✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلـام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت2»
آن شب لطف خدا شــامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم. من
كه در زمان شــهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن
جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم.
اين صحبت ها ســالها ذهن مرا به خود مشغول كرد. باورم نميشد، يك
رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد!
عجيب تر آنكه خودش از خدا خواســته بود که گمنام بماند! و با گذشت
سالها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده!
و من در همه كلاسهاي درس و براي همه بچه ها از او ميگفتم.
٭٭٭
هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست
دارم بدانم چرا شــيخ زاهد، ابراهيم را الگــوي اخلاق عملي معرفي كرده؟
فرداي آن روز بر سر مزار شــيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم.
با ديدن چهره او كاملا بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم.
ديگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوه ها و نه در پست وخانه هاي خانقاه
بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان
نزديك شهيد را از او گرفتم.
تصميم خودم را گرفتم. بايد بهتر و كاملتر از قبل ابراهيم را بشناســم. از
خدا هم توفيق خواستم.
شــايد اين رســالتي اســت که حضرت حق براي شناخته شــدن بندگان
مخلصش بر عهده ما نهاده است.
ابراهيم در اول ارديبهشــت ســال 1336 در محله شــهيدآيت ا... سعيدي
حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود.
او چهارمين فرزند خانواده بشــمار ميرفت. با اين حال پدرش، مشــهدي
محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت.
او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي
توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد.
ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشــيد. از آنجا بود که همچون
مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد.
دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني رفت و دبيرســتان را نيز در مدارس
ابوريحان و کريم خان زند.
ســال 1355 توانســت به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي
پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد.
حضور در هيئت جوانان وحدت اســامي و همراهي و شاگردي استادي
نظير عالمه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود.
در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد.
او همزمــان بــا تحصيل علم بــه کار در بازار تهران مشــغول بود. پس از
انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
#ادامه_دارد... 🕊
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت_3»
ابراهيــم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و
بوم مشغول شد.
او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باســتاني شــروع کرد.
در واليبال وکشــتي بي نظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه
مي ايستاد.
مردانگــي او را ميتوان در ارتفاعات ســر به فلک کشــيده بازي دراز و
گيلان غرب تا دشت هاي سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماســه هاي او در اين مناطق هنــوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي
ميکند.
در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي گردان هاي کميل و حنظله
درکانال هاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند.
ســرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرســتادن بچه هاي باقيمانده به
عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد.
او هميشه از خدا ميخواســت گمنام بماند، چرا كه گمنامي صفت ياران
محبوب خداست.
خدا هم دعايش را مســتجاب كرد. ابراهيم سال هاست كه گمنام و غريب
در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور...!
درخانه اي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي
ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي
خوشحال است.
خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از خدا تشــكر
ميكرد.
هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر
تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد:
« ابراهيم »
پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد
بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود.
بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين
آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من
مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من را هم زنده میکند...
#ادامه_دارد...✍
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت_4»
راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســال هاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم
خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان «عج» را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشــته، حضرت عباس را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل
دستورات امام زمان«عج» می مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرف هاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
پيامبراعظم «ص» ميفرمايــد: فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد،
*زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.!*
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي
نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق
حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر «ص» ميفرمايد:
.
*« عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است !»*
براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه«شاپور» آن زمان،
اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازه اي كه از ارث
پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن
موقع توانست خانه اي كوچك بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي تربيــت كرد. به خاطر
سختي هائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من
حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد ميبرد. بيشــتر
وقتها به مسجد آيت ا... نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
#ادامه_دارد...✍
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
#قسمت44»
در جريان آن حمله يكي از زنان اين شهر با ضربات داس دو نظامي عراقي را به هلاکت رساند!!
بعد از آن عده اي از مردم شــهر از آنجا رفتند. بقيه مردم روزها را به شــهر مي آمدند وشب ها به سياه چادرها در جاده اسلام آباد مي رفتند.
تيپ ذوالفقار ارتش هم در منطقه «بان سيران» دراطراف گيلان غرب مستقر شده بود. مدت كوتاهي از فعاليت سپاه گيلان غرب گذشت. در اين مدت كار بچه ها فقط پدافند در مقابل حمله هاي احتمالي دشمن بود و هيچ تحرك خاصي از نيروها ديده نمي شد.
جلســه اي برقرار شــد. نيروها پيشــنهاد كردند همانطور كه دكتر چمران جنگ هــاي نامنظــم را در جنوب و اصغر وصالي جنگ هــاي چريكي را در سرپل ذهاب انجام مي دهند. يك گروه چريكي نيز در گيلان غرب راه اندازي شود.
كار راه اندازي گروه انجام شد. بعد هم مسئوليت عمليات گروه را به ابراهيم و جواد افراســيابي واگذار شد. به پيشــنهاد بچه ها قرار شد نام دكتر بهشتي را براي گروه انتخاب كنند
امــا در بازديدي كه شــخص آيت اللّٰه بهشــتي از منطقه داشــت با اين كار مخالفت كرد و گفت: چون شــما كار چريكي انجــام مي دهيد، نام گروه را شهيد اندرزگو بگذاريد. چرا كه او بنيان گذار حركت هاي چريكي و اسلامي بود.
ابراهيم تصوير بزرگي از امام خمینی (ره) و آيت اللّٰه بهشــتي و مقام معظم رهبري را در مقر گروه نصب كرد. گروه فعاليت خود را آغاز نمود.
نيروهــاي اين گروه چريكي نامنظم، ماننــد نام آن نامنظم بودند. همه گونه آدمي در آن حضور داشت!
از نوجوان تا پيرمرد، از افراد بي ســواد تا فارغ التحصیل دکتري،از بچه هاي بسيار متدين و اهل نماز شب، تا كساني كه در همان گروه نماز را فرا گرفتند.
از بچه هــاي حوزه رفتــه تا كمونيســت هاي توبه كرده و... بــه اين ترتيب همه گونه نيرو در جوّي بسيار صميمي و دوست داشتني دور هم جمع شدند.
افــراد اين گروه تقريبًا چهل نفره، در يك چيز با هم مشــترك بودند و آن شجاعت و روحيه بالاي آنها بود. ابراهيم كه عملا مسئوليت گروه را برعهده داشــت هميشه ميگفت: ما فرمانده نداريم و از طريق محبت و دوستي خيلي خوب گروه را رهبري مي كرد.
سيستم اداره گروه به صورتي بود كه همه كارها خودجوش انجام مي شد و تقريبًا كسي به ديگري امر و نهي نمي كرد.
بيشتر كارها با همفكري پيش ميرفت و بيشتر از همه جواد افراسيابي و رضا گوديني همراهان هميشگي ابراهيم بودند.
٭٭٭
يكي از برنامه هاي روزانه گروه، كمك به مردم محلي و حل مشكلات آن ها بود. بسياري از نيروهاي محلي گيلان غرب نيز از اين طريق به گروه جذب شدند.
فعاليت گروه اندرزگو، بيشتر تشكيل تيم هاي شناسايي و عملياتي بود.
عبــور از ارتفاعــات و تهيه نقشــه هاي دقيق و صحيح از منطقه دشــمن، از ديگر كار ها بود.
روش ابراهيم در شناسايي ها بسيار عجيب بود. نيمه هاي شب به همراه افراد از ارتفاعات عبور مي كردند.
آن ها پشــت نيروهاي دشمن قرار مي گرفتند و از محل استقرار و تجهيزات دشمن اطلاعات بســيار دقيقي را به دســت مي آوردند. مي گفت: اگر چنين كاري انجام نگيرد معلوم نيست در عمليات ها موفق شويم. پس بايد شناسائي ما دقيق و صحيح باشد.
#ادامه_دارد...🕊
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
«هر کاری می تونی برای بنده های خدا انجام بده»
برادرشهیدم🌷
📔دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می نوشت.
روزی که خیلی برای خدا کار انجام می داد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
یادم هست یکبار به من گفت:
امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.
به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمیکرد. هیچ چیز او را راضی نمیکرد،
مگر اینکه دل یک انسان را بخاطر
خدا خوش کند.
لباس نو نمی پوشید.میگفت:
هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند،من هم میپوشم.
📙 #سلام_بر_ابراهیم۲
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج🤲🤲
🌷💫
#سلام_بر_ابراهیم
☘ شهید ابراهیم هادی در زمان حیاتش همه خصوصیات یک جوان برومند برای معروف شدن را داشت. او یک کشتی گیر حرفهای بود اما مسابقه فینال را خودخواسته باخت!! او در والیبال بسیار حرفهای بود به طوری که ناباورانه با چند نفر ورزشکار حرفهای بازی میکرد و برنده میشد. شهید هادی با توجه به ورزشکار بودن بسیار ورزیده و خوش تیپ بود اما وقتی فهمید این تیپ باعث توجه نامحرمان شده، ظاهرش را تغییر داد. ابراهیم هادی بدون اینکه نیازی داشته باشد در بازار مثل یک کارگر معمولی باربری میکرد تا با هوای نفسش مبارزه کند.
🔹 شهید ابراهیم هادی در دوران دفاع مقدس هم به عنوان یک نیروی ساده فعالیت کرده است و دوست داشت که گمنام هم شهید شود. این گمنامی در زمان حیات، بعد از شهادت نیز تا مدتها ادامه داشت. تا ابتدای دهه نود شمسی!
🌴 خواهر شهید ابراهیم هادی میگوید: امروز اگر میگویند ابراهیم مطرح شده است این دست ما نیست زیرا اگر کار برای رضای خدا باشد خدا انسان را برجسته میکند و عزت میبخشد.
🔊شما رسانه شهدا باشید
﷽
برخورد آموزنده شهید ابراهیم هادی با خانم بدحجابی که به او فحش داده بود.
با ابراهیم هادی پاییز سال 61 با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم میخواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال برسانم. یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت.نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.
ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش!
من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد به ماشین اشاره کردیم بیا کنار! با خودم گفتم این دفعه حتما دعوا میکنه.
اتومبیل کنار خیابان ایستاد ما هم کنار ان متوقف کردیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد!
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود ، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت!
بعد از جواب سلام ابراهیم گفت: من خیلی معذرت میخواهم خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. میخواهم بدونم که ... راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد ، بیجا کرد! ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکنید. من فقط میخواستم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟
راننده اصلا فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شده و صورت ابراهیم را بوسید و گفت: نه دوست عزیز شما هیچ خطایی نکردی. ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد و رفت.
منبع:
کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 173, 174
#سلام_بر_ابراهیم
「⃢🦋➺@shahidebrahiimm
/
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
دست در دست امام حسین علیه السلام
🔹اللهمعجللولیکالفرج 🔹
۞﴾📖﴿۞
✧✾════✾🥀✾════✾✧
#امام_زمان 🌟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
https://eitaa.com/shahidebrahiimm