eitaa logo
❤️ شهیدگمنام ❤️
1.9هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
9.7هزار ویدیو
22 فایل
السلام علیک یا فاطمة الزهرا(‌س) 🌷یادشهدا کمتراز شهادت نیست🌷 معـرفی شـ📋ـهداء،کلـ🎞ـیپ،‌مدا🎤حـی،خاطــرات شــهداء،عفاف و حجاب،بصیرت افزایی و... #‌شهیدگمنام #حاج_‌قاسم_سلیمانی کپی پست با ذکر صلوات آزاداست تبادل باکانالهای 2k+ تبادل: @gomnam_14
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حاجی از همان آب گرمی که رزمندگان در آن گرمای طاقت فرسای جنوب برای وضو ساختن استفاده می کردند، وضو می گرفت و حاضر نمی شد از آب خنک تر استفاده کند و می گفت مگر من با دیگر بسیجی ها چه فرقی دارم. 💠یک روز به حاجی گفتم حاج یونس تو که پسرت چند روزی بیشتر نیست که به دنیا آمده است چرا برای دیدنش به منزل برنمی گردی گفت چگونه در حالی که امام امت به خدمت ما در جبهه ها نیاز دارد من به دیدن فرزندم بروم، خدا خودش او را حفظ می کند الان جبهه از هر چیز دیگری واجب تر است. 📎فرماندهٔ بی سر و دست تیپ امام‌حسین لشگر۴۱ثارالله 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۰/۱/۱ کرمان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ شلمچه ، عملیات کربلای۵ ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔹کردستان بودیم برای خوابیدن به همه بچه ها پتو دادیم و خودم پتو نگرفتم و هوای منطقه هم خیلی سرد بود و برف هم می بارید. ما تقریباً چند کیلو متر راه رفتیم تا اینکه نیمه شب شود و تک را شروع کنیم . 🔹یک استراحت کوتاهی هم به بچه ها دادیم. آن شب آنقدر سرد بود که بچه ها با اینکه پتو داشتند از سرما داشتند یخ می‌زدند. خودم هم بدون پتو. یک نفر برای کشیک گذاشتم و خودم یک کمی خوابیدم. 🔹دیدم که یه مقدار روی تنم پتو است و بعد بیدار شدم دیدم که همه پتو دارند و گفتم: خدایا این پتو از کجا آمده است و متوجه شدم که بچه ها فهمیدند من پتو ندارم. پتوی خودشان را تکه تکه کردند و به من دادند. 🔹در یکی از عملیات‌ها شمیایی شده بود و چند تا ترکش کوچک توی سر و پیشانیش خورده بود. به روی خودش نمیآورد وقتی که بعد از تقریباً یک هفته از عملیات آمده بود. متوجه شدم که بالشتش خونی میشود من هم فکر میکردم ترکش فقط به پیشانیش خورده، نمیدانستم که سرش هم ترکش خورده است ولی بروز نمیداد. می‌گفتم این خونها چیست؟ میگفت: هیچی یه مقدار نقل و نبات صدام ریخت یه مقدارش هم به ما خورد اینها چیزی نیست. شمیایی شده بود و دارو مصرف می کرد. به من میگفت: شربت سرفه است. در صورتیکه تمام حنجره اش آسیب دیده بود و نمی‌گفت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ تیپ مالک‌اشتر مریوان 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۲ بابل ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۵/۹/۱۱ خرمشهر ، منطقهٔ‌عملیاتی کربلای۴ ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
●زمانی که فرماندهی گردان بلال را به او ابلاغ کردند، از حاج همت پرسید: اسم گردان چیست؟ حاج همت گفت: گردان بلال حبشی... پس از مکثی کوتاه، محمدکاظم گفت: چه اسم زیبایی! بلال سیاه بود، من هم سیاه چرده ام؛ ● ولی آیا من هم می توانم زیر باران تیرها و ترکش ها مثل بلال اَحداَحد بگویم، بعد از این جمله شهید اشرفی اصفهانی فرمودند : ایشان (محمدکاظم) شهید می شوند. 📎پ ن : "فرمانده گردان بلال لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله" 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۲/۱/۹، شهر ری ●شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۵ ، سومار ، عملیات بیت المقدس ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
●هميشه يك دلواپسي داشتند كه از دوستان شهيدشان جامانده‌اند. در مدت حضور ايشان در جنگ من و مادر شهيد در ستاد پشتيباني جنگ فعاليت داشتيم. مادر ايشان خيلي فعال بودند، از پختن نان بگيريد تا بافتن پليور براي رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتيم انجام مي‌داديم. سردار مدت 84 ماه در جنگ و جبهه حضور داشتند. در اين مدت 9 بار مجروح شدند و 25 درصد جانبازي داشتند.  ●همسرم همرزم سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان بودند. ● همسر سردار اسکندری در یکی از گفت‌وگوهای خود با رسانه‌ها درباره نخستین مواجهه خود با چگونگی شهادت ایشان اشاره کرد: «به هر ترتیبی که بود برای اولین بار عکس‌های پیکر و سربریده شده همسرم شهید اسکندری را دیدم. در این لحظه بود که صحنه کربلا پیش رویم زنده شد، فرمایش حضرت زینب (س) را به یاد آوردم که فرمودند؛ در صحنه کربلا چیزی جز زیبایی ندیدم؛ لذا با تأسی به حضرت زینب (س) می‌گویم زمانی که سربریده همسرم را دیدم تمام آرزوی همسرم را دیدم که به اجابت رسیده است.» راوی: همسرشهید ‌‌● شهادت: ۹۳/۳/۳ حلب،سوریه ●ولادت : ۱۳۳۷/۱/۱۵ شیراز ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔹حاج احمد در یکی از عملیات ها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد، اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود، این غیبتش موجب نگرانی همه شد. 🔸با پیگیری و پرس و جوی فراوان يكي از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بكشد.» 🔹سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم. گچ پای حاج احمد كاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چكيد! حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود، وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت: «حواسم به گچ پایم بود، چون كه بیت المال است.» 📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۲/۱/۱۵ تهران ●اسارت : ۱۳۶۱/۴/۱۴ لبنان ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔰پدر و مادرم، حرفی که با شما دارم این است که در نبود من صبور باشید و خدایی نکرده حرف یا عملی انجام ندهید که باعث رنجش دل امام زمان و رهبر عزیزتر از جانم و خوشحالی دشمنان اسلام شود و بدانید که فرزند شما در مقابل عزیزان امام حسین(ع) هیچ ارزشی ندارد و اگر خواستید برای نبود فرزندتان اشک بریزید برای مظلومیت امام حسین(ع) و فرزندانش گریه کنید. 🔰همیشه راضی باشید به رضای خداوند و شکرگذار خداوند باشید که فرزندتان در راه امام حسین(ع) قربانی شد. و بدانید که من با اراده خودم این راه را انتخاب کردم و همیشه شکرگذار خداوند هستم که مرا لایق این راه دانست. 🌷 ●ولادت : ۱۳۷۰/۱/۱۹ اراک ، مرکزی ●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۹ حلب ، سوریه ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔹ایشان روحانی شوخ طبعی بود  و مثل همه، عزیزانش را دوست داشت. من و فرزندانم  نمی خواستیم او را از دست بدهیم به همسرم می گفتم شما طلبه هستید و مجاهدت دینی می کنید و همیشه به ایشان روایتی از پیامبر(ص) را می گفتم که قلم علما افضل و برتر از خون شهداست اما ایشان می خندیدند و می گفتند ببینیم چه می شود. 🔸با توجه به خدمات و زحماتی که در جبهه برای بار اول داشت و رزمنده ها محب او شده بودند، سردار سلیمانی  نامه زده بود که حیف است چنین روحانی زِبل و زیرک و با اخلاصی که  از همه گیت ها برای اعزام رد شده را از دست بدهیم و با رفتن ایشان به طور رسمی موافقت میشود. 💠 مستاجربود.. برای تامین زندگی زیر بار خیلی از شغل ها که موجب گرفته شدن حریتش میشدنرفت! وقتی هم دستش خالی بودبه میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان کارگر بنایی سرکار میرفت! گاهی لباس روحانیت به تن داشت و دست‌هایش اثر کچ کاری! جمله سردار ذوالنور درمراسم وداع با پیکر شهید علی تمام زاده تعبیر زیبایی بود: "گردی از دنیا بردامن این شهید ننشسته بود" 🌷 ●ولادت : ۱۳۵۵/۱/۲۴ تهران ●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۵ حلب ،سوریه ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*استوری* *رفیق روزای تنهاییم یه شهید گمنامه* * ابراهیم هادی* 🌹زمانی که ابراهیم هادی به دنیا آمد، اول اردیبهشت و مصادف با شبهای قدر ماه رمضان بود. امسال پس از ۶۵ سال که از تولد ابراهیم گذشته، تولد شمسی و قمری او با هم مصادف گردیده. شاخه گل صلوات نثار روح پاکش🌹 هادی دلها تولدت مبارک 🌹 شهید ابراهیم هادی 🌹 🕊🍃 ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔸همیشه روزه می گرفت، یک وقت که با دوستانش آمده بود خانه، برای آن ها غذا آوردم، او برخواست، و آرام گفت: چرا برای من نیاوردی؟ گفتم:مگر روزه نیستی؟ گفت: چرا، ولی نمی خواهم دیگران بفهمند.»  🔹می گفت:«پیراهن که برایش می خریدم؛ از مسجد جامع که بر می گشت،می دیدم عوض شده. علتش را می پرسیدم،می گفت: یکی خوشش آمده هدیه اش دادم؛ ضبط صوتی که برایش خریده بودم را داده بود به دوستانش، می گفت:آنها بیشتر نیاز دارند. بعد از٢١ رمضان آن سال تازه فهمیدیم چند خانواده را سرپرستی می کرد. 🔸یکی می گفت،وقتِ سینه زنی، میان ذکر حسین(ع) ، فریاد می زد:«یااباالفضل(ع)»، بعد از مراسم از او پرسیده بود:«علی آقا، بین ذکر حسین (ع)، چرا شما نام عباس (ع) را فریاد می کردی ؟» در جواب می گفت:«بدون واسطه نمی شود ارباب را صدا زد» 🔹همرزم دیگرش می گفت:«شما علی را نشناختید، او یک عارف بود. یک نصفه استکان اگر سهمیه ی آب داشت، آن را هم وضو می ساخت.» پا برهنه در میان دسته ها میرفت و خدمت میکرد، و نتیجه ارادتش ، زخم پهلویی بود که از مادر به ارث برده بود. 📎جانشین گردان مسلم ابن عقیل لشگر ۲۵کربلا 🌷 ولادت : 21رمضان 1346 شهادت : 21رمضان 1367 شلمچه سن : 21سال ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🔻سال‌هاي 58 و 59 معمولا نهار را در محل کار مي خورديم. قبل از ظهر، يکي از همکاران نهار را از آشپزخانه‌ي سپاه مي‌آورد. بعد از اقامه‌ي نماز سفره را پهن مي کرديم. دور سفره مي نشستيم و نهار مي خورديم. يک روز که طبق معمول سفره را انداختيم، محمد بلند شد. گمان کردم مثل هميشه روزه است. نهار خورديم و مشغول کار شديم. کمي بعد يکي از دوستان با سيني چاي وارد اتاق شد و آن را روي ميز گذاشت. محمد به طرف ميز رفت و استکان چاي را برداشت. با تعجب پرسيدم: « مگر روزه نيستي ؟!»      پاسخ داد: « نه، نيستم.» گفتم : « چرا نهار نخوردي؟ » سکوت کرد.  🔻من هم اصرار کردم. وقتي متوجه شد دست بردار نيستم، گفت: « قانوناً نهار سپاه را افرادي مي خورند که از صبح تا بعد از ظهر يکسره کار مي کنند.» گفتم: « تو هم از صبح در محل کار بودي.» گفت: « بله، بودم .ولي امروز مدتي درگير مسائل شخصي و خانوادگي شدم . بنابراين تمام وقت براي سپاه کار نکردم و نمي توانم نهار سپاه را بخورم!  🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳/۳/۳۰ کرمان ●شهادت : ۱۳۵۹/۹/۱۳ مهاباد ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی.  من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.  مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند. ✍به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاج‌عمران ، عملیات والفجر۲ ⁦🥀 ✨ 🏴 @shahidegomnam14 🏴
❤️ شهیدگمنام ❤️
#خاطرات_شهید سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دل
📎شهیدی که روز تولد و روز شهادتش یک روز بود 🔸مشكلات و بحران‌ها توكل به خدا می‌كرد. همیشه غنچۀ لبخند زیر لب هایش بود. نماز شب می‌خواند و امام جماعت سنگر شده بود. 🔹هیچ گاه در شرایط سخت از كمك خداوند ناامید نمی‌شد. از كسانی كه در رابطه با ادامه جنگ و مشكلات ناراحت و ناامید بودند، متنفر بود. 🔸به احادیث و روایات علاقه زیادی داشت. هنگامی كه با ماشین به منطقه عملیاتی می‌رفت، به دوستانش می‌گفت: «حدیث و یا روایتی بگویید و یا آیه‌ای بخوانیم.» از وقت‌ها و فرصت‌هایش اینگونه استفاده می‌كرد. 🔹بعد از شروع جنگ و اعزام به جبهه، آرزوهایش ازدواج كردن، صاحب یك اولاد شدن و به شهادت رسیدن فی سبیل‌الله بود. حتی به مادرش گفته بود: «وقتی فرزندم شش ماهه است، شهید می‌شوم. 🔸وقتی برادر كوچكش (سید محمد) شهید شد، من خیلی بی‌قراری می‌كردم. سید رسول به من گفت: اگر شما فرزند دیگری داشتید، اینقدر بی‌قراری نمی‌كردید، چون من هم شهید شوم، شما خیلی تنها می‌شوید. یكی از دوستانم شهید شده، ولی كودكی از خود به یادگار گذاشته است. به او گفتم: پسرم، ازدواج تو مانعی ندارد، ولی هم سن تو كم است و هم اینكه هنوز چند ماهی از شهادت برادرت نمی‌گذرد. در ضمن در این اوضاع جنگ و جبهه كه نمی‌شود ازدواج كرد. 🔹سید رسول گفت: مادرم، ازدواج من از سر دلخوشی نیست، می‌دانم در آینده شهید خواهم شد، قصدم داشتن فرزندی است كه یادگاری از من برای شما باشد.» ✍به روایت مادربزرگوار شهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۳/۸/۲۰ یزد شهادت : ۱۳۶۴/۸/۲۰ جاده اهواز_ خرمشهر ، عملیات قدس ۵ ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷