eitaa logo
شهیده راه کربلا
165 دنبال‌کننده
181 عکس
246 ویدیو
11 فایل
🔺این کانال جهت انجام کار فرهنگی و اهداء ثواب آن به شهیده راه کربلا راه اندازی شده.... ✍️ آدرس کانال @shahide_rahe_karbala ✍️ ارتباط با مدیر @Ahmadetork
مشاهده در ایتا
دانلود
60.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ یه زیارت مجازی در حرم امام حسین علیه السلام..... .
🔺 قسمت پنجم چند دقیقه بعد تماس گرفت و گفت: شما برید، ما نمیاییم... دوباره زنگ زدیم و گفتیم: چرا نمیایید، زود آماده بشید که دیره ... گفت: شما برید، آقامون درس داره نمیاد، منم نمیام... برای بار سوم خودم تماس گرفتم، گفتم: یعنی چی نمیایید، مامان منتظره، مگه نگفته بیایید... گفت: آخه من که نمیتونم تنها بیام، بعلاوه یخچالمون هم یه ایرادی پیدا کرده که قراره یخچال سازی بیاد.... گفتم: باشه کمی صبر میکنیم تا یخچال ساز بیاد... چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفتم: حالا اگه مشکل یخچال برطرف شده، آماده شو تا بریم ... دوباره با اصرار گفت که نه، نمیتونم بیام... احساس کردم خودش هم ناراحت است که نمی تواند بیاید، به همین خاطر چند بار همین طور تماس گرفتم و اصرار کردم، گفتم: اگه بیایید بریم برا شنبه برمیگردیم، ما هم قصد نداریم خیلی بمونیم ..‌. گفتند: شما همیشه اینجوری میگید، اگر برید به این زودی برنمیگردید...! از خانه خارج شدیم، چندباره تماس گرفتم ... تازه داشتیم از قم بیرون می شدیم، تماس گرفتن ... رسیدیم پنج کیلومتری قم، تماس گرفتم ... اما این تماس ها نتیجه ای نداشت، انگار خدا چیز دیگری اراده کرده بود... همین موقع به مادرم زنگ زدم، گفتم: الناز میگه نمیاد، هرچی اصرار کردم راضی نشد که با ما راه بیأفته... مادرم ناراحت شد و گفت: منم خیلی بهشون گفتم اما میگن نمی‌تونیم بیاییم، الناز هم میگه من نمیتونم آقامون رو تنها بزارم بیام، اونم تنهایی گناه داره اینجا بمونه... بالاخره ما رفتیم روستا و شیره را درست کردیم، بعداز ظهر جمعه هنوز کارها کامل تمام نشده بود، ما هم به هوای شیره و کار موندیم... شب شنبه بود، الناز تماس گرفت، گفت: پس چرا برنگشتید، شما که گفتید جمعه برمیگردید... گفتم: اون برای وقتی بود که شما هم بیایید، حالا که نیومدید ما هم فعلا هستیم ... راستش خودم هم نفهمیدم چطور شد که ماندیم؛ چون ما هم تصمیم داشتیم زود برگردیم... والله اعلم... https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
هدایت شده از شهیده راه کربلا
🔺 در آستانه شهادت امام رضا علیه السلام ، امام خود را بشناسیم.... 🔺کتابی کوچک و جذاب در مورد امام رضا علیه السلام... 🔺 کتابها از ۹ شهریور، پنج شنبه عصرها در جوار مزار شهیده راه کربلا پخش خواهد شد. 🔺مهلت شرکت تا شهادت امام رضا علیه السلام است. 🔺به دیگران هم اطلاع رسانی کنید تا در ثواب آن شریک باشید. 🌹 هدیه به شهیده راه کربلا که ایام پرکشیدن ایشان نزدیک است، سه صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🖤 چقدر آخر این ماه سخت و سنگین است 💚 تمام آسمان و زمین بی‌قرار و غمگین است 🖤‌ بزرگتر ز غم مجتبی (ع) و داغ رضا(ع) 💚 فراق فاطمه با خاتم النبیین(ص) است ▪️رحلت پیامبر اکرم (صل الله علیه وآله) و شهادت امام‌حسن مجتبی (علبه السلام) و امام رضا علیه السلام ر تسلیت باد
محمدحسین+پویانفر-حرم+نداری-+شهادت+امام+حسن+مجتبی+علیه+السلام.mp3
7.94M
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ☘ هر خونه یه حرم برا آقای بی حرم ☘هر خونه یه بیت الاحزان برا آقای غریبمون آقا امام حسن مجتبی علیه السلام . 😭😭😭😭😭😭
🔺 مراسم دعای ندبه 🔺 ⏳جمعه ۲۴ شهریور در گلزار شهدا 🕕 ساعت ۶:۱۵صبح 🛑 به همراه خود زیرانداز داشته باشید. 📣 به دیگران هم اطلاع رسانی کنید 🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🔺 سوالات کتاب برای کسانی که درخواست داده اند، ارسال شده، کسانی هم که کتاب دارند ولی سوال دریافت نکرده اند، هرچه سریع تر به مدیر کانال پیام دهند 🌹 هدیه به شهیده راه کربلا که ایام پرکشیدن ایشان نزدیک است، سه صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🔺 قسمت ششم صبح شنبه بود، مشغول خوردن صبحانه بودیم، مادر حالت دل مشغولی و نگرانی داشت، پا شد صدقه ای انداخت و گفت: دیشت خوابی دیدم که دلشوره به دلم افتاده... گفتم: چی دیدی؟ گفت: خواب دیدم دوتا جنازه وارد روستا کردن، یکی از اونها رو آوردن داخل کوچه ما و درِ خونمون، جنازه دیگه رو هم بردن یه محله دیگه... بعد از شنیدن خواب مادر، همه ما هم نگران شدیم، گفتم: ان شاء الله که خیره، چیزی نیست. اواخر شب بود، دیدم خانمم آرام آرام با تلفن مشغول صحبت است، گفتم: با کی داری صحبت می کنی؟ مشکوک بود، احساس کردم طوری صحبت و پیام رد و بدل می کند که بقیه متوجه نشوند. بعداز گذشت یکی دو ساعت، گفت: چیزی می خوام بهت بگم ولی فعلا به کسی نگو... گفتم: چی شده، اتفاقی افتاده؟ گفت: الان با الناز صحبت می کردم، الناز میگه راه افتادم بریم کربلا، الآنم در راه اهواز هستند... گفتم: چرا یه دفعه ای، چرا بی خبر؟! گفت: الناز چند بار تاکید کرده و صوت فرستاده که فعلا به کسی نگید... گوشی را برداشتم و صوت ها و پیام های الناز را مشاهده کردم، الناز می گفت: قصد رفتن نداشتیم، خیلی یهویی شد، یکی از دوستای آقا هادی بنام انصاری بهمون زنگ زد و به ما انگیزه داد، ما هم دیدیم شرایط فراهم هستش خیلی با عجله پا شدیم راه افتادیم، حتی سفره ناهار رو هم جمع نکردیم تا از ماشین جا نمونیم، توهم به کسی نگی، به بابا و مامان نگی، ما هم به کسی نگفتیم، به موقع خودمون به بقیه می گیم، به داداشم بگو شاید اونم بخواد بیاد ولی دیگه به هیچ کس نگو... حرف های الناز را که شنیدم، منم چیزی نگفتم، از طرفی خوشحال برای کربلا رفتن آن ها و از طرفی دل نگران برای نگفتن آن ها، اما وقتی اصرار خودشان را بر نگفتن ماجرا دیدم، صبر کردم تا خودشان اطلاع دهند، با خودم گفتم شاید دوست نداشته باشند کسی بداند یا اینکه پدر و مادرم بدانند و مانع و یا حرفی در رفتن آنان گفته شود، ولی با این همه به بعدش و برخی پیامدهای ناگواری این نگفتن توجه نداشتند و نداشتم... ساعت حدود یازده شب بود، مادر تلفن را برداشت تا طبق قاعده هرشب با الناز تماس بگیرد، اما خب آن شب چون مهمان داشتیم و کمی دیر وقت شده بود، مادر مردد بود که تماس بگیرد یا نه.... تماس گرفت... الناز تلفن را جواب داد... طبق معمول همیشه سلام و احوال پرسی انجام شد... در این حین مادر از الناز پرسید: مطمئنی خونه هستید، آخه صدای ماشین میاد؟... الناز که نمی خواست پاسخ دهد، به مِن و مِن افتاد و دنبال بهانه می گشت ... من که دیدم وضعیت بهم ریز است و الناز در منگنه گیر کرده، گوشی را گرفته و به مادر گفتم: ولشون کن دیر وقته می خوان بخوابن.... با یک خدا حافظی کار تمام شد. اما نمی دانستم که این آخرین تماس و ارتباط ما با الناز خواهد بود... https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🔺 مراسم دعای ندبه 🔺 ⏳جمعه 31 شهریور در گلزار شهدا 🕕 ساعت ۶:۱۵صبح 🛑 به همراه خود زیرانداز داشته باشید. 📣 به دیگران هم اطلاع رسانی کنید 🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🔺 قسمت هفتم روز یکشنبه بود، ساعت حدود هفت صبح، وقتی از خواب بیدار شدم، اولین دغدغه این بود که آیا آن ها رسیده؟ آیا خبری از آنان شده؟ چرا الناز زنگ نزده؟ الان کجا هستند؟ دقایقی که گذشت به خانومم گفتم: تو با الناز تماس نگرفتی ببینی کجا اند؟ گفت: چرا؛ همین الان زنگ زدم، تازه رسیدن اهواز و سوار ماشین شدن برن مرز شلمچه... الناز گفت: ممکنه نزدیک مرز آنتن نده نگران نباشید چشمم افتاد به ساعت، عقربه ها هفت و نیم را نشان می داد. حالا از این لحظه به بعد منتظر بودیم هرچه زودتر الناز تماس بگیرد و بگوید: ما از مرز رد شدیم... با خوشحالی به پدر و مادر خبر دهد... از طرفی نگاهم به عقربه های ساعت بود که می چرخید، خبری از الناز نشد، آخر مگر از اهواز تا شلمچه چقدر راه است، راهی نیست... از طرف دیگر این پا آن پا می کردم که آیا به مادر بگویم یا هنوز منتظر باشم... پدر بیرون از خانه و مادر داخل حیاط بود و مشغول کار، ماهم بالا بودیم داخل منزل، ساعت حدود نه و نیم بود، تلفن به صدا درآمد... چند بار پشت سرهم زنگ زد، انگار کسی نبود پاسخ دهد، گوشی را برداشتم، مادر شوهر الناز بود... گفت: الناز اینا کجاند؟ شما خبر دارید؟ من که از ماجرا خبر نداشتم با خوشحالی گفتم: مگه شما نمیدونید، مثل اینکه رفتن کربلا، الان دیگه نزدیک مرز هستند.... گفت: میدونم، ولی فک کنم تو راه تصادف کردن، دست و پای هادی شکسته ولی از الناز خبر ندارم.... همینطور داشت می گفت و توضیح می داد... نفسم بریده بریده، نفسم حبس شده بود، تلفن از دستم افتاد، تمام دست و پا و تنم سرد شده بود، جان در بدن نداشتم، هرچه به سر و صورتم می زدند متوجه نمی شدم، مانند محتضری بودم رو به موت... تلفن را خانمم برداشت، دیگر نمی‌فهمیدم چه می گویند... مادر بی چاره و از همه جا بی خبر، وقتی حال ما را دید، داد می زد چه می گویید؟ من نمی فهمم؟ الناز چی الناز چی؟ مادر که از هیچ خبر نداشت، شوک شده بود و بی جان افتاده و ناله می کرد... همه همسایه ها جمع شدند، هرکس با تعجب و گریه می گفت الناز در راه کربلا تصادف کرده، معلوم نیست چه شده، شاید به رحمت خدا رفته، من می گفتم: این جور نگویید، الناز نمرده، الناز شهید شده... الناز شهید شده... https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🔺 اسامی برندگان مرحله هفتم ... ✅ حنانه ترک ✅ مهتاب ترک ✅ مریم ترک به این افراد ان شاءالله در برنامه های آینده در مسجد یا مراسمات، هدایایی تقدیم خواهد شد... که اطلاع رسانی می شود... 🔺 هدف جایزه نیست، هدف معرف است 🔺 🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید خیال کنیم که سالها گذشت... مرزای پوشیدگی کم کم شکست... حتما نگاه کنید و حد اکثری نشر بدین
🏴 زندگی نامه امام حسن عسکری(ع) به مناسبت شهادت این امام همام. ولادت: ۸ ربیع الثانی۲۳۲ در مدینه؛ شهادت، ۸ ربیع الاول ۲۶۰ در سامراء؛ نام مادر: حُدیث؛ طول عمر: ۲۸ سال؛ مدت امامت: ۶ سال. بخشی از فعالیت های سیاسی، اجتماعی، علمی و فرهنگی امام حسن عسگری علیه السلام: ۱- آموزش معارف دین و تربیت شاگردان؛ ۲- نشر میراث روایی؛ ۳- معرفی امام زمان (عج) به شیعیان؛ ۴- آماده سازی شیعه برای عصر غیبت؛ ۵- تبیین ضرورت رجوع به فقیه باتقوا، عالم و کاردان در عصر غیبت؛ ۶- تحمل محاصره‌های مختلف و حبس‌های متعدد؛ ۷- هویت بخشی اجتماعی به شیعیان؛ ۸- ایجاد شبکه ارتباطی شیعیان از کانال نامه نگاری یا وکلا یا حضوری؛ 📚منابع: ۱- مسعودی، اثبات الوصیه، ص۲۶۸؛ ۲- شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۱۱- ۳۰۱؛ ۳- نوبختی، فرق الشیعه، ص۱۳۹؛ ۴- حرانی، تحف العقول، ص۴۸۷. ‌═✧❁••❁✧═
ما زنده‌ایم از برکات ولایتت ما عهد بسته‌ایم به پای امامتت آقا مبارک است رَدای امامتت ای غایب از نظر به فدای امامتت سلام صبحتون بخیر و شادی (عج)🌺 🎊❣️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
586K
🔹 دلنوشته ای زیبا با شهدا ... 🌹به مناسبت هفته دفاع مقدس... ✍ توسط خانم زنگنه، یکی از اعضای کانال نوشته شده ... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🔺 هدیه کوچکی همراه با دسته کلید شهیده برای برندگان مرحله هفتم، لطفا اسامی اعلام شده جهت دریافت هدیه مراجعه نمایند. 🔺 هدف جایزه نیست، هدف معرفت است 🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
🔺 تا اطلاع ثانوی مراسم دعای ندبه برگزار نمی شود... 🌹 هدیه به شهیده راه کربلا صلوات https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ایران غرق در شادی از حملات مقاومت علیه رژیم صهیونیستی ☑️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ ما هر صبح، برای نماز در قدس شریف، وضو می‌گیریم. این وعده الهی است: ما در نماز خواهیم خواند. 💯 🆔 @rasanewsagency
🔺 قسمت هشتم مردم و اقوام یکی یکی خبر دار شدند، هنوز پدر خبر نداشت، با اضطراب از راه رسید و بهت زنده می پرسید: چه خبره؟ راستش رو بگید... زبان ها بند آمده بود، بجای پاسخ صدا شیون به گوش می رسید... چاره ای نبود، هر طور که بود چند نفری راه افتادند به سمت اهواز تا خبری از الناز بیاورند... چون راه ها و مرزها بسته بود، الناز اینا شنیده بودند مرز شلمچه باز است و با هر سختی که شده بود به سمت شلمچه حرکت کرده بودند... چند ساعتی که گذشت سراسر خانه وِل وِله شد، از هر طرفی صدای ناله و شیون به گوش می رسید، هر کسی حرفی می زد و برخی ها هم امیدواری می‌دادند و می گفتند اشتباه شده، اصلا از کجا معلوم اتفاقی برای الناز افتاده باشد.... تلفن ها یک به یک زنگ می خورد و هرکس از هرجایی خبر می گرفت و خبر می داد... کمی که به خود آمدم شروع کردم سوره حمد خواندم، شنیده بودم که پیامبر (ص) فرمودند: اگر بالای سر میت ۷۰ مرتبه حمد خواندید و او زنده شد تعجب نکنید. مدام با این و آن تماس می گرفتیم، با پلیس، با بیمارستان، با پدر و مادر و کسانی که راهی اهواز شده بودند، هرکسی چیزی می گفت.... با مادرم صحبت می کردم، گفتم: مامان الناز چی شد، الناز کجا رفت، چه خبر از الناز... مادرم می گفت: چی بگم، آخه چیزی از الناز نمونده، مگه با اون تصادف چیزی می مونه... با شنیدن این حرف ها، صداها و ناله ها بیشتر می شد... آفتاب در حال غروب بود و آسمانی سیاهی خود را نشان می‌داد، سنگینی غم چند برابر شده، یک عده آدم ماتم زده، خانه در غم و غربت فرو رفته؛ واقعا اربعین حس می شد... در همین حال و هوا بودیم که یک باره تلفن به صدا در آمد، هادی بود، می گفت: الناز خوبه، الناز از دنیا نرفته، اونو بردن یه بیمارستان دیگه و من رو هم آوردن بیمارستان دیگه .... با این حرف دل ما را خوش می‌کرد، گاهی ما هم باور می کردیم و دلمان امیدوار می شد... اما غافل از این که او خبر ندارد، به او هم دروغ گفته اند... https://eitaa.com/shahide_rahe_karbala
خانم سمیه حیدری، اولین بانوی مدال آور در رقابت های جهانی در رشته‌ی جودو: موقع اهدای جوایز مسابقات آسیایی کره جنوبی، مسؤولان تشریفات کره جنوبی به من گفتند گرمکن بپوش و روی سکو برو. گفتم چادرم را بیاورید؛ من با چادر روی سکو می روم. گفتند نه باید گرمکن بپوشیدکه من گفتم اصلا برای من مهم نیست روی سکو بروم یا نروم؛ مهم این است که با چادر روی سکو بروم. ۲۰ دقیقه ای طول کشید و در نهایت چون همه منتظر بودند و نگران که چه اتفاقی افتاده، گفتند که هر چی می خواهد به او بدهید که سریع برود روی سکو. البته در نهایت چادرم را آوردند و من با چادر رفتم روی سکو. وقتی از سکو پایین آمدم و رفتیم هتل، متوجه شدم در هتل جلسه ای تشکیل شده و دبیر کمیته ملی المپیک به مسؤولین فدراسیون جودو اعتراض کردند که چرا فلانی با چادر روی سکو رفته است! مگر با چادر مسابقه داده! برای جمهوری اسلامی خیلی بد شده است! این کار به ضرر ما شده است! بعد در اتاق را زدند و گفتند که این کار شما، برای ما خیلی بد شده است و فدراسیون جودو را زیر سؤال بردید!چرا این کار را کردید؟ من آن موقع خیلی ناراحت شدم و فقط به حضرت زینب(سلام الله علیها) گفتم من فقط به خاطر خودت و به عشق خودت با چادر رفتم روی سکو. تا اینکه از دفتر حضرت آقا با من تماس گرفتندو پیغام ایشان را به من رساندن. و من این قدر هیجان زده شدم که از خوشحالی زیر سِرُم رفتم.اصلا باورم نمی شد. بعد از آن به دیدار آقا رفتم و ایشان گفتند: خیلی کار خوبی کردید که با چادر روی سکو رفتید. باعث افتخار مملکت ایران هستید. من سجده شکر به جا آوردم که شما با چادر رفتید روی سکو.