eitaa logo
راض بابا
212 دنبال‌کننده
459 عکس
182 ویدیو
3 فایل
این کانال به یاد♥️: 【شـهـــیـڊه ڔﺎضــیــــہ ڪشـﺎۅڔز】 دڔ نــــیـمـہ شــب بـہ یاد رڢْیق شـــهیـدـ ✨🖤 کانال اصلی مون•💚•↶ 「 @shahideRaziehkeshavarz 」 «شهیده راضیه کشاورز»↶ متولد:|¹³⁷¹.⁶.¹¹|مرودشت،شیراز شهادت:|¹³⁸⁷|حسینه سیدالشهدا شیراز
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی کتاب راض بابا📚 خاطرات شهیده راضیه کشاورز نویسنده: طاهره کوه‌کن✍🏻 نشر شهید کاظمی📚 کتاب راض بابا نوشته طاهره کوه‌کن است که خاطرات شهیده راضیه کشاورز است.  این کتاب روایت دختر نوجوانی است که تمام تلاشش را می‌کند بهترین باشد ولی در شانزدهمین بهار عمرش حادثه‌ای رخ می‌دهد و او را در رسیدن به خواسته‌اش کمک می‌کند. انفجاری که در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد. شهیده راضیه کشاورز ۱۱ شهریور ۱۳۷۱ در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (س) داشتند نامش را راضیه گذاشتند.  سرانجام در سن ۱۶ سالگی در فروردین ۱۳۸۷ بعد از آنکه از زیارت بارگاه امام رئوف به شهرش بازمی‌گشت بر اثر انفجار تروریستی شهید شد.🥀 خواندن کتاب راض بابا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم: این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به زندگی این شهیده پاک پیشنهاد می‌کنیم🌱 @shahidehRaziehkeshavarz✨」
می گفـت: _مامان، دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه و سعی می کنم توی این راه بیشتر تلاش کنم و ثابت قدم‌تر باشم. من دوست دارم از لحاظ علمی قوی‌تر بشم. امام زمان(عج) به سربازی قبولم کنه. اخه امام زمان که یار بی سواد نمی‌خواد👩‍🏫✨
🌸 📚 کانال شهیده راضیه کشاورز🌱 ♡@shahideRaziehkeshavarz
خلاصه ای از روایت زندگی و خاطرات راضیه_کشاورز: راضیه کشاورز ۱۱شهریور ۱۳۷۱ در مرودشت شیراز به دنیا آمد و تا قبل از بهار شانزده‌سالگی‌اش، موقعیت‌های چشمگیری را در زمینۀ ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. دختری که تمام تلاشش را به کار می‌بندد تا در زندگی اول باشد. راضیه در شانزدهمین بهار عمرش حادثه‌ای رخ می‌دهد و او را در رسیدن به خواسته‌اش کمک می‌کند؛ او بر اثر انفجار بمب در حسینیۀ کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل هجده روز درد و رنج ناشی از جراحت، به جمع شهیدان سرفراز و سربلندی پیوست، که ره صدساله را یک‌شبه پیمودند. و در روز شنبه ۱۰ ارديبهشت سال ۱۳۸۷ به شهادت رسید. ✍🏻 به قلمِ طاهره کوه کن • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ‌۷ شما دختر من رو ندیدین؟ - چی؟ راضیه؟ چِش شده؟ ‌ ....- - باشه باشه. الان خودمون رو میرسونیم. دستانش میلرزید که تلفن را قطع کرد. اول اطرافش را پایید و بعد همین طور که سوئیچ را از جاکلیدی بر‌میداشت،حرف های مبهمی زد. وقتی حال تیمور را دیدم، ناگهان در تمام بدنم احساس سردی کردم. بدون هیچ سؤالی به طرف اتاق رفتم و چادرم را از سر چوب لباسی کشیدم. همینطور که میدویدم، بازش کردم.و به سر انداختم. در آن لحظه بدون گفتن حرفی به مرضیه و علی که در اتاق بودند، از خانه بیرون زدیم. پله ها را دو تا یکی رد کردیم و سوار ماشین شدیم. تیمور بدون ملاحظه سرعتش را زیاد میکرد. و با بوق زدن، ماشین های مقابلش را کنار می‌کشید. مدام با چپ و راست شدن سریع ماشین، تکان میخوردم. ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!!🚫 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz
•• 🫀🪐 . . •| کتاب راض بابا |• / صفحه ۸ نمی دانستم چه بر سرش آمده است راضیه سه ساعت پیش که از خانه بیرون رفت، حالش خوب بود نگاهم را با شتاب از بین ماشینها رد کردم و بعد رو به تیمور برگشتم. با وجود هوای بهاری از صورت رنگ پریده اش عرق می ریخت. - تو رو خدا درست بگو کی بود زنگ زد؟ چی گفت؟ - نمی دونم یه مردی بود فقط گفت راضیه حالش بد شده - خب نپرسیدی چش شده؟ اون قدر سر و صدا می اومد و هول شده بودم که حواسم نبود چیزی بپرسم. دلشوره چند ماهه ام آخر نقاب از چهره برداشته بود. دیشب وقتی از خانه پدرم برگشتیم، به خاطر هول و ولای دلم، به همه شان التماس دعا گفتم. وقتی هم سوار ماشین شدیم، مدام آیة الکرسی میخواندم و برمیگشتم و به بچه ها، مخصوصاً راضیه که پشت سر پدرش نشسته بود، فوت میکردم. در نگاهم زیباتر از همیشه شده بود. با هر نگاه، صلواتی میفرستادم تا چشمش نزنم. وقتی به خانه رسیدیم، توانستم نفس راحتی بکشم و قبل از هر کاری، پولی برای صدقه کنار گذاشتم. اما این اضطراب، قصد نداشت دست از سرم بردارد. به ساعت مچی‌ام که نه‌و‌نیم را نشانه گرفته بود، نگاهی گذرا انداختم. دیگر راهی نمانده بود، اما هرچه نزدیک تر می‌شدیم، حرکت کندتر می شد. تمام عرض خیابان را ماشین پوشانده بود. صدای آمبولانس ها که با فاصله ای کم از دور و نزدیک شنیده می‌شد، دلشوره ی دلم را هم میزد. به خیابان شهید آقایی رسیدیم. کمی که جلوتر رفتیم، چند نفر مقابل ماشین ها ایستاده بودند و اجازه عبور نمی‌دادند. هرکس ماشینش را رها می‌کرد و می‌دوید. تیمور دکمه شیشه را فشرد و سرش را بیرون برد. - یا امام زمان! چه خاکی به سرمون شده؟ راضیه کجاس؟ ما با خبر بد حالی راضیه از خانه بیرون زده بودیم، اما حادثه ی بزرگتری همه ادامه دارد کپی اکیدا ممنوع!!!!🚫 • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz