#شهید_محمد_حسین_حمزه در 15 اسفند 1365 مصادف با پنج رجب 1407 هجری قمری چشم به جهان گشود
🔰نحوه شهادت:
در حمله گروهک تروریستی داعش ، شهید محمد حسین مجبور به ترک موقعیت قبلی که به اسم موقعیت حضرت زهرا (س) تحویل ایشان شده بود؛ شد.
داعش در حمله ای اقدام به پرتاب سه گلوله از توپ 106 کرد که یکی از آنها به موقعیت بچه های فاطمیون برخورد و تعداد زیادی از آنها را شهید کرد. گلوله دوم و سوم به موقعیت ما برخورد کرد که ترکش از دو ناحیه ی گردن (شاه رگ) و شکم و پهلو به شهید عزیز اصابت کرد و در همان محل موجب شهادت ایشان گردید
#شهیدگمنام 🌸
🌷 @shahidegomnam14 🌷
#طنز_جبهه🤣😂
" تک تیر انداز "
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها رو در آورده بود. با سلاح دوربیندار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها ... چه می کرد.
بار اول بلند شد و فریاد زد: «ماجد کیه؟» یکی از عراقیها که اسمش ماجد بود سرش را از خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!» ترق!!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضاء کرد!!! دفعه بعدی قناسه چی فریاد زد:«یاسر کجایی ؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت! ! ! ... چند بار این کار را کرده بود تا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقیها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو مخاکریز و فریاد زد: « حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سر خورد پایین. یک هو یک صدایی از قناسه چی ایرانی بلند شد: « کی با حسین کار داشت؟ » جاسم با خوشحالی، هول و ولاکنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من !!» ترق!! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید !!! 😊
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔷 محبوب ترين شما در نزد #خدا، #خوش_اخلاق ترين شماست.
❤ رسول الله (ص) 🕊
اَحَبُّكُمْ اِلَى اللّه ِ اَحْسَنُكُمْ اَخْلاقا.
📙مجمع البيان، ج ۱۰، ص ۸۷
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌸سلام بر ابراهیمیان
🔺رئیس و مسئولان عالی قوهقضائیه ۲۰ درصد حقوق ۳ ماه خود را برای کمک به نیازمندان و آسیبدیدگان بیماری کرونا اختصاص دادند.
پ.ن: پس از فرماندهان سپاه، اینبار قوه قضائیه به رزمایش همدلی پیوست، امیدواریم سایر مسئولین هم به این رزمایش بپیوندند، البته دولت مشکل حقوق کارگران را حل کند برایمان کافی است 😏
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_دهم بود و من بلند و بلندتر گريه مي کردم با هر جملهاش، شدت گريهام بيشتر مي شد
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_یازدهم
پشت ميز کوچيک چوبيش. چشمم که به کتابهاش افتاد، ياد گذشته افتادم... عشق
کتاب و دفتر و گچ خوردنهاي پاي تخته، توي افکار خودم غرق شده بودم که يهو
ديدم خم شده باالي سرم. حسابي از ديدنش جا خوردم و ترسيدم، چنان از جا پريدم
که محکم سرم خورد توي صورتش... حالش که بهتر شد با خنده گفت... عجب غرقي
شده بودي. نيم ساعت بيشتر باالي سرت ايستاده بودم... منم که دل شکسته... همه
داستان رو براش تعريف کردم. چهرهاش رفت توي هم، همين طور که زينب توي
بغلش بود و داشت باهاش بازي مي کرد... يه نيم نگاهي بهم انداخت.
– چرا زودتر نگفتي؟ من فکر مي کردم خودت درس رو ول کردي، يهو حالتش جدي
شد. سکوت عميقي کرد. مي خواي بازم درس بخوني؟
از خوشحالي گريهام گرفته بود باورم! نمي شد يه لحظه به خودم اومدم.
– اما من بچه دارم، زينب رو چي کارش کنم؟
– نگران زينب نباش... بخواي کمکت مي کنم.
ايستاده توي در آشپزخونه، ماتم برد. چيزهايي رو که مي شنيدم باور نميکردم. گريهام
گرفته بود. برگشتم توي آشپزخونه که علي اشکم رو نبينه. علي همون طور با زينب بازي
مي کرد و صداي خندههاي زينب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پيگیر کارهاي من
شد. بعد از سه سال، پروندهها رو هم که پدرم سوزونده بود. کلي دوندگي کرد تا
سوابقم رو از ته بايگاني آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگساالن ثبت نامم
کرد؛ اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانيه داره برميگرده مدرسه... ساعت نه و
ده شب وسط ساعت حکومت نظامي، يهو سروکله پدرم پيدا شد... صورت سرخ با
چشمهاي پف کرده! از نگاهش خون ميباريد... اومد تو... تا چشمش بهم افتاد چنان
نگاهي بهم کرد که گفتم همين امشب، سرم رو مي بره و ميذاره کف دست علي...
بدون اينکه جواب سالم علي رو بده، رو کرد بهش...
– تو چه حقي داشتي بهش اجازه دادي بره مدرسه؟ به چه حقي اسم هانيه رو مدرسه
نوشتي؟
از نعرههاي پدرم، زينب به شدت ترسيد! زد زير گريه و محکم لباسم رو چنگ زد...
بلندترين صدايي که تا اون موقع شنيده بود، صداي افتادن ظرف، توي آشپزخونه از
دست من بود. علي هميشه بهم سفارش ميکرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم...
نازدونه علي بدجور ترسيده بود. علي عين هميشه آروم بود... با همون آرامش، به من
و زينب نگاه کرد. هانيه خانم، لطف مي کني با زينب بري توي اتاق؟
ادامه دارد...
#شهیدگمنام🌷
به مابپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤ *شهادت* ❤
*به آسمان*
*رفتن نیست...*
*به خود آمدن است....*
*#تلگرانه👋*
🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار استاد رائفیپور نسبت به خطر ظهور جریان صهیونیسم اسلامی و دجالنمایی امام زمان (عج)
غیرت اسلامی اقتضا میکنه اندیشمندان از حالا در برابر این پروژه روشنگری کنند...
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌷 خاطرات جبهه 🌷❤️
سال ۶۱، پادگان ۲۱ حمزه، فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدن دوستان، طی سخنانی خطاب به بسیجیان روی ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: من بند کفش شما هستم. یکی از برادران، نفهمیدم خواب بود یا عبارت درست برایش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او تکبیر سر داد. جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را قبول کردند😐😁😁
🌷 @shahidegomnam14 🌷
+
دردِ ما
جُز به ظهورِ تو
مُداوا نشود..!
#اللهمعجللولیڪالفرج🌱
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
+ دردِ ما جُز به ظهورِ تو مُداوا نشود..! #اللهمعجللولیڪالفرج🌱 🌷 @shahidegomnam14 🌷
وقتی با #امامزمانت حرف میزنی یا درد دل میکنی دیدۍ حالت عوض شد
#بدانڪهوصلشدۍبهآقا.
با امام زمان حرف بزن چه ڪسی بهتر ازآقا....
راستۍ چقدر خوبه با آقا حرف زدن امتحان ڪن ببین چقدر زیباست
و "#سلام مرا هم به #آقا برسان."
#آیتاللهشاهآبادۍ
#نصیبتونانشاءالله....
🌷 @shahidegomnam14 🌷