🍃 #تلنگر
🔹به سه چیز هرگز نمیرسید
1-بستن دهان مردم
2-جبران همه ےشڪستها
3-رسیدن به همه آرزوها
🌿
🔸سه چیزحتما به تومیرسد:
1-مرگ
2-نتیجه عملت
3-رزق وروزی
میخواهےبه همه چیزبرسی
خدا را در زندگیت بیاور🌷
🌸 #صݪۅاټ
🍃
🍃
✨اݪݪهم عڄل ݪۅݪیڪ اݪڣڔڄ✨
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
دلبستن به این 🥀 دنیا 🌍 مرگ در فناست ✨🖤 شهید آوینی🌷 🌹@shahidegomnam14🌹
آری ✨
اینان بودند ✨
که به این 🖤
دنیا دلنبستند 🥀
و شهد شهادت را نوشیدند ✨🌹
🌷@shahidegomnam14🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجاه_پنجم چهره اش گرفته شد. سرش رو انداخت پايين و مکث کوتاهي کرد. - اگر اين
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_ششم
من رو اينجا کشيده تا از شما خواستگاري کنم و يک عذرخواهي هم به شما بدهکارم،
در کنار تمام اهانت هايي که به شما و تفکر شما کردم و شما صبورانه برخورد کرديد،
من هرگز نبايد به پدرتون اهانت مي کردم. اون صادقانه و بي پروا، تمام حرف هاش رو
زد و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روي پيشنهادش فکر کنم. وقتي از سر
ميز بلند شدم لبخند عميقي صورتش رو پر کرد.
- هر چند نمي دونم پاسخ شما به من چيه؛ اما حقيقتا خوشحالم بعد از چهارسال و
نيم تالش، باالخره حاضر شديد به من فکر کنيد.
از طرفي به شدت تحت تاثير قرار گرفته بودم؛ ولي مي ترسيدم که مناسب هم نباشيم،
از يه طرف، اون يه تازه مسلمان از سرزميني با روابط آزاد بود و من يک دختر ايراني از
خانواده اي نجيب با عفت اخالقي و نمي دونستم خانواده و ديگران چه واکنشي
نشون ميدن! برگشتم خونه و بدون اينکه لباسم رو عوض کنم بي حال و بي رمق،
همون طوري ولو شدم روي تخت.
- کجايي بابا؟ حاال چه کار کنم؟ چه جوابي بدم؟ با کي حرف بزنم و مشورت کنم؟ االن
بيشتر از هر لحظه اي توي زندگيم بهت احتياج دارم که بياي و دستم رو بگيري و يه
عنوان يه مرد، راهنماييم کني.
بي اختيار گريه مي کردم و با پدرم حرف مي زدم...
چهل روز نذر کردم اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم، گفتم هر چه بادا باد. امرم رو
به خدا مي سپارم؛ اما هر چه مي گذشت محبت يان دايسون، بيشتر از قبل توي قلبم
شکل مي گرفت... تا جايي که ترسيدم.
- خدايا! حاال اگر نظر شما و پدرم خالف دلم باشه چي؟
روز چهلم از راه رسيد... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن،
قبل از فشار دادن دکمهها نشستم روي مبل و چشم هام رو بستم.
- خدايا! اگر نظر شما و پدرم خالف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانايي مي خوام
من، مطيع امر توئم و دکمه روي تلفن رو فشار دادم...
"همان گونه که بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم بر تو نيز روحي را به فرمان خود،
وحي کرديم... تو پيش از اين نمي دانستي کتاب و ايمان چيست ولي ما آن را نوري
قرار داديم که به وسيله آن را کسي از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي کنيم و تو
مسلما به سوي راه راست هدايت مي کني"
سوره شوري... آيه 76
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_پنجاه_ششم من رو اينجا کشيده تا از شما خواستگاري کنم و يک عذرخواهي هم به شما ب
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پایانی
و اين... پاسخ نذر 40روزه من بود. تلفن رو قطع کردم و از شدت شادي رفتم سجده...
خيلي خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تاييد مي کنه؛ اما
در اوج شادي يهو دلم گرفت. گوشي توي دستم بود و مي خواستم زنگ بزنم ايران؛
ولي بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بي اختيار از چشم هام پايين اومد. وقتي مريم
عروس شد و با چشم هاي پر اشک گفت با اجازه پدرم... بله
هيچ صداي جواب و اجازه اي از طرف پدر نيومد، هر دومون گريه کرديم از داغ سکوت
پدر. از اون به بعد هر وقت شهيد گمنام مي آوردن و ما مي رفتيم باالي سر تابوت ها
روي تک تک شون دست مي کشيدم و مي گفتم:
- بابا کي برمي گردي؟ توي عروسي، اين پدره که دست دخترش رو توي دست داماد
مي گذاره، تو که نيستي تا دستم رو بگيري! تو که نيستي تا من جواب تاييد رو از
زبونت بشنوم؛ حداقل قبل عروسيم برگرد؛ حتي يه تيکه استخون يا يه تيکه پالک!
هيچي نمي خوام... فقط برگرد... گوشي توي دستم... ساعت ها، فقط گريه مي کردم .
باالخره زنگ زدم... بعد از سالم و احوال پرسي ماجراي خواستگاري يان دايسون رو
مطرح کردم؛ اما سکوت عميقي، پشت تلفن رو فرا گرفت... اول فکر کردم، تماس قطع
شده؛ اما وقتي بيشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خيلي آروم گريه مي کنه.
باالخره سکوت رو شکست:
- زماني که علي شهيد شد و تو، تب سنگيني کردي من سپردمت به علي، همه چيزت
رو... تو هم سر قولت موندي و به عهدت وفا کردي
بغض دوباره راه گلوش رو بست
- حدود 10 شب پيش علي اومد توي خوابم و همه چيز رو تعريف کرد، گفت به زينبم
بگو... من، تو رو بردم و دستتون رو توي دست هم ميذارم، توکل بر خدا... مبارکه
گريه امان هر دومون رو بريد
- زينبم نيازي به بحث و خواستگاري مجدد نيست، جواب همونه که پدرت گفت؛
مبارکه ان شاءالله.
ديگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظي قطع کردم... اشک مثل سيل از
چشمم پايين مي اومد... تمام پهناي صورتم اشک بود. همون شب با يان تماس گرفتم
و همه چيز رو براش تعريف کردم.. فکر کنم من اولين دختري بودم که موقع دادن
جواب مثبت، عروس و داماد هر دو گريه مي کردن. توي اولين فرصت، اومديم ايران،
پدر و مادرش حاضر نشدن توي عروسي ما شرکت کنن... مراسم سادهاي که ماه
عسلش سفر 10 روزه مشهد و يک هفته اي جنوب بود. هيچ وقت به کسي نگفته
بودم؛ اما هميشه دلم مي خواست با مردي ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه. توي
فکه تازه فهميدم چقدر زيبا داشت نديده رنگ پدرم رو به خودش مي گرفت.
پايان.
نقل شده از زبان همسر و فرزند شهيد
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
هدایت شده از ❤️ شهیدگمنام ❤️
🎋🌺🎋🥀🎋🌺🎋
#شهیدانه
از شهـــــدا
بہ جامانده ها،
هنوز هم #شهادت مےدهند
اما بہ "اهــل درد"
نه بے خیال ها
فقط دم زدن از #شهـدا افتخار نیست ...
باید زندگےمان
حرفمان،
نگاهمان ...
لقمه هایمان، رفاقتمان
هم بوی شهــــدا بگیرد ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🌷 @shahidegomnam14 🌷
عکس دسته جمعی شهدای مازندرانی مدافع حرم که در خانطومان به شهدات رسیدند
🌷 @shahidegomnam14 🌷
بازمزمه ی سرود یارب رفتند
چون تیرشهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت خون حسین
با نام شکوهمند زینب رفتند
بازآئینه آب سینی وچای ونبات
بازپنجشنبه ویادشهدا باصلوات
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌷 @shahidegomnam14 🌷
شهیدی که نحوه شهادتش را نقاشی کرده بود💔
#شهید_مدافع_حرم #حامدجوانی مشهور به #شهیداباالفضلی که در دل میدان جنگ هردودستش قطع شد. مدتها قبل تصویر بی دست خودش را در دفترش کشیده بود.😭
پدرش از روزهای بعد از حامد می گوید:😔
26 آبان 94 ، تولد 25 سالگی حامد بود؛ دو روز قبل از آنکه برویم و سرمزارش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز، میلادش را جشن بگیریم...
حامد برای ما یک هدیه ویژه داشت؛ یک ملاقات به یادماندنی! 🎁
به ما خبر دادند که باید به تهران برویم و سعادت دیدار خصوصی با حضرت آقا نصیب ما شده است. 😍
ما هم همگی به بیت رفتیم، نماز ظهر را با حضرت آقا خواندیم و بعد از نماز ایشان برای ما درباره مدافعان حرم صحبت کردند.❤️
ایشان فرمودند: مردم ما قدر این شهدای مدافع حرم را 10-20 سال دیگر میفهمند. الان نمیدانند که وجود اینها چقدر مهم است و چطور امنیت رابه کشور ما آوردهاند. نمیدانند که اینها نظام و اسلام را حفظ کردهاند.🇮🇷
بعد وقتی می خواستند با ما صحبت کنند،گفتند شما آذری هستید، با من آذری صحبت کنید. خودشان هم از آن به بعد با ما به زبان آذری صحبت کردند.
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔺همافطاری پَرکشیده...
🔸دلنوشته سردار مرتضی قربانی برای حاج قاسم:
«برای نخستین بار مراسم افطاری ساده و صمیمی فرماندهان جنگ که هر ساله در منزل سردار رضایی برقرار بود، به علت شیوع ویروس کرونا، برگزار نمی شود.
انگار همین دیروز بود که من و قاسم، برای عملیات کربلای ۵، در فاصله شش کیلومتری بصره از پنج کیلومتر آبگرفتگی پنج ضلعی شرق بصره عبور کردیم و آمدیم روی پل عراقیها.
یاد همه یاران سفر کرده بخیر که سالهای قبل در این افطاری ساده و صمیمی همدیگر را می دیدیم و در آغوش می گرفتیم و حالا از دیدارشان - برای تا نمیدانم کی - محرومیم.»
👈رونق همین افطاریهای سادهی دیروز و امروز هم از برکت خون حاج قاسم و همرزمانش است؛ عمری را در جنگ افطار کرد تا مردمش در آرامش افطار کنند؛ حتی اگر افطارشان فقط آب و خرما باشد...
🌷 @shahidegomnam14 🌷
بانو!
پریشان است گیسویت ولی...
پریشان تر از گیسوی تو پسری است که میخواهد
نگاهش را نگه دارد
مگذار دلش را پریشانی گیسوانت بلرزاند
شاید دل او تمام دار و ندار بانوی دیگری باشد
#خانواده
#خیانت
#طلاق
🌷 @shahidegomnam14 🌷