🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
ایشان در محل کار با نشستن مخالف بود. همیشه سعی می کرد در محل کار اصلا بیکار نماند. به بچه ها هم توصیه میکرد اگر بیکار بودید سر یک موضوع کاری فکر کنید اما بیکار نمانید. میگفت در دعای ابوحمزه داریم که می فرمایند: اللهم اعوذ بک من الکسل و الفشل ... . از تنبلی و سستی به خدا پناه میبرم.
واقعا ایشان این خصلت را داشت. از تنبلی و بیکاری متنفر بود.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
در دوران دانشگاه حتی یکبار هم ندیدم که محمد حسین تقلب کند. میگفت اگر قبول بشوم خودم قبول شدم، اگر هم مردود بشوم مردانه مردود شدهام. من به این کارم اعتقاد دارم.
در یکی از امتحانات میانترم دانشگاه، استاد فراموش کرده بود که سوالات را کپی کند. از بین کل کلاس، سوالات میانترم را به محمد حسین داد که کپی کند. بعد گفت: تا سوالات کپی شوند، من بیرون کار دارم میروم و برمیگردم. بچه ها کلی دلشان را صابون زدند، خیلی خوشحال بودند که سوالات لو میرود و همه به برکت این بیتدبیری استاد، نمرات خوبی را کسب میکنند! اما وقتی محمد حسین سوالات را آورد، به هیچ کس نشان نداد! بچه ها خیلی اصرار داشتند که سوالات را بگوید ولی او اصلا به این حرفها توجه نکرد. بچهها گفتند: فقط یک سوال را بگو! از بچهها اصرار اما محمد حسین قسم خورد و گفت: خدا شاهده من خودم به سوالات نگاه نکردم. گفتیم مگه میشه؟! گفت: در حین کپی اصلا به برگه نگاه نکردم.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
در دوران دانشگاه حتی یکبار هم ندیدم که محمد حسین تقلب کند. میگفت اگر قبول بشوم خودم قبول شدم، اگر هم مردود بشوم مردانه مردود شدهام. من به این کارم اعتقاد دارم.
در یکی از امتحانات میانترم دانشگاه، استاد فراموش کرده بود که سوالات را کپی کند. از بین کل کلاس، سوالات میانترم را به محمد حسین داد که کپی کند. بعد گفت: تا سوالات کپی شوند، من بیرون کار دارم میروم و برمیگردم. بچه ها کلی دلشان را صابون زدند، خیلی خوشحال بودند که سوالات لو میرود و همه به برکت این بیتدبیری استاد، نمرات خوبی را کسب میکنند! اما وقتی محمد حسین سوالات را آورد، به هیچ کس نشان نداد! بچه ها خیلی اصرار داشتند که سوالات را بگوید ولی او اصلا به این حرفها توجه نکرد. بچهها گفتند: فقط یک سوال را بگو! از بچهها اصرار اما محمد حسین قسم خورد و گفت: خدا شاهده من خودم به سوالات نگاه نکردم. گفتیم مگه میشه؟! گفت: در حین کپی اصلا به برگه نگاه نکردم.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
تمام کسانی که با محمد حسین بودند، همت و پشتکار را از او یاد گرفتند. یک روز توی خیابان او را دیدم، در مورد همه چیز با هم صحبت کردیم، حرف از درس خواندن شد. از من پرسید راستی سید چقدر درس خواندی؟ مدرکت چیه؟ من مدرک تحصیلیام دیپلم بود. محمد حسین گفت: دیپلم؟! به شوخی گفت خجالت نمیکشی؟! بچهها اکثرا لیسانس گرفتند، آماده شدند برای فوق لیسانس. تو هنوز دیپلم داری؟! من هم گفتم ای بابا چه فایدهای داره؟ وقتی که مدرک تحصیلی را میبری اداره، درجه و حقوق ارتقاء پیدا نمیکنه! محمد حسین با تعجب گفت: مگر ما درس رو برای بالا رفتن درجه و حقوق میخوانیم؟! شما درس بخوان برای خودت. بالا رفتن معلومات و سطح علمیات، برای فرزندت و ... .همانجا از من قول گرفت که درس را ادامه بدهم. الحمدلله سر قولم هستم. در حال حاضر ترم دوم کارشناسی ارشد هستم.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
به بیتالمال خیلی حساس بود. لباس ورزشیای که داخل پادگان به نیروها میدادند را هیچوقت جای دیگری نمیپوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمیپوشید.
محمدحسین در جیب بازوی لباس نظامیاش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود. دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام میداد و کار شخصیاش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچهها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید. گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیتالمال است. بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس میرفت، خیلی به وقت اهمیت میداد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخیهایش در باشگاه!
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
محمدحسین دو روایت را همیشه میگفت. اولی: راحتی در راستگویی است. دومی از امام علی (ع) نقل میکرد که کار باید محکم و استوار و قوی انجام شود. خودش هم صددرصد رعایت میکرد. اصلا کمکاری نداشت. پشتکارش بسیار بالا بود. وقتی کاری را دنبال میکرد، حتما تمامش میکرد. او ریشهای کار میکرد، مخصوصا در تخریب. انفجارات که خیلی ریز میشد. محاسباتش دقیق بود. مثلا برای تخریب یک سقف بتنی، مقدار دقیق تیانتی را محاسبه میکرد. یکی از دلایلی که فرمانده تخریب پادگان انتخاب شد، همین مسائل بود.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
از طرف ستاد نیروی زمینی تهران، به کمیته تخریب پادگان قدس کار شبیهسازی سلاح و مهماتی سپرده شد که توسط تکفیریها در سوریه ابداع شده بود و بسیار هم تلفات میگرفت. در این پروژه محمدحسین چون فرمانده تخریب پادگان بود به من گفت: آقا مهدی بحث مالی و اضافه کاری بچهها با شما باشد. کار بسیار سنگینی بود. تقریبا یک ماه طول کشید، در این یک ماه بچههای تخریب شبانهروز روی این پروژه کار کردند، گفتم برگه اضافهکاریهایی که روی این پروژه کار کرده بودند را بیاورند. طبق ساعت کاری مبلغ اضافهکاری پرداخت شود. محمدحسین برگهاش را پر نکرد. خودم برایش حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شده بود، محمدحسین بیشترین وقت را روی پروژه گذاشت. گفتم محمدحسین برگه ساعتیات را بیار من خودم برات حساب کردم. تقریبا یک میلیون تومان شد. گفت چطوری حساب کردی؟! برگه را از دستم گرفت، نگاهی انداخت. چندین ساعت را حذف کرد! دوباره که حساب کردم هفتصد هزار تومان شد! جالب بود از همان هفتصد تومان نیز سیصد هزار تومان را مجدد کم کرد! پرسیدم ای بابا چرا باز کم کردی؟ گفت: میترسم حقم نباشه، عیب نداره حالا این سیصدهزار تومان هم برای بیتالمال باشه خیالم راحت تره. شاید وقتهایی را استراحت کردهایم و مستحق این مبلغ نباشیم!
بعد از پایان ماموریت ما، کلیه شبیهسازیهای انجام شده را به یکی از پادگانهای ارتش در تهران منتقل کردیم. در سطح نیروهای مسلح به نمایش گذاشته شد.
تمامی فرماندهان نیروهای مسلح از این شبیهسازی و مهندسی معکوس بازدید کردند. بسیار تحسینبرانگیز بود. که همان زمان فرمانده تخریب نیروی زمینی سپاه بسیار گروه تخریب پادگان و فرماندهی محمدحسین بشیری را مورد تشویق قرار داد.
از همان جا بود که به محمدحسین پیشنهاد جانشینی فرماندهی تخریب نیروی زمینی داده شد.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
شخصیت جامعی داشت. در بیشتر علوم سررشته داشت. در زمینهی طب سنتی استاد بود. خیلی به این طب علاقه داشت. دورهی شش ماههای را گذراند. تشخیص انواع مزاجهای انسان را به خوبی انجام میداد. این تخصصش را برای بچهها به کار میبرد. برای انواع بیماریها داروهای گیاهی تجویز میکرد. من در بهیاری پادگان مشغول بودم. به صورت پارهوقت نیز در درمانگاه خصوصی کار میکردم. همیشه به من سر میزد. در کار درمانگاه کمکم میکرد. قبض مینوشت، گاهی اوقات هم به بعضی از مریضها مشاورهی طب سنتی میداد. میگفت که برای فلان مریضی فلان گیاه را مصرف کنید. بعضی وقتها که مریضی میآمد که وضع مالی خوبی نداشت یا فقیر بود، میگفت اگر میشود از این بنده خدا پول نگیر. خیلی دلسوز بود. دوست داشت حجامت را هم یاد بگیرد، گفت هر وقت که میخواهی حجامت کنی به من خبر بده تا بیام یاد بگیرم.
یک روز برای حجامت به یکی از روستاهای اطراف رفتم، محمدحسین هم با من آمد. فقط یکبار برایش توضیح دادم. خیلی خوب یاد گرفت.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
یکی از مهمترین ویژگیهای محمدحسین سواد و تجربه در اکثر زمینهها بود. به خصوص در بحث زناشویی و ازدواج. وقتی برای متاهلها در مورد مسائل زناشویی صحبت میکرد، همه ساکت به حرفهای محمدحسین گوش میکردند حتی کسانی که بیست سال از ازدواجشان میگذشت!
در زندگی خانوادگی هر کسی امکان اختلاف و دعوا وجود دارد. من با همسرم برای یکسری مسائل به اختلاف رسیدیم، طوری که همسرم قهر کرد و به خانه پدریاش رفت. به این نتیجه رسیدیم که جدایی تنها راه حل زندگی ماست. به همین خاطر بعد از پایان ساعات کاری به خانه نمیرفتم. در محل کار استراحت میکردم. بعضی از روزها خیلی دیر میرفتم خانه. محمدحسین کنجکاو شد. چند باری پرسید که چرا اینقدر اعصابت خورده؟ تا دیر وقت در محل کار هستی؟ من چیزی نگفتم. سعی کردم که با خبر نشود. بالاخره با اصرار او قضیه را تعریف کردم. بلافاصله گفت بلند شو بریم! گفتم کجا؟ گفت: بریم سراغ خانوادهی خانمت. خلاصه با اصرار محمدحسین رفتیم. توی مسیر خیلی با من صحبت کرد. رفتیم منزل خودش و خانمش را هم آورد. بعد رفتیم منزل پدر خانمم. محمدحسین و خانمش رفتند با مادر خانمم و همسرم صحبت کردند. خانمم راضی شد برگردد. وقتی سوار ماشین شدیم فکر کردم ما را میبرد منزل! مستقیم رفت جلوی یک گلفروشی نگه داشت. از طرف من از خانمم عذرخواهی کرد و رفتیم و یک دسته گل گرفت و به من داد که به همسرم تقدیم کنم. در مسیر برگشت به خانه، خیلی صحبت کرد، هر دوی ما را نصیحت کرد. یک جمله به من و یک جمله به خانمم میگفت. محمدحسین به ظاهر خودش را کوچک کرد اما در عمل خودش را بزرگ کرد. یک زندگی که در حال متلاشی شدن بود را نجات داد. این لطف محمدحسین ماندگار شد.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #محمد_حسین_بشیری
محمدحسین انسان بسیار متعهدی بود. این تعهد ناشی از تقوایش بود، دغدغهاش این بود که در کلاسهایی که برای نیروهای آموزشی داشت، برای یادگیری نیروها تمام تلاشش را انجام دهد.
با جدیت بحث را دنبال میکرد، معمولا از چند زاویه مثالهایی میزد که کاملا یاد بگیرند، گاهی بعد از کلاس چند دقیقهای برای نیروهایی که بحث کلاس را کامل یاد نگرفته بودند مجددا یک کلاس برگزار میکرد. ایشان در آموزشها به شدت جدی و سختگیر بود، وقتی نیرویی تلاش برای یادگیری انجام نمیداد، اصلا مدرکش را امضا یا تایید نمیکرد، میگفت اگر این جوان در صحنهی نبرد کاری نتواند انجام دهد، مقصر من مربی هستم و باید جوابگو باشم، نباید خودم را مدیون کنم. یکی از دوستان نقل میکرد: با محمدحسین ماموریت بودیم، آنجا کلاس برگزار میکرد، وقت استراحت که یک جا جمع بودیم، مجدد آموزشها را تکرار میکرد.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_حسین_بشیری
یک شب من و محمدحسین در پادگان افسر شب بودیم. من آزمون تست هوش داشتم. محمدحسین گفت به من هم یاد بده. کار به جایی رسید که تا صبح جزوهها را خواند و بعد کپی گرفت. این علاقه به مطالعه باعث شد که در اکثر زمینهها پیشرفت کند.
در واحد تخریب به قدری رشد کرد که کاملا مشهود بود. به قولی یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود.
نیروهای آموزشی پادگان همگی آقای بشیری را بهترین استاد میدانستند. بسیار منظم و مرتب بود. همیشه سر وقت در کلاس حاضر میشد، هیچ وقت دیر نمیآمد. قبل از رفتن به کلاس همیشه مهر تربتی که در جیبش بود در میآورد، میبوسید و به زبانش میزد! وقتی دلیل این کار را میپرسیدم میگفت: این تربت کربلاست، نطق آدم را باز میکند. موقع نماز خواندن یا وقتی برای خنثی سازی مهمات عمل نکرده میرفت، همین کار را میکرد! وقتی دلیل این کارش را پرسیدم گفت: میخواهم گوشت و خون و تنم با تربت اربابم حسینی شود. تمامی تکنیکهای کلاسداری را بلد بود. با اینکه سنی نداشت اما یک استاد کامل بود. به خاطر همین ویژگیهای بارزی که داشت به عنوان مربی نمونه و پاسدار نمونه نیروی زمینی سپاه انتخاب شد.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #محمد_حسین_بشیری
سال ۸۷ برای آموزش به سیستان رفته بود. آن سالها جنایتهای عبدالمالک ریگی خیلی سر زبانها بود. حتی یکی از همشهریهای ما به نام شهید اسماعیل سریشی در آنجا به شهادت رسید. خودش میگفت که در نقطهی صفر مرزی بودم و همانجا به بچهها آموزش میدادم. با اینکه میدانستم در تیررس گروهک ریگی هستم اما هیچ ترسی به خودم راه ندادم، چرا که میدانستم خداوند نگهدار من است. من اگر در آنجا میترسیدم، نمیتوانستم نیروهایم را خوب آموزش بدهم.
به نقل از کتاب #سید_عماد
🆔 @shahidemeli