعین حسینی را تسلیت عرض نموده و یادی کنیم از شهید راه کربلا که مسافر کربلایی ابی عبدالله بودند و به وصال رسیدند.... با ذکر صلوات....
🔺فوری
🔺فوری
🔺قرائت زیارت اربعین در جوار مزار شهیده راه کربلا ....
🔺به همه اطلاع رسانی نمایید
🔺روز اربعین ساعت ۱۷:۳۰
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
هدایت شده از شهیده راه کربلا
#مسابقه_مطالعه
#مرحله۷
🔺 در آستانه شهادت امام رضا علیه السلام ، امام خود را بشناسیم....
🔺کتابی کوچک و جذاب در مورد امام رضا علیه السلام...
🔺 کتابها از ۹ شهریور، پنج شنبه عصرها در جوار مزار شهیده راه کربلا پخش خواهد شد.
🔺مهلت شرکت تا شهادت امام رضا علیه السلام است.
🔺به دیگران هم اطلاع رسانی کنید تا در ثواب آن شریک باشید.
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا که ایام پرکشیدن ایشان نزدیک است، سه صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#اطلاعیه
#ندبه
🔺 مراسم دعای ندبه 🔺
⏳جمعه ۱۷ شهریور
در گلزار شهدا
🕕 ساعت ۶ صبح
🛑 به همراه خود زیرانداز داشته باشید.
📣 به دیگران هم اطلاع رسانی کنید
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#داستان_فراق
🔺 قسمت چهارم
موقع برگشت از فردو، در طول مسیر سیب زمینی می فروختند، گفتم: کاش دو تا گونی سیب زمینی بخریم...
سریع رفتم پایین و دوتا گونی سیب زمینی خریدم، یکی برای خودمان و دیگری برای الناز...
گفتند: آخه ما دو نفریم، یه گونی به کار میاد...
گفتم: نگران نباشید خورده میشه، اصلا ما خودمون میآییم می خوردیم!
حالا آفتاب آرام آرام غروب میکرد و اذان مغرب نزدیک می شد، از طرفی مسجد جمکران هم سر راه برگشت بود، تصمیم بر این شد که برای نماز به مسجد جمکران برویم. حال مانده بودیم نماز را کامل بخوانیم یا شکسته، همه ما احتیاط کرده و نماز را به هردو صورت خواندیم، اما الناز فقط شکسته خوانده بود و نمی دانست؛ تا اینکه شب از صحبت های ما متوجه شد باید کامل هم می خوانده و خواند.
وقتی از جمکران برگشتیم رفتیم تا آنها را به خانه شان برسانیم، ساعات تقریبا نه شب بود و فرصتی برای غذا درست کردن نبود، الناز گفت: حالا که دیره بیایید خونه ما یه چیزی باهم بخوریم...
من هم از خدا خواسته، گفتم: پس بریم از همین سیب زمینی ها کباب کنیم.
همان شب گفتم: ما می خوایم پنج شنبه بریم روستا هم سر بزنیم تا درسا شروع نشده و هم موقع شیره پختن هستش یه ذره کمک بدیم، شما هم بیایید بریم...
گفتند: حالا ببینیم چطور میشه، شرایطمون چجوریه...
گفتند: حال که می خوایید برید روستا، شب قبل از رفتن شام بیایید دور هم باشیم...
گفتیم: باشه حالا تا ببینیم چی میشه...
چهارشنبه شب بود، یعنی شب قبل از رفتن به روستا، شام به منزل آنها رفتیم، گفتم: ما فردا صبح اول وقت می خواییم بریم، شما هم زود آماده بشید تا بیام سراغتون...
آنها هم چیزی نگفتند و گفتند: میآییم باهاتون...
صبح روز پنج شنبه بود که زنگ زدیم به الناز گفتیم: وقت رفته، آماده بشید که بریم...
گفت: باشه، اگه خواستیم بیاییم بهتون خبر میدم...
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
60.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ یه زیارت مجازی در حرم امام حسین علیه السلام.....
.
#داستان_فراق
🔺 قسمت پنجم
چند دقیقه بعد تماس گرفت و گفت: شما برید، ما نمیاییم...
دوباره زنگ زدیم و گفتیم: چرا نمیایید، زود آماده بشید که دیره ...
گفت: شما برید، آقامون درس داره نمیاد، منم نمیام...
برای بار سوم خودم تماس گرفتم، گفتم: یعنی چی نمیایید، مامان منتظره، مگه نگفته بیایید...
گفت: آخه من که نمیتونم تنها بیام، بعلاوه یخچالمون هم یه ایرادی پیدا کرده که قراره یخچال سازی بیاد....
گفتم: باشه کمی صبر میکنیم تا یخچال ساز بیاد...
چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفتم: حالا اگه مشکل یخچال برطرف شده، آماده شو تا بریم ...
دوباره با اصرار گفت که نه، نمیتونم بیام...
احساس کردم خودش هم ناراحت است که نمی تواند بیاید، به همین خاطر چند بار همین طور تماس گرفتم و اصرار کردم، گفتم: اگه بیایید بریم برا شنبه برمیگردیم، ما هم قصد نداریم خیلی بمونیم ...
گفتند: شما همیشه اینجوری میگید، اگر برید به این زودی برنمیگردید...!
از خانه خارج شدیم، چندباره تماس گرفتم ...
تازه داشتیم از قم بیرون می شدیم، تماس گرفتن ...
رسیدیم پنج کیلومتری قم، تماس گرفتم ...
اما این تماس ها نتیجه ای نداشت، انگار خدا چیز دیگری اراده کرده بود...
همین موقع به مادرم زنگ زدم، گفتم: الناز میگه نمیاد، هرچی اصرار کردم راضی نشد که با ما راه بیأفته...
مادرم ناراحت شد و گفت: منم خیلی بهشون گفتم اما میگن نمیتونیم بیاییم، الناز هم میگه من نمیتونم آقامون رو تنها بزارم بیام، اونم تنهایی گناه داره اینجا بمونه...
بالاخره ما رفتیم روستا و شیره را درست کردیم، بعداز ظهر جمعه هنوز کارها کامل تمام نشده بود، ما هم به هوای شیره و کار موندیم...
شب شنبه بود، الناز تماس گرفت، گفت: پس چرا برنگشتید، شما که گفتید جمعه برمیگردید...
گفتم: اون برای وقتی بود که شما هم بیایید، حالا که نیومدید ما هم فعلا هستیم ...
راستش خودم هم نفهمیدم چطور شد که ماندیم؛ چون ما هم تصمیم داشتیم زود برگردیم... والله اعلم...
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
هدایت شده از شهیده راه کربلا
#مسابقه_مطالعه
#مرحله۷
🔺 در آستانه شهادت امام رضا علیه السلام ، امام خود را بشناسیم....
🔺کتابی کوچک و جذاب در مورد امام رضا علیه السلام...
🔺 کتابها از ۹ شهریور، پنج شنبه عصرها در جوار مزار شهیده راه کربلا پخش خواهد شد.
🔺مهلت شرکت تا شهادت امام رضا علیه السلام است.
🔺به دیگران هم اطلاع رسانی کنید تا در ثواب آن شریک باشید.
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا که ایام پرکشیدن ایشان نزدیک است، سه صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
محمدحسین+پویانفر-حرم+نداری-+شهادت+امام+حسن+مجتبی+علیه+السلام.mp3
7.94M
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
☘ هر خونه یه حرم برا آقای بی حرم
☘هر خونه یه بیت الاحزان برا آقای غریبمون آقا امام حسن مجتبی علیه السلام .
😭😭😭😭😭😭
#اطلاعیه
#ندبه
🔺 مراسم دعای ندبه 🔺
⏳جمعه ۲۴ شهریور
در گلزار شهدا
🕕 ساعت ۶:۱۵صبح
🛑 به همراه خود زیرانداز داشته باشید.
📣 به دیگران هم اطلاع رسانی کنید
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#مسابقه_مطالعه
#مرحله۷
🔺 سوالات کتاب برای کسانی که درخواست داده اند، ارسال شده، کسانی هم که کتاب دارند ولی سوال دریافت نکرده اند، هرچه سریع تر به مدیر کانال پیام دهند
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا که ایام پرکشیدن ایشان نزدیک است، سه صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#داستان_فراق
🔺 قسمت ششم
صبح شنبه بود، مشغول خوردن صبحانه بودیم، مادر حالت دل مشغولی و نگرانی داشت، پا شد صدقه ای انداخت و گفت: دیشت خوابی دیدم که دلشوره به دلم افتاده...
گفتم: چی دیدی؟
گفت: خواب دیدم دوتا جنازه وارد روستا کردن، یکی از اونها رو آوردن داخل کوچه ما و درِ خونمون، جنازه دیگه رو هم بردن یه محله دیگه...
بعد از شنیدن خواب مادر، همه ما هم نگران شدیم، گفتم: ان شاء الله که خیره، چیزی نیست.
اواخر شب بود، دیدم خانمم آرام آرام با تلفن مشغول صحبت است، گفتم: با کی داری صحبت می کنی؟ مشکوک بود، احساس کردم طوری صحبت و پیام رد و بدل می کند که بقیه متوجه نشوند.
بعداز گذشت یکی دو ساعت، گفت: چیزی می خوام بهت بگم ولی فعلا به کسی نگو...
گفتم: چی شده، اتفاقی افتاده؟
گفت: الان با الناز صحبت می کردم، الناز میگه راه افتادم بریم کربلا، الآنم در راه اهواز هستند...
گفتم: چرا یه دفعه ای، چرا بی خبر؟!
گفت: الناز چند بار تاکید کرده و صوت فرستاده که فعلا به کسی نگید...
گوشی را برداشتم و صوت ها و پیام های الناز را مشاهده کردم، الناز می گفت: قصد رفتن نداشتیم، خیلی یهویی شد، یکی از دوستای آقا هادی بنام انصاری بهمون زنگ زد و به ما انگیزه داد، ما هم دیدیم شرایط فراهم هستش خیلی با عجله پا شدیم راه افتادیم، حتی سفره ناهار رو هم جمع نکردیم تا از ماشین جا نمونیم، توهم به کسی نگی، به بابا و مامان نگی، ما هم به کسی نگفتیم، به موقع خودمون به بقیه می گیم، به داداشم بگو شاید اونم بخواد بیاد ولی دیگه به هیچ کس نگو...
حرف های الناز را که شنیدم، منم چیزی نگفتم، از طرفی خوشحال برای کربلا رفتن آن ها و از طرفی دل نگران برای نگفتن آن ها، اما وقتی اصرار خودشان را بر نگفتن ماجرا دیدم، صبر کردم تا خودشان اطلاع دهند، با خودم گفتم شاید دوست نداشته باشند کسی بداند یا اینکه پدر و مادرم بدانند و مانع و یا حرفی در رفتن آنان گفته شود، ولی با این همه به بعدش و برخی پیامدهای ناگواری این نگفتن توجه نداشتند و نداشتم...
ساعت حدود یازده شب بود، مادر تلفن را برداشت تا طبق قاعده هرشب با الناز تماس بگیرد، اما خب آن شب چون مهمان داشتیم و کمی دیر وقت شده بود، مادر مردد بود که تماس بگیرد یا نه....
تماس گرفت...
الناز تلفن را جواب داد...
طبق معمول همیشه سلام و احوال پرسی انجام شد...
در این حین مادر از الناز پرسید: مطمئنی خونه هستید، آخه صدای ماشین میاد؟...
الناز که نمی خواست پاسخ دهد، به مِن و مِن افتاد و دنبال بهانه می گشت ...
من که دیدم وضعیت بهم ریز است و الناز در منگنه گیر کرده، گوشی را گرفته و به مادر گفتم: ولشون کن دیر وقته می خوان بخوابن....
با یک خدا حافظی کار تمام شد.
اما نمی دانستم که این آخرین تماس و ارتباط ما با الناز خواهد بود...
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#اطلاعیه
#ندبه
🔺 مراسم دعای ندبه 🔺
⏳جمعه 31 شهریور
در گلزار شهدا
🕕 ساعت ۶:۱۵صبح
🛑 به همراه خود زیرانداز داشته باشید.
📣 به دیگران هم اطلاع رسانی کنید
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#داستان_فراق
🔺 قسمت هفتم
روز یکشنبه بود، ساعت حدود هفت صبح، وقتی از خواب بیدار شدم، اولین دغدغه این بود که آیا آن ها رسیده؟ آیا خبری از آنان شده؟ چرا الناز زنگ نزده؟ الان کجا هستند؟
دقایقی که گذشت به خانومم گفتم: تو با الناز تماس نگرفتی ببینی کجا اند؟
گفت: چرا؛ همین الان زنگ زدم، تازه رسیدن اهواز و سوار ماشین شدن برن مرز شلمچه... الناز گفت: ممکنه نزدیک مرز آنتن نده نگران نباشید
چشمم افتاد به ساعت، عقربه ها هفت و نیم را نشان می داد.
حالا از این لحظه به بعد منتظر بودیم هرچه زودتر الناز تماس بگیرد و بگوید: ما از مرز رد شدیم... با خوشحالی به پدر و مادر خبر دهد...
از طرفی نگاهم به عقربه های ساعت بود که می چرخید، خبری از الناز نشد، آخر مگر از اهواز تا شلمچه چقدر راه است، راهی نیست... از طرف دیگر این پا آن پا می کردم که آیا به مادر بگویم یا هنوز منتظر باشم...
پدر بیرون از خانه و مادر داخل حیاط بود و مشغول کار، ماهم بالا بودیم داخل منزل، ساعت حدود نه و نیم بود، تلفن به صدا درآمد...
چند بار پشت سرهم زنگ زد، انگار کسی نبود پاسخ دهد، گوشی را برداشتم، مادر شوهر الناز بود...
گفت: الناز اینا کجاند؟ شما خبر دارید؟
من که از ماجرا خبر نداشتم با خوشحالی گفتم: مگه شما نمیدونید، مثل اینکه رفتن کربلا، الان دیگه نزدیک مرز هستند....
گفت: میدونم، ولی فک کنم تو راه تصادف کردن، دست و پای هادی شکسته ولی از الناز خبر ندارم....
همینطور داشت می گفت و توضیح می داد... نفسم بریده بریده، نفسم حبس شده بود، تلفن از دستم افتاد، تمام دست و پا و تنم سرد شده بود، جان در بدن نداشتم، هرچه به سر و صورتم می زدند متوجه نمی شدم، مانند محتضری بودم رو به موت...
تلفن را خانمم برداشت، دیگر نمیفهمیدم چه می گویند...
مادر بی چاره و از همه جا بی خبر، وقتی حال ما را دید، داد می زد چه می گویید؟ من نمی فهمم؟ الناز چی الناز چی؟
مادر که از هیچ خبر نداشت، شوک شده بود و بی جان افتاده و ناله می کرد...
همه همسایه ها جمع شدند، هرکس با تعجب و گریه می گفت الناز در راه کربلا تصادف کرده، معلوم نیست چه شده، شاید به رحمت خدا رفته، من می گفتم: این جور نگویید، الناز نمرده، الناز شهید شده... الناز شهید شده...
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
#مسابقه_مطالعه
#مرحله۷
🔺 اسامی برندگان مرحله هفتم ...
✅ حنانه ترک
✅ مهتاب ترک
✅ مریم ترک
به این افراد ان شاءالله در برنامه های آینده در مسجد یا مراسمات، هدایایی تقدیم خواهد شد... که اطلاع رسانی می شود...
🔺 هدف جایزه نیست، هدف معرف است 🔺
🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید خیال کنیم که سالها گذشت...
مرزای پوشیدگی کم کم شکست...
حتما نگاه کنید و حد اکثری نشر بدین
🏴 زندگی نامه امام حسن عسکری(ع) به مناسبت شهادت این امام همام.
ولادت: ۸ ربیع الثانی۲۳۲ در مدینه؛
شهادت، ۸ ربیع الاول ۲۶۰ در سامراء؛
نام مادر: حُدیث؛
طول عمر: ۲۸ سال؛
مدت امامت: ۶ سال.
بخشی از فعالیت های سیاسی، اجتماعی، علمی و فرهنگی امام حسن عسگری علیه السلام:
۱- آموزش معارف دین و تربیت شاگردان؛
۲- نشر میراث روایی؛
۳- معرفی امام زمان (عج) به شیعیان؛
۴- آماده سازی شیعه برای عصر غیبت؛
۵- تبیین ضرورت رجوع به فقیه باتقوا، عالم و کاردان در عصر غیبت؛
۶- تحمل محاصرههای مختلف و حبسهای متعدد؛
۷- هویت بخشی اجتماعی به شیعیان؛
۸- ایجاد شبکه ارتباطی شیعیان از کانال نامه نگاری یا وکلا یا حضوری؛
📚منابع:
۱- مسعودی، اثبات الوصیه، ص۲۶۸؛
۲- شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۱۱- ۳۰۱؛
۳- نوبختی، فرق الشیعه، ص۱۳۹؛
۴- حرانی، تحف العقول، ص۴۸۷.
═✧❁••❁✧═
ما زندهایم از برکات ولایتت
ما عهد بستهایم به پای امامتت
آقا مبارک است رَدای امامتت
ای غایب از نظر به فدای امامتت
سلام صبحتون بخیر و شادی
#آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)🌺
#مبارک_باد🎊❣️✨
586K
🔹 دلنوشته ای زیبا با شهدا ...
🌹به مناسبت هفته دفاع مقدس...
✍ توسط خانم زنگنه، یکی از اعضای کانال نوشته شده ...
🌹هدیه به همه شهدا صلوات
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 هدیه به همه نوکرای امام حسین علیه السلام ، صلوات...
https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala