eitaa logo
یاور رسانه پایگاه شهیده کاکولوند (علمی_پژوهشی)
176 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
137 فایل
اَللّٰهمَ اِحفِظ قْائدَنا الاِمامَ الخامِنِه‌ای 🤲🏻 پایگاه شهیده کاکولوند (علمی_پژوهشی)
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ▫️ای آنکه طلبکار خدایی، به خود آ ▫️از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا ✍گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می‌کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می‌شد و سعی می‌کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه‌ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد، زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرّحمن الرّحیم" در پارچه‌ای پیچید و با " بسم‌ الله " آن را در گوشه‌ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت‌زده کند و "بسم الله" را بی‌ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد، آن مرد ماهی‌ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود، درون شکم یکی از ماهی‌هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین شد. ‌
🔆 ✍ آبرو، آب جوی نیست 🔹زمانی در بچگی باغ انار بزرگی داشتيم. 🔸اواخر شهريور بود و همه فاميل اونجا جمع بودن. 🔹اون روز تعداد زيادی از كارگران بومی برای برداشت انار به باغ ما آمده بودند. 🔸ما بچه‌ها هم طبق معمول مشغول بازی كردن و خوش گذروندن بوديم! 🔹بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازی گرگم به هوا بود، اونم به‌خاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه‌ها و بوته‌ای انگوری كه در اين باغ وجود داشت. بعضی وقتا می‌تونستی، ساعت‌ها پنهان بشی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!   🔸بعد از نهار بود كه تصميم به بازی گرفتيم. من زير يكی از اين درختان پنهان شده بودم كه ديدم يكی از كارگرای جوون‌تر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله‌ای كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره چاله رو با خاک پوشوند. 🔹دهاتی‌ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناک بود و با همين چند تا انار دزدی هم دلشون خوش بود! 🔸با خودم گفتم، انارهای ما رو می‌دزدی! صبر كن بلايی سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی. 🔹بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی كردن ادامه دادم. به هيچ‌كس هم چيزی در اين مورد نگفتم! 🔸غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و می‌خواستن مزدشونو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم. 🔹نوبت رسيد به كارگری كه انارها رو زير خاک پنهان كرده بود. پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد و با صدای بلند گفتم: بابا من ديدم كه علی‌اصغر، انارها رو دزديد و زير خاک پنهان كرد! جاشم می‌تونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! 🔸پدر خدا بيامرز ما، هيچ‌وقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرفم و نگاهی به من كرد. همه منتظر عكس‌العمل پدر بودن. 🔹بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی تو صورتم زد و گفت: برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی‌اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! 🔸بعدشم رفت پيش علی‌اصغر و گفت: شما ببخشش، بچه است، اشتباه كرد. 🔹پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم روش گذاشت و گفت: اينم به‌خاطر زحمت اضافه‌ات! 🔸من گريه‌كنان رفتم تو اتاق، ديگه هم بيرون نيومدم! 🔹وقتی كارگرا رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد و گفت: می‌خواستم ازت عذرخواهی كنم! اما اين تو زندگيت هيچ‌وقت يادت نره كه هرگز با آبروی كسی بازی نكنی، علی‌اصغر كار بسيار ناشايستی كرده اما بردن آبروی انسانی جلوی فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت‌تره! 🔸شب علی‌اصغر اومد، سرشو پايين انداخته بود و پشت در وایستاده بود، كيسه‌ای دستش بود و گفت: اينو بده به حاج آقا و بگو از گناه من بگذره. 🔹وقتی بابام كيسه رو باز كرد، ديديم كيسه‌ای كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايی كه بابا بهش داده بود.  💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
برگ سبز☘️ 🔆 ✍ قاعده ۹۹ 🔹پادشاه از وزیرش می‌پرسد: چرا همیشه خدمتکارم از من خوشحال‌تر است در حالی که او هیچ‌چیزی ندارد و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روز خوبی ندارم؟ 🔸وزیر گفت: سرورم شما باید قاعده ۹۹ را امتحان کنید! 🔹پادشاه گفت: قاعده ۹۹ چیست؟ 🔸وزیر گفت: ۹۹ سکه طلا در کیسه‌ای بگذار و شب آن را پشت درب‌ اتاق خدمتکار بگذار و بنویس این ۱۰۰ دینار هدیه‌ایست برای تو، سپس در را ببند و نگاه کن چه اتفاقی رخ می‌دهد! 🔹پادشاه نقشه را آن‌طور که وزیر به او گفته بود، انجام داد. 🔸خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و موقعی که به خانه رسید سکه‌ها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد! 🔹پیش خود فکر کرد که آن را در مسیر راه گم کرده است. همراه با خانواده‌اش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند و چیزی پیدا نکردند. 🔸خدمتکار ناراحت شد از اینکه یک سکه را گم کرده است. پریشانی به سراغش آمد. با آنکه آن‌ همه سکه‌های دیگر را در اختیار داشت. 🔹روز دوم خدمتکار پریشان‌حال بود، چرا؟! چون شب نخوابیده بود. 🔸وقتی که پیش پادشاه رسید چهره‌ای درهم و ناراحت داشت و مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود. 🔹پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست. 🔸آری، قاعده ۹۹ آن است که همه ما ۹۹ نعمت در اختیار داریم که خداوند به ما هدیه داده است و تنها دنبال یک نعمت هستیم که به نظر خودمان مفقود است. 🔹و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک نعمت گمشده می‌گردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت می‌کنیم و فراموش کرده‌ایم که چه نعمت‌های دیگری را در اختیار داریم.
✨﷽✨ 🔴 شیطان کجاست؟ ✍واقعا شيطان را در شهر نمی‌بينی؟ او اينجاست و بیداد می‌کنه اما ما نمی‌بینیم. لابه‌لای كم‌فروشی‌های بقال محل، توی فحش‌های ركيک همسایه به همسایه، روی روسری بادبرده دختركان شهر، روی ساپورت‌های بدن‌نما، و مردانی که خودشان را مثل زن آرایش می‌کنند. تو واقعا صدای خنده‌هايش را نمی‌شنوی؟ لای موسيقی‌های تند ماشين‌ها، توی دعواهای بی‌انتهای پدر و پسر، توی بی‌احترامی به پدر و مادر، بين جيغ‌های پيرزن مال‌باخته! تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی‌بينی؟ نمی‌بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ‌آميزی كرده و بی‌آنكه من و تو بدونیم "جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟ توی وجود من و تو چقدر شک و شبهه انداخته است؟ توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ زمان پنهان كردن اسكناس‌هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ نفوذش را نمی‌بینی؟ موقع باز كردن سايت‌های ناجور اينترنت، میان تغییر لب و بینی و چهره انسان‌ها و دست بردن در کار خدا. او همين جاست. هرجا كه حق نباشد، هرجا كه از یاد خدا غافل باشیم. 😔 چقدر به شيطان نخ می‌دهيم!؟ ای مردم از گام‌های شیطان پیروی نکنید، همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (بقره:168) ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔆 ✍ ۱۳ جمله جالب ۱) از زشت‌رویی پرسیدند: آن روز که جمال پخش می‌کردند، کجا بودی؟ گفت: در صف کمال! ۲) اگر کسی به تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان بسته خود جست‌وجو کن! ۳) مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست، هزینه است. ۴) همیشه رفیق پابرهنه‌ها باش، چون هیچ ریگی به کفششان نیست. ۵) با تمام فقر، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت، هرگز عشق را خریداری نکن. ۶) هرکس ساز خودش را می‌زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید. ۷) مردی که کوه را از میان برداشت، کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگ‌ریزه‌ها کرد. ۸) شجاعت یعنی بترس، بلرز، ولی یک قدم به جلو بردار. ۹) وقتی كاملاً تنهـا و بى‌كس شدی، بدان که خدا همه را بیرون کرده، تا خودت باشی و خودش. ۱۰) یادت باشد که در زندگی روزی به عقب نگاه می‌کنی و به آنچه كه برایت گریه‌دار بود، می‌خندی. ۱۱) آدمی را آدمیت لازم است، عود را گر بو نباشد، هیزم است. ۱۲) کشتن گنجشک‌ها، کرکس‌ها را ادب نمی‌کند. ۱۳) فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولی حماقت نه. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 ✍ نعمت‌های زندگی را قدر بدانیم 🔹امروز هرگاه خواستید کلمه‌ای ناخوشایند به زبان آورید؛ به کسی فکر کنید که قادر به تکلّم نیست. 🔸قبل از اینکه بخواهید از مزّه غذایتان شکایت کنید؛ به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد. 🔹پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید؛ به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته است. 🔸قبل از آنکه از فرزندانتان شکایت کنید؛ به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه‌دار شدن دارد. 🔹پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید؛ به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند. 🔸و پیش از آنکه از شغلتان خسته شوید و از آن شکایت کنید؛ به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید. 🔰زندگی، یک نعمت است؛ با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 🔹‌در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام می‌داد، بودم. 🔸زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید. 🔹پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مدادرنگی به نوه‌اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ ۲۰ نقاشی‌ات. 🔸پسر ۱۰ ساله، جعبۀ مدادرنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: بابابزرگ! باز هم که از این جنس‌های ارزون‌قیمت خریدی، الان مدادرنگی‌های خارجی هست که ۱۰ برابر این کیفیت داره. 🔹مادر بچه گفت: می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمی‌شه گولشون‌ زد و سرشون کلاه گذاشت. 🔸پدربزرگ چیزی نگفت. 🔹برایشان توضیح دادم که این رفتار پسربچه نشانۀ هوشمندی نیست، همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست. 🔸و این داستان را برایشان تعریف کردم؛ 🔹آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، خانم‌بزرگ گاهی به دیدنمان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. 🔸بار اول که به من تکه قندی داد، یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست. 🔹پدرم اخم کرد و گفت: خانم‌بزرگ شما را دوست دارد، هرچه برایتان بیاورد هدیه است. 🔸وقتی خانم‌بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. 🔹خانم‌بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعد گفت: ببین پسرم قندان خانه پر از قند است اما این تکه قند که مادرجان داده با آن‌ها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد، آن قندهای توی قندان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند. 🔸وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد، می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی باارزش است. 🔹این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند. 🔸۴۰ سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم‌بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود، کامم شیرین می‌شود، جانم شیرین می‌شود. 🔹ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ. 🔸ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ "ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ" ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ. 🔹ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.
🔆 ✍ تنبیهی برای دروغ 🔹ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ‌ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ، ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ پنج ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ. 🔸ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ. ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!! 🔹ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟! 🔸ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! 🔹ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ “ﺭﺍﺳﺖ” ﺑﮕﻮﯾﯽ! ﺑﺮﺍﯼ ﺍینکه ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ۱۸ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ! 🔸ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ! 🔹ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮیم. 🔸ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ! 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🌷 وقتی شیطان فشار زیادی آورد ، بفهمید که متاع قیمتی در دست دارید... ☘ آنجایی که امتحان سخت می‌شود ، گنج و خیرات الهی همانجاست. 👌 متقی کسی است که وقتی شیطان فشار می‌آورد ، می‌فهمد که متاع قیمتی [در دست] دارد ؛ پس اگر استقامت کنید به آن گنج‌ها و بهای قیمتی آن می‌رسید.
✨﷽✨ 🔴مثل تختی باشیم ✍تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه براي تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند برای تختی نامه می‌نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می‌دادند تا به دست تختی برسانند.يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. گفتيم: ماشين کو؟ آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. آوانس با شنيدن اين حرف گفت:آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد.يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه‌ها را می‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت:نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده‌ام که ماشینت رو دزدیدم.به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود، رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت:لاستيک‌ها، تودوزی، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود.بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده رو به خيريه بديم.در واقع تختی هر وقت می‌توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود.
🔆 ✍ مثل تختی باشیم 🔸تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند، برای تختی نامه می‌نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می‌دادند تا به دست تختی برسانند. 🔹يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. 🔸گفتيم: ماشين کو؟ 🔹آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. 🔸آوانس با شنيدن اين حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد. 🔹يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه‌ها را می‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت: نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده‌ام که ماشینت رو دزدیدم. 🔸به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود، رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزی، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! 🔹سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی را دزدیده از کارش پشیمان شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین را نو کرده بود. 🔸بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده رو به خيريه بديم. 🔹در واقع تختی هر وقت می‌توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود. 🔻و افسوس که حالا برخی ورزشکارنماها با تمام توان علیه منافع مردم در خدمت دشمن هستند
🔅 اگر همه چیز را می‌دانستیم شاید خیلی‌ها را می‌بخشیدیم.... 🔹تصور کنید که در جنگلی قدم می‌زنید. ناگهان سگ کوچکی را می‌بینید که کنار درختی نشسته است. همچنان که به آن سگ نزدیک می‌شوید، ناگهان به شما حمله کرده و دندان‌های تیز خود را نشان می‌دهد. شما وحشت‌زده و خشمگین می‌شوید، اما ناگهان متوجه می‌شوید که یکی از پاهای سگ در تله‌ای گرفتار شده است. به‌سرعت حالت ذهنی شما از خشم به‌سوی نگرانی و ترحم تغییر می‌کند؛ زیرا متوجه شده‌اید که حالت پرخاشگری سگ از جایگاه آسیب‌پذیری و درد نشئت می‌گیرد. 😢 ✅این موضوع درمورد همه‌ ما نیز صدق می‌کند. 🟣 ناشی از است، اگر همه چیز را می‌دانستیم دیگران را می‌بخشیدیم. ❌ما هرگز نمی‌دانیم آدمی که روبه‌روی ما قرار گرفته در حال چه مبارزه روحی است یا از چه مبارزه‌ای آمده است.