eitaa logo
❤️ شهیدگمنام ❤️
1.9هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
9.8هزار ویدیو
22 فایل
السلام علیک یا فاطمة الزهرا(‌س) 🌷یادشهدا کمتراز شهادت نیست🌷 معـرفی شـ📋ـهداء،کلـ🎞ـیپ،‌مدا🎤حـی،خاطــرات شــهداء،عفاف و حجاب،بصیرت افزایی و... #‌شهیدگمنام #حاج_‌قاسم_سلیمانی کپی پست با ذکر صلوات آزاداست
مشاهده در ایتا
دانلود
انگار داری #گریه میکنی ای شهید سیل اشکت #جاری ست #خون پاکت جلوی چشمانت را گرفته است اما #تعبیر من این است 👈👈مردم، نباید به راهشان #پشت کنیم تا شهید "خون" بگرید. . .🌷👉 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🕊🕊🌹💐🌹🕊🕊 16ساله بود یه نوار روضه زیر و روش کرد. بلند شد اومد ... یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی نرفتم، می ترسم بشم و رو نبینم... یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت دو ساعت توی زیارت کرد و برگشت ... توی اش نوشته بود: در راه برگشت از توی ماشین خواب رو دیدم... بهم فرمود: اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود... نیمه شبا تا می خوابید داخل قبر می کرد و میگفت:یا منتظر وعده ام... چشم به راهم نذار... توی ساعت ، روز و مکان رو هم نوشته بود... که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شد که تو اش نوشته بود! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 @shahidegomnam14 🌷
تقدیمـ به سرزمینمـ 🌸 (بسمـ اللہ الــرحمن الرحیمـ) می زدم قدم در گذرگاهی در و از خوشی مسحور موی خود را به دستِ ابرِ خیال می سپردم به گام های غرور می گذشتم من از کنارِ همه بی توجه به خطِ عبور و مرور بی تفاوت به هرچه پیشامد خنده هایم به عابری رنجور ناگهان در دلِ همان لحظه یک نفر با کتابهای قطور دستی از دور تکان داد و با سلامی پر از صدای شعور چشم هایش به دورِ من چرخید با نگاهی به نازکیِ بلور آن زنِ تبسمی کرد و گفت: داری تو نامه ای از دور کاغذی دستِ من سپرد و گذشت غرقِ حیرت زِ معنی و منظور خواندمش این چنین شروع میشد: "به فدایت شوم بهارِ شکور مادرم، مادرم، ! عاشقت بوده ام به خالقِ نور همه عمر و جوانی ات سر شد تا شوم من چنین جوان و خوب فهمیدم که پاکت را پشت پایم ریختی وقتِ عبور چشمت به گوشه پنهان شد ایستادی به غایتِ مقدور لیک ماندن به رفتن است اکنون صبرکن، ، صبور میروم تا حمایتی بکنم از ، و راهِ یک به مردمم دارم ام را رسان به دستِ طهور روی حرفم به توست من فکر و ذکرم زِ حال تا دَمِ گور بارِ و شده است دستِ تو می سپارمش با شور سرخم به دستِ تو ست نکنی لحظه ای هبوط و قصور! خونِ من شد فدای حُرمتِ تو تو میشود شمیمِ ظهور نکند منجی جهان بشود زین همه غفلتِ زمین، مهجور! ‌" نامه اش را به می خواندم منکه بودم عجیب غافل و کور من برای ظهور می شوم آن شمیمِ عطر ظهور؟! هرچه بودم گذشت اما حال هستم از شما مسرور چشم دارم به بخششِ خالق به خدای رحیم و صبور و غفور عشق را به قلب من دادند از تو تا سوی خود شدم مأمور 🌷 @shahidegomnam14🌷
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 نداشته باشید نکنید بگذارید باشد بگذارید میخواهد بلند کند نگاهش نکنید چه دارد ؟ است دیگر خیلی برای تنگ میشود اینجا معنایِ ، با جاهای دیگر فرق دارد این ، در لغت نامه دهخدا نشده این را فقط میتواند کند .. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🥀💐🕊🌷🕊💐🥀 یک ساعت قبل از اینکه اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که دارد به می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم. تا با خداحافظی کنم . ما خیلی و می‌کردیم اما واقعاً بود و به‌سوی رفت. 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 در زندان عراقی های بعثی یه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم .. این چطور بود.. به این صورت که یه بود رو می بردن توی این روی می نشودن ، و می بستن ، یه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی ک بالای این ، آهنی بود که قشنگ میومد روی ، دو رشته وصل می شد به . رو میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این وارد می شد ، بدن شروع می کرد و رعشه گرفتن . در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این ناخودآگاه تا چند ماه می شد تا این سلول های مغز خودشون رو بازیابی کنن طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال خیلی می شد . طوری که نمی شد براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی بالا سرشون می نشستیم و زار زار می کردیم . حاج آقا می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه میخاد به سرم بیاد . خیلی بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه کردم ، نه زدم ، نه کردم ، نه زدم ، نه و نه ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل بشن . تا اینکه منو بردن توی اون و نشوندن روی . دست و پام رو . دیدید وقتی انسان خیلی ازش اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای که رسیدم ، اونا رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این رو تموم کنم ، اما تموم کردن من همانا و کردن بوسیله ی عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، عراقی اومد رو از برداشت ، حالا منتظره که من بازی در بیارم ، بشم بشم ، اما من نشدم ، خیلی براشون آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این رو می دید می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این رو به من بدن ، این یکی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم به فرق سرم ، برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو و من رو می خوندم و بار دیگه رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل داشت می شد ، دیگه با اون که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این روی این شخص نداره ، اومدن و حواله و می کردن . با و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه . می گفت اون لحظه من پاهای جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به کردن ، اما این ، ترس نبود ، نا امیدی نبود ، امید بود و تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من کردی نمی دونم کجای برای من اون بالا آوردی ، برای من_دعا کردی ، ⁦🥀 ✨ 🌷 @shahidegomnam14 🌷
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 نداشته باشید نکنید بگذارید باشد بگذارید میخواهد بلند کند نگاهش نکنید چه دارد ؟ است دیگر خیلی برای تنگ میشود اینجا معنایِ ، با جاهای دیگر فرق دارد این ، در لغت نامه دهخدا نشده این را فقط میتواند کند .. 🌷 @shahidegomnam14 🌷