6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 من با نجابتم، دختر ایرانم😌
پ.ن: همخوانی سرود دختر ایران در میدان امام حسین تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🥀یک آزماایش فیزیکی جالب 😍
مراقب باش که کجا میری و با کی میری ؟
این تاثیر افرادی که باهاشون رابطه برقرار میکنی به شما ثابت میکنه ...
به خصوص رفیق وارتباط اجتماعی جامعه...🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 *بی حجابی در ملأ عام، در جامعه و حکومت اسلامی ، حرام شرعیست که باید با آن قاطعانه برخورد کرد*
#باز_نشر
#حجاب_اطاعت_از_خداوند_عزوجل
پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه..
زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو...
اما عبدالحسین فرار می کرد...
پیر زن داد می زد میگفت:
نرو... میکشنت... بدبختت میکنن...
وایسا خانوم میگه نرو...
اما اونجا که یاد خدا نیست قرار نه فرار باید کرد...
بعد یک روز آوارگی خودش و رسوند پادگان...
آخه اهل روستا بود ،شهر رو بلد نبود.
اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی کرد...بازداشتش کردند...
سرباز و آوردن جلو فرمانده...
فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد...
عبدالحسین فقط نگاه کرد
بهش گفت باید برگردی خونه ،
نوکریه خانوم و کنی...
خانوم امر بر تو هست...
هر چی که خانوم گفت:
باید بگی چشم
عبدالحسین گفت:
نه ، هر چی خدا گفت بگم چشم.
من تو اون خونه برنمیگردم...
تو اون خونه یه زن نامحرم هست.
تو اون خونه یه زنی هست که حجاب و حیا رو رعایت نمیکنه...
فرمانده گفت:
حالا که نمیری باید صبح تا شب،
شب تا صبح دستشویی های پادگان رو بشوری...
(دستشوییای پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...)
شبانه روز عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست...
بعد ده ، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیکار میکنه.
صدای عبدالحسین رو شنیدم...
داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست...
نزدیک تر رفتم دیدم داره گریه میکنه...گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میکنه...
یه چیزیم زیر لب میگه...
هی میگفت:
دستشویی میشوروم ،
کثافتا رو میشوروم،
اما " دل آقام و نمیشکونوم... "
روایتی از زندگی سردار بزرگ سپاه اسلام ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🕊🌹
🌱حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره سرعتش رو کم کرد! برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!"
🌱همین طور که آرام راه می رفت به جلو اشاره کرد: "یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم..."
💞کمی جلوتر از ما، یک نفر در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت.
ابراهیم گفت: "اگر ما تند از کنار او رد بشیم، دلش میسوزه که نمیتونه مثل ما راه بره. یه کم آهسته بریم که ناراحت نشه."
❤️ابراهیم راضی نشد دل یک معلول را ناخواسته برنجاند...
#شهیدابراهیمهادی❤️